کلمه جو
صفحه اصلی

دلمه


مترادف دلمه : بسته، منجمد، منعقد

فارسی به انگلیسی

dish of marrow, tomato, cabbage, stuffed with minced meat and rice, clot, [dish of cabbage or other vegetables stuffed with meat-ballsand rice], scab, gelation of jelly

dolmeh, dolma (meat and split peas, etc. wrapped in cabbage leaves or grapevine leaves and cooking them)


clotted, clot, scab, coagulated, thickened, curdled, clabbered, congealed


clot, scab


فارسی به عربی

تربة , هلام

مترادف و متضاد

congelation (اسم)
بستگی، دلمه، انجماد، ماسیدگی، افسردگی، چیز منجمد

clod (اسم)
خاک، کلوخ، لخته، دلمه

flocculation (اسم)
لخته، دلمه

coagulum (اسم)
لخته، دلمه، خون بسته، علقه

gelatine (اسم)
دلمه

jelly (اسم)
دلمه، لرزانک، ماده لزج، ژله، جسم ژلاتینی

gelatin (اسم)
دلمه، ژلاتین، سریشم

gel (اسم)
دلمه

posset (اسم)
دلمه، نوشابه مرکب از شیر و آبجو

بسته، منجمد، منعقد


فرهنگ فارسی

نوعی خوراک که بابرنج وگوشت ولپه وسبزی بابرگ مو، یابرگ کلم میپزند، یابادنجان استفاده میکنند
( اسم ) کسیکه پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال بمهمانان و مدعوین دهند .

(خوراکپزی) گوشت و لپه و غیره که در برگ مو یا برگ کلم و غیره می‌پیچند و می‌پزند


لخته شده، لخته شدگی


جملات نمونه

خون دلمه شده

clotted blood


فرهنگ معین

(دُ مَ یا مِ ) (اِ. ) نوعی خوراک مرکب از برنج ، گوشت چرخ کرده ، لپه ، سبزی مخصوص و غیره که در برگ مو، برگ کلم و غیره پیچند و پزند.
( ~. ) (اِ. ) کیسة پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال به مهمان و مدعوان دهند.

(دُ مَ یا مِ) (اِ.) نوعی خوراک مرکب از برنج ، گوشت چرخ کرده ، لپه ، سبزی مخصوص و غیره که در برگ مو، برگ کلم و غیره پیچند و پزند.


( ~.) (اِ.) کیسة پولی که در جشن عروسی یا اعیاد سال به مهمان و مدعوان دهند.


لغت نامه دهخدا

دلمه. [ دَ ل َ م َ / م ِ ] ( اِ ) شیری که بعد از مایه زدن بسته شود. ( برهان ) ( غیاث ). پنیر تر. ( الفاظ الادویة ). شیری که پنیر مایه بر آن زنند تا اندکی غلیظ شود. ( آنندراج ). شیر تازه بسته راگویند که پنیر تر باشد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). پنیر بی نمک تازه سپید و لرزان و خوش طعم. ارنه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). شیر پس از مایه خوردن دلمه می شود و آب دلمه در کیسه گرفته می شود و آنچه میماند پنیر است ، و از آن آب پس از جوشاندن «لور» گرفته می شود. ( شرفنامه نظامی چ وحید حاشیه ص 193 ). || خون بسته. خون بسته شده. رجوع به دلمه شدن شود.

دلمه. [ دُ م َ / م ِ ] ( ترکی ، اِ ) از کلمه ترکی دُلمَق به معنی پر شدن ، و یا از دولدرمق ، به معنی پرکردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). یک نوع طعام از برگ رز یا کلم برگ و یا بادنجان و خیار و فلفل سبز ( بی بو ) و جز آن که از گوشت قیمه کرده آنها را آکنده باشند سازند. ( ناظم الاطباء ). به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). برنج و گوشت و لپه پخته که در میان برگ مو پیچند و چاشنی ترش و شیرین زنند. آکنده و انباشته از قیمه و برنج پخته و جز آن در میان برگ مو و بادنجان و طماطه. طعامی ازبرنج و گوشت و لپه و چاشنی شکر و سرکه در میان برگ مو یا برگ کلم و جز آن نهند به اندازه لقمه ای. طعامی که از برگ رز محشو به قیمه ریزه گوشت و لپه و برنج پخته کنند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). طعامی است که مواد آنرا برنج و گوشت قیمه کرده و لپه و سبزی ( سبزی دلمه ) تشکیل می دهد که این مواد را گاهی پس از نیم پزکردن و گاهی بصورت خام داخل برگ گیاهانی چون مو و کلم و یا داخل پوست تره بار ( پس از بیرون آوردن مغز آنها ) چون خیار و بادنجان و کدو و فلفل سبز و غیره می کنند و می پزند و چاشنی آنرا گاهی از مواد ترش چون آب لیمو و گاه ترش و شیرین چون سرکه و شکر و یا سرکه و شیره و غیره انتخاب میکنند. انواع دلمه را بنام برگ یا پوستی که مواد را در آن آکنده اند خوانند چون ، دلمه بادنجان ، دلمه برگ ( برگ مو یا رز ) دلمه برگ کلم ، دلمه پیاز، دلمه خیار، دلمه فلفل سبز، دلمه کدو، دلمه گوجه فرنگی ، دلمه طماطه و غیره... || زر و سیم در کیسه های خرد یا کاغذ که در عروسیها به مهمانان دهند. نقود طلا که داماد به محفلیان عروس دهد. مسکوک زر پیچده در پاکت یا کاغذی که در عروسیها به میهمانان دهند. نقدی که در پاکتی خرد یا کاغذی پیچیده بصورت دلمه برگ به محفلیان دهند در عروسیها. مسکوکهای زر در کاغذ پیچیده که کسان داماد به هر یک از مدعوین مجلس عروسی دهند. مسکوک زر که به مدعوین عروسی دهند پیچیده در کاغذی. زری که اولیای داماد به مهمانان در کاغذی دهند. || زری که شاهان بروز عید به چاکران دهند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

دلمه . [ دَ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) شیری که بعد از مایه زدن بسته شود. (برهان ) (غیاث ). پنیر تر. (الفاظ الادویة). شیری که پنیر مایه بر آن زنند تا اندکی غلیظ شود. (آنندراج ). شیر تازه ٔ بسته راگویند که پنیر تر باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). پنیر بی نمک تازه ٔ سپید و لرزان و خوش طعم . ارنه . (یادداشت مرحوم دهخدا). شیر پس از مایه خوردن دلمه می شود و آب دلمه در کیسه گرفته می شود و آنچه میماند پنیر است ، و از آن آب پس از جوشاندن «لور» گرفته می شود. (شرفنامه ٔ نظامی چ وحید حاشیه ٔ ص 193). || خون بسته . خون بسته شده . رجوع به دلمه شدن شود.


دلمه . [ دَ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند، شهرستان تبریز. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری سراسکند، در مسیر خط آهن میانه به مراغه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوباتست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


دلمه . [ دَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه . واقع در 16هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 8هزارگزی خاوری شوسه ٔمیاندوآب به بوکان ، با 169 تن سکنه . آب آن از زرینه رود تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


دلمه . [ دُ م َ / م ِ ] (اِ) جانوری است زهردار شبیه به عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند.(برهان ). رتیلا. (از منتهی الارب ). دلمک :
آنرا که گزید دلمه ازبهر بهی
باید که سفوف کرده شونیز دهی
آنگاه به آب گرم و اشخار و نمک
مرهم کنی و به موضع نیش نهی .

یوسف طبیب (از آنندراج ).


رجوع به دلمک شود.

دلمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) از کلمه ٔ ترکی دُلمَق به معنی پر شدن ، و یا از دولدرمق ، به معنی پرکردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). یک نوع طعام از برگ رز یا کلم برگ و یا بادنجان و خیار و فلفل سبز (بی بو) و جز آن که از گوشت قیمه کرده آنها را آکنده باشند سازند. (ناظم الاطباء). به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). برنج و گوشت و لپه ٔ پخته که در میان برگ مو پیچند و چاشنی ترش و شیرین زنند. آکنده و انباشته از قیمه و برنج پخته و جز آن در میان برگ مو و بادنجان و طماطه . طعامی ازبرنج و گوشت و لپه و چاشنی شکر و سرکه در میان برگ مو یا برگ کلم و جز آن نهند به اندازه ٔ لقمه ای . طعامی که از برگ رز محشو به قیمه ٔ ریزه ٔ گوشت و لپه و برنج پخته کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). طعامی است که مواد آنرا برنج و گوشت قیمه کرده و لپه و سبزی (سبزی دلمه ) تشکیل می دهد که این مواد را گاهی پس از نیم پزکردن و گاهی بصورت خام داخل برگ گیاهانی چون مو و کلم و یا داخل پوست تره بار (پس از بیرون آوردن مغز آنها) چون خیار و بادنجان و کدو و فلفل سبز و غیره می کنند و می پزند و چاشنی آنرا گاهی از مواد ترش چون آب لیمو و گاه ترش و شیرین چون سرکه و شکر و یا سرکه و شیره و غیره انتخاب میکنند. انواع دلمه را بنام برگ یا پوستی که مواد را در آن آکنده اند خوانند چون ، دلمه ٔ بادنجان ، دلمه ٔ برگ (برگ مو یا رز) دلمه ٔ برگ کلم ، دلمه ٔ پیاز، دلمه ٔ خیار، دلمه ٔ فلفل سبز، دلمه ٔ کدو، دلمه ٔ گوجه فرنگی ، دلمه ٔ طماطه و غیره ... || زر و سیم در کیسه های خرد یا کاغذ که در عروسیها به مهمانان دهند. نقود طلا که داماد به محفلیان عروس دهد. مسکوک زر پیچده در پاکت یا کاغذی که در عروسیها به میهمانان دهند. نقدی که در پاکتی خرد یا کاغذی پیچیده بصورت دلمه ٔ برگ به محفلیان دهند در عروسیها. مسکوکهای زر در کاغذ پیچیده که کسان داماد به هر یک از مدعوین مجلس عروسی دهند. مسکوک زر که به مدعوین عروسی دهند پیچیده در کاغذی . زری که اولیای داماد به مهمانان در کاغذی دهند. || زری که شاهان بروز عید به چاکران دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا).


فرهنگ عمید

۱. شیری که به آن پنیرمایه زده باشند و اندکی سفت شده باشد.
۲. شیر بریده که در دستمال ریخته و آب آن را گرفته باشند.
نوعی خوراک که برنج و گوشت و لپه و سبزی را در برگ مو، برگ کلم، بادمجان، گوجه فرنگی، و مانند آن ها می پیچند و می پزند.

۱. شیری که به آن پنیرمایه زده باشند و اندکی سفت شده باشد.
۲. شیر بریده که در دستمال ریخته و آب آن را گرفته باشند.


نوعی خوراک که برنج و گوشت و لپه و سبزی را در برگ مو، برگ کلم، بادمجان، گوجه‌فرنگی، و مانند آن‌ها می‌پیچند و می‌پزند.


دانشنامه عمومی

دُلْمه خوراکی در خاورمیانه و مناطق اطراف آن مانند بالکان، قفقاز، روسیه و آسیای مرکزی است. دلمه کلمه ای ترکی به معنی «پُرشده»است. دلمه را می توان با برگ انگور (متداول ترین آن) فلفل دلمه، کدو گوجه فرنگی و بادمجان درست کرد. در سال 2017 جمهوری آذربایجان دلمه را در فهرست میراث فرهنگی ناملموس یونسکو به ثبت رساند.
گوشت چرخ کرده:۳۰۰ گرم
سبزی: (پیازچه، گشنیز، شوید، تره، مرزه) ۵۰۰ گرم
برگ مو: ۲۰۰ گرم (از گیاه های دیگر مانند برگ کلم یا از بادمجان، سیب زمینی، پیاز و گوجه فرنگی هم می شود استفاده کرد)
توجه داشته باشید که سبزی دلمه های مختلف یکسان نیست. برای دلمه کلم و دلمه بادمجان، کدو و فلفل دلمه ای از نعناع و جعفری استفاده کنید.
دلمه برگ مو جدا از موادی که درون برگ مو پیچیده می شود، ارزش غذایی دارد. آهن موجود در هر ۱۰۰ گرم از برگ های تازه ی انگور هفت برابر مقدار آهنی است که در ۱۰۰ گرم میوه انگور وجود دارد.
آشپزی آذربایجانی

دانشنامه آزاد فارسی

دُلمِه
غذایی ترکی به معنای پُرشده یا میان پُر. پوستۀ دلمه به غیر از برگ مو و برگ کلم می تواند هر نوع تره بار دیگری باشد که بتوان داخل آن را درآورد و از مایۀ دلمه پُر کرد مثل بادنجان، فلفل دلمه ای، کدو سبز، پیاز، گوجه فرنگی، سیب زمینی، آرتیشو، و سیب و به. تفاوت شیوه های پخت دلمه در ترکیب مایۀ دلمه و روغن آن است. این غذا را در ترکیه، یونان، و برخی کشورهای عربی نیز پخت می کنند.

فرهنگستان زبان و ادب

{curd} [علوم و فنّاوری غذا] بخشی از پروتئین های شیر که با افزودن پنیرمایه یا زی مایه های مشابه منعقد شده باشد

گویش مازنی

/delme/ دلمه

دلمه


واژه نامه بختیاریکا

( دلمه * ) تخم مرغ نارس
دوغ سفت شده؛ شیر مایه زده؛ دوغ چکیده

پیشنهاد کاربران

دلمه :ریشه ترکی دارد

= دولما = دول ( دولماق : پر شدن ) ما ( پسوند ) = پر شده، نام غذا، در داخل چیزی مانند برگ مو یا بادمجان یا گوجه قرار گرفته باشد

Dolma, Dolmeh

دلپره ( زیر "د" ، پیش "پ" )

دلمه تغییر یافته ی دولمه یک واژه ترکی از مصدر دولماق به معنی پرشدن . دولمه یعنی پر شده . نوعی غذا که داخل برگ مو پیچیده شده یا غذایی که داخل فلفل دولمه پرشده باشد . به ترکی هر چیزی را که از برنج و قیمه پر کنند مانند برگ انگور و بادنجان و پیاز و غیره.

دُلمه یا دُلما، پارسی است، ۱_خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادمجان نهند و پرند. ۲_ کیسه ی زر یا سیمی که در جشن زناشویی، داماد به میهمانان ارمغان کند.
دَلَمِه: پارسی است، شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی ( =غَلظَت ) .
بنمایه؛ فرهنگ برابر های پارسی واژگان بیگانه جلد اول از ابوالقاسم پرتو.

دست پیچ


کلمات دیگر: