کلمه جو
صفحه اصلی

سجاده


مترادف سجاده : جانماز، مصلی

برابر پارسی : جانماز

فارسی به انگلیسی

prayer-carpet

prayer carpet, prayer rug


عربی به فارسی

فرش , قالي , زيلو


مترادف و متضاد

جانماز، مصلی


فرهنگ فارسی

جانماز، پارچه یافرشی که روی آن نمازبخوانند
( اسم ) پارچه و فرشی که روی آن نماز گذارند جانماز مصلی . یا سجاده نان . دستار خوان سفره .
در صنعت کیمیا بحث کرده و گویند بعمل اکسیر تام دست یافته .

زیرانداز کوچکی برای نماز خواندن


فرهنگ معین

(سَ جّ دِ ) [ ع . سجادة ] (اِ. ) جانماز، پارچه یا فرشی که روی آن نماز گزارند.

لغت نامه دهخدا

سجاده . [ ] (اِخ ) در صنعت کیمیا (زرسازی ) بحث کرده و گویند بعمل اکسیر تام دست یافته . (فهرست ابن الندیم ص 497).


سجاده . [ س َج ْ جا دَ / دِ ] (از ع ، اِ) مصلی . (غیاث ). جای نماز. (کشاف اصطلاحات الفنون ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای سجده :
کعبه که سجاده ٔتکبیر توست
تشنه ٔ جلاب تباشیر توست .

نظامی .


طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست .

سعدی .


بطاعت بنه چهره بر آستان
که این است سجاده ٔ راستان .

سعدی .


بگسترد سجاده بر روی آب
خیالیست پنداشتم یا به خواب .

سعدی .


همی گسترانید فرش تر آب
چو سجاده ٔ نیکمردان بر آب .

سعدی .


دلق و سجاده ٔ حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد.

حافظ.


بمحراب و سجاده رو نه زمانی
رها کن بتان محلّل حواجب .

نظام قاری (دیوان ص 28).


در نماز آر به سجاده ٔ شطرنجی رخ
تا بری دست بطاعت زصغار و ز کبار.

نظام قاری (دیوان ص 14).


- سجاده بر (در) روی آب افکندن ؛ : تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آورم . (کلیله و دمنه ).
چون سر سجاده بر آب افکند
رنگ عسل بر می ناب افکند.

نظامی .


صائب از بار گرانجانی سبک کن خویش را
تا توانی همچو کف سجاده می افکن در آب .

صائب .


- سجاده برون فکندن ؛ برون رفتن . خارج گشتن . انتقال یافتن .منتقل شدن :
سجاده برون فکند ازین دیر
زیرا که ندید در سرش خیر.

نظامی .


چون مانده شداز عذاب اندوه
سجاده برون فکند از انبوه .

نظامی .


- سجاده ٔ تقوی :
بکوی میفروشانش بجامی بر نمیگیرند
زهی سجاده ٔ تقوی که یک ساغر نمی ارزد.

حافظ.


- سجاده ٔ محرابی ؛ جانمازی که بصورت محراب بافند. (آنندراج ).
- سجاده ٔ نان ؛ سفره ٔ نان . (برهان ) (آنندراج ).

سجادة.[ س َج ْ جا دَ ] (اِخ ) از کسانی است که در قرن سوم هجری میزیست و به مخلوق بودن قرآن قایل بود. رجوع به تاریخ الخلفا ص 207 و ضحی الاسلام ج 3 ص 176 و 177 شود.


( سجادة ) سجادة.[ س َج ْ جا دَ ] ( اِخ ) از کسانی است که در قرن سوم هجری میزیست و به مخلوق بودن قرآن قایل بود. رجوع به تاریخ الخلفا ص 207 و ضحی الاسلام ج 3 ص 176 و 177 شود.
سجاده. [ س َج ْ جا دَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) مصلی. ( غیاث ). جای نماز. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جای سجده :
کعبه که سجاده ٔتکبیر توست
تشنه جلاب تباشیر توست.
نظامی.
طریقت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست.
سعدی.
بطاعت بنه چهره بر آستان
که این است سجاده راستان.
سعدی.
بگسترد سجاده بر روی آب
خیالیست پنداشتم یا به خواب.
سعدی.
همی گسترانید فرش تر آب
چو سجاده نیکمردان بر آب.
سعدی.
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد.
حافظ.
بمحراب و سجاده رو نه زمانی
رها کن بتان محلّل حواجب.
نظام قاری ( دیوان ص 28 ).
در نماز آر به سجاده شطرنجی رخ
تا بری دست بطاعت زصغار و ز کبار.
نظام قاری ( دیوان ص 14 ).
- سجاده بر ( در ) روی آب افکندن ؛ : تا هوس سجاده بر روی آب افکندن پیش خاطر آورم. ( کلیله و دمنه ).
چون سر سجاده بر آب افکند
رنگ عسل بر می ناب افکند.
نظامی.
صائب از بار گرانجانی سبک کن خویش را
تا توانی همچو کف سجاده می افکن در آب.
صائب.
- سجاده برون فکندن ؛ برون رفتن. خارج گشتن. انتقال یافتن.منتقل شدن :
سجاده برون فکند ازین دیر
زیرا که ندید در سرش خیر.
نظامی.
چون مانده شداز عذاب اندوه
سجاده برون فکند از انبوه.
نظامی.
- سجاده تقوی :
بکوی میفروشانش بجامی بر نمیگیرند
زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد.
حافظ.
- سجاده محرابی ؛ جانمازی که بصورت محراب بافند. ( آنندراج ).
- سجاده نان ؛ سفره نان. ( برهان ) ( آنندراج ).

سجاده. [ س َدَ / دِ ] ( از ع ، اِ ) مخفف سجّاده است :
نه جامه کبود و نه موی دراز
نه اندر سجاده نه اندر وطاست.
ناصرخسرو.
زاهد آسا سجاده زربفت
بر سر کوه و گردر اندازد.
خاقانی.

سجاده . [ س َدَ / دِ ] (از ع ، اِ) مخفف سجّاده است :
نه جامه کبود و نه موی دراز
نه اندر سجاده نه اندر وطاست .

ناصرخسرو.


زاهد آسا سجاده ٔ زربفت
بر سر کوه و گردر اندازد.

خاقانی .


آنجا بود سجاده ٔ خاصش بدست راست
وینجا بدست چپ بودش تکیه گاه عام .

خاقانی .


نعره زنان برون شدم دلق و سجاده سوختم
دشمن جان خویش را در بن خانه یافتم .

عطار.


چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجاده ٔ زردک بمرشدی اشهر.

نظام قاری (دیوان ص 16).


|| نشان سجده در پیشانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || نزد اهل سلوک عبارت است از کسی که در مراحل شریعت و طریقت و حقیقت استوار باشد. وکسی که بمراحل سه گانه بدین مقام نرسیده باشد او را سجاده نتوان نامید. و این لفظ معرب سه جاده است که منظور از سه راه شریعت و حقیقت و طریقت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

پارچه یا فرشی که روی آن نماز بخوانند، جانماز.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:جانمازی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سجّاده همان جانماز است که در نماز از آن استفاده می شود و از آن در باب صلات سخن گفته‏اند.
سجده بر سجاده در صورتی که از چیزهایی که سجده بر آنها صحیح است، بافته شده باشد، مانند خُمره -که از برگ درخت خرما بافته می‏شود- جایز و صحیح است؛ اما اگر سجاده از چیزهایی که سجده بر آنها صحیح نیست بافته شده باشد، سجده بر آن صحیح نیست.
پهن کردن سجاده در مسجد
کسی که سجاده خود را زودتر از دیگران در مسجد پهن کرده، نسبت به آن مکان حق اولویت پیدا می‏کند و دیگری نمی‏تواند در استفاده از آن مزاحم او شود.
پهن کردن سجاده توسط میزبان
پهن کردن سجاده به سمت قبله از سوی میزبان برای مهمان اذن فعلی صاحب خانه به مهمان برای نماز گزاردن در خانه خود محسوب می‏شود.


جدول کلمات

جانماز

پیشنهاد کاربران

محل سجدگاه
مونث سجاد و سجده کننده ( مونث )

"سجاده"
مونث سجاد ( سجده کننده )
ریشه عربی



کلمات دیگر: