کلمه جو
صفحه اصلی

ق

فارسی به انگلیسی

qaf (the 24th letter of the persian alphabet)

فرهنگ فارسی

پنجاهمین سوره قر آن پس از سوره [ حجرات ] و پیش از سوره [ الذاریات ] مکیه . تعداد آیات ۴۵ .
( اسم ) نشانه اختصاری مواد ذیل است : ۱ - اشاره است به قیل فیه الوقف ( در آن وقف قایلند ) ۲ - ( قرائت ) اشاره است به قرائت : ق عاصم ( قرائت عاصم ) ۳ - اشاره است به اصحاب صادق ع . ۴ - اشاره است به قاموس فیروز آبادی ۵ - رمز احتراق است .
فعل امر است از وقتی یقی وقایه بمعنی محفوظ کن نگهدار .

فرهنگ معین

(حر. ) بیست و چهارمین حرف از الفبای فارسی برابر با عدد ۱٠٠ در حساب ابجد.

لغت نامه دهخدا

ق . [ ق ِ ] (ع فعل امر) فعل امراست از وقی یقی وقایة به معنی محفوظ کن ، نگه دار!


ق . [ قاف ] (اِخ )نام سوره ٔ پنجاهمین قرآن که در مکه نازل شد و 45 آیه دارد، پس از سوره ٔ حجرات و پیش از سوره ٔ ذاریات .


ق. ( حرف ) حرف بیست و چهارم است از حروف الفبای فارسی و حرف بیست و یکم از حروف الفبای عربی و حرف نوزدهم از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را بصد دارند و نام آن قاف است و آن در اصل نونی است که دو نقطه از درون بر سر او زیادکرده اند و گفته اند آن شکلی است مرکب از سه خط منکب و مستلقی و مقوس. ( نفایس الفنون ص 13 ). و آن از حروف هفت گانه مستعلیه ( از برهان ذیل هفت حرف استعلا )، و آبی ( برهان ذیل هفت حرف آبی )، و قلقله و محقوره و مصمته و هوائیه و نیز از حروف منصوب و ملفوظی است. || ق در اصطلاح تجوید اشاره است به علامت خاصه «قیل فیه الوقف ». || و رمز قرائت است چون ق عاصم = قرائت عاصم. || و در کتب رجال شیعی رمز است اصحاب صادق ( ع ) را. || و نیز رمز قاموس مجدالدین فیروزآبادی است و نیز در علم هیأت رمز احتراق است. این حرف در فارسی نیست و اگر در کلمه ای یافت شود یا آن کلمه غیرفارسی است که فارسی گمان برده اند و یا استعمال متأخران عجم است که زبان ایشان به زبان عرب مخلوط شده است. پس قاف نویسند و غین خوانند: قاز، قالیچه ، قلندر و قاپول. «ق » و «ج » در یک کلمه عربی جمع نشود جز آنکه معرب و یا حکایت صوت باشد چون جَلِق الرأس. جَلَق القوم بالمنجنیق ، رماهم به. جلاقه ؛ پاره گوشت. رجل جلاقه ؛ لاغراندام. جوالق بضم جیم و کسر آن ، گواله است که از پشم و یا موی بافند، و این کلمه معرب است. ( المنجد ). معرب «گواله ».
ابدالها:
در عربی :
> به ث بدل شود:
مِقِم ، مِقِمَّه = مِثِم ، مِثِمَّه
> به ر بدل شود:
زنبق = زنبر
> به ت بدل شود:
قملول = تملول
> به ج بدل شود:
قاسم = جاسم
> به ی بدل شود:
قاسم = یاسم
> به واو بدل شود:
محق = محو
> به گ بدل شود:
بلعق = بلعک. ( آنندراج )
در کلمات ترکی که متداول فارسیان است ،
> به خ بدل شود
چقماق = چخماق
تاق = تاخ
در تعریب :
> بدل از خ آید:
ذقن = زنخ ( زخن )
> بدل از غ آید:
قنبیط = غنبید
> بدل ک آید:
قند = کند
قاسانی = کاشانی
قبج = کبک
تریاق = تریاک
قرطه = کرته
قزاکند = کژاغند
> بدل از گ آید:
خانقاه = خانگاه
قصار = گازر
دانق = دانگ
> بدل از هَ آید:
بیجادق = بیجاده
جرندق = گرنده
شاهدانق = شاهدانه
> بجای c یونانی آید:
غلو قوریزا
> گاه به غ بدل شود:

ق . (حرف ) حرف بیست و چهارم است از حروف الفبای فارسی و حرف بیست و یکم از حروف الفبای عربی و حرف نوزدهم از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را بصد دارند و نام آن قاف است و آن در اصل نونی است که دو نقطه از درون بر سر او زیادکرده اند و گفته اند آن شکلی است مرکب از سه خط منکب و مستلقی و مقوس . (نفایس الفنون ص 13). و آن از حروف هفت گانه ٔ مستعلیه (از برهان ذیل هفت حرف استعلا)، و آبی (برهان ذیل هفت حرف آبی )، و قلقله و محقوره و مصمته و هوائیه و نیز از حروف منصوب و ملفوظی است . || ق در اصطلاح تجوید اشاره است به علامت خاصه «قیل فیه الوقف ». || و رمز قرائت است چون ق عاصم = قرائت عاصم . || و در کتب رجال شیعی رمز است اصحاب صادق (ع ) را. || و نیز رمز قاموس مجدالدین فیروزآبادی است و نیز در علم هیأت رمز احتراق است . این حرف در فارسی نیست و اگر در کلمه ای یافت شود یا آن کلمه غیرفارسی است که فارسی گمان برده اند و یا استعمال متأخران عجم است که زبان ایشان به زبان عرب مخلوط شده است . پس قاف نویسند و غین خوانند: قاز، قالیچه ، قلندر و قاپول . «ق » و «ج » در یک کلمه ٔ عربی جمع نشود جز آنکه معرب و یا حکایت صوت باشد چون جَلِق الرأس . جَلَق القوم بالمنجنیق ، رماهم به . جلاقه ؛ پاره گوشت . رجل جلاقه ؛ لاغراندام . جوالق بضم جیم و کسر آن ، گواله است که از پشم و یا موی بافند، و این کلمه معرب است . (المنجد). معرب «گواله ».
ابدالها:
در عربی :
> به ث بدل شود:
مِقِم ، مِقِمَّه = مِثِم ، مِثِمَّه
> به ر بدل شود:
زنبق = زنبر
> به ت بدل شود:
قملول = تملول
> به ج بدل شود:
قاسم = جاسم
> به ی بدل شود:
قاسم = یاسم
> به واو بدل شود:
محق = محو
> به گ بدل شود:
بلعق = بلعک . (آنندراج )
در کلمات ترکی که متداول فارسیان است ،
> به خ بدل شود
چقماق = چخماق
تاق = تاخ
در تعریب :
> بدل از خ آید:
ذقن = زنخ (زخن )
> بدل از غ آید:
قنبیط = غنبید
> بدل ک آید:
قند = کند
قاسانی = کاشانی
قبج = کبک
تریاق = تریاک
قرطه = کرته
قزاکند = کژاغند
> بدل از گ آید:
خانقاه = خانگاه
قصار = گازر
دانق = دانگ
> بدل از هَ آید:
بیجادق = بیجاده
جرندق = گرنده
شاهدانق = شاهدانه
> بجای c یونانی آید:
غلو قوریزا
> گاه به غ بدل شود:
آروق = آروغ
ایاق = ایاغ


فرهنگ عمید

بیست وچهارمین حرف الفبای فارسی، قاف. &delta، در حساب ابجد «۱۰۰».
نام واج «ق».

بیست‌وچهارمین حرف الفبای فارسی؛ قاف. Δ در حساب ابجد «۱۰۰».


نام واج «ق».


دانشنامه عمومی

ق حرف بیست وچهارم در الفبای فارسی، حرف بیست ویکم در الفبای عربی (قاف ق) و نوزدهمین حرف از حروف الفبای عبری (کف ק) است.
دهخدا، علی اکبر (۱۳۳۹)، لغت نامه جلد ۳۸، تهران: دانشگاه تهران، دانشکده ادبیات، سازمان لغت نامه
صدای آن در تلفظ فارسی معیار همانند «غ» است ولی درعربی گونه ای «غ» بسته تر تلفظ می شود. در جنوب و شرق ایران و در افغانستان و تاجیکستان بین دو صامت قاف و غین تفاوت وجود دارد.∗ اما در گویش اکثر فارسی زبانان ایرانی هر دو صامت یک سان است.
بیشتر واژه هایی که با صامت ق آغاز می شوند ریشه عربی یا ترکی دارند یا ممکن است معرب باشند. مثلاً واژ ه ای باشد که از فارسی یا زبان های دیگر وارد زبان عربی شده باشد و سپس دوباره وارد زبان فارسی شده باشد. برای نمونه «قند» معرب «کند» و «قرمز» معرب «کرمست» است. البته بعضی واژه های فارسی که صامت غین در آن شنیده می شود به غلط با قاف نوشته شده باشد. مانند قباد، قشنگ، قالیچه و قلندر. بعضی از واژه های فارسی هم هستند که صامت آغازین آن ها به ق تبدیل شده است. برای نمونه «قلک» که در اصل به صورت «کولک» و «غلک» رایج بوده است.∗
ق (سوره)

دانشنامه آزاد فارسی

بیست وچهارمین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست ویکم از الفبای عربی (ابتثی) و حرف نوزدهم از حروف ابجد که در حساب جُمَل برابر است با ۱۰۰. در زبان فارسی، این حرف را «قِ= qe» و «قاف= qâf» می نامند. این حرف، از نظر آوایی، همانند حرف «غ» نمایندۀ صامت ملازی ـ انفجاری است. «ق» نام سورۀ ۵۰ قرآن کریم است، در علم هیئت، رمز احتراق و در تقویم نشانۀ سال قمری است. این حرف در کلمات فارسی نیست، اما در کلمات دخیلی که از عربی و ترکی و مغولی وارد فارسی شده کاربرد دارد. حرف «ق» در واژه هایی همچون دهقان، قهستان، قوز، معرب «ک» و «گ» است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی ق: از حروف مقطعه و رموز قرآن
معنی سَبَإٍ: نام سلسله ای که از سال 850 ق م تا سال 115 ق م در محل " یمن "کنونی حکومت داشتند
معنی یُوَفِّقِ: توافق و اصلاح بر قرار میکند (جزمش به دلیل جواب واقع شدن برای شرط قبل از خود می باشد و حرف ق در آخر آن به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد حرکت گرفته است)
معنی عُقْدَةُ: گره (این کلمه از ماده ( ع - ق - د ) است که به معنای بستن است ، و در این آیه ، علقه زناشوئی به گرهی تشبیه شده که دو تا ریسمان را به هم متصل میکند ، به طوری که آن دو را یک ریسمان ( البته بلندتر) میسازد ، گوئی حبالة و ریسمان نکاح هم دو نفر انسان یعنی ز...

واژه نامه بختیاریکا

از حروف الفبای بختیاری با این تفاوت که گونه ای از حرف قاف که در بعضی واژگان. مثلاً قند یا قِیلُو به معنی قلیان جایگزین قاف فارسی می شود. در دزفول و شوشتر و بعضی خرده فرهنگ دیگر متداول است اما در فارسی و انگلیسی نه.

پیشنهاد کاربران

حفظ کن ( فعل امر )


کلمات دیگر: