پختن
فارسی به انگلیسی
to bake, [fig.] to talk into doing something, to nourish inthe mind, to be cooked or baked, to ripen, to cook
fix, cook, seethe, poach
فارسی به عربی
اخبز , اعدد , شوایة , طباخ , فتحة
مترادف و متضاد
پختن، گرم کردن، سخت و سفت کردن، بادوام نمودن، حرارت زیاد دادن و بعد سرد کردن
پختن، طبخ کردن
پختن، طبخ کردن
پختن، گواریدن، جوشانیدن
پختن، حلزون گرفتن، دوختن
پختن، چین دادن، پارچه را با هم کوک زدن
پختن، بریان کردن، بریان شدن، روی سیخ یا انبر کباب کردن
درست کردن، ترکیب کردن، پختن، اختراع کردن، جعل کردن، گواریدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) (پخت پزد خواهد پخت ب- پز پرنده پزا پخته پزش . ۱- روی آتش گذاردن و نرم کردن غذا و مانند آن بطوریکه برای خوردن آماده شود طبخ کردن باتش نرم کردن.۲- آماده و مهیا کردن. ۳- آزموده ساختن سنجیده کردن مجرب کردن . ۴- حازم کردن محتاط کردن . یا پختن پنبه. از دانه جدا کردن آنحلاجی کردن فلخیدن فلخمیدن . یا پختن خلط . نضج آن . یا پختن دیگ . یا پختن ریش . نرم شدن و رسیدن آن بطوریکه باسانی چرک آن بیرون آید . یا پختن زر ( طلا ). آب کردن و پاک ساختن آن در بوته . یا پختن شغل . روبراه کردن آن ترتیب دادن آن مهیا کردن وی . یا پختن کسی را . او را بافسون و نیرنگ رام کردن و با خود همداستان ساختن قانع و راضی کردن . یا پختن میوه . رسیدن آن نضج یافتن . یا پختن هوسی . هوی ومیلی بدل راه دادن .
فرهنگ معین
(پُ تَ ) [ په . ] ۱ - (مص م . ) کنایه از: آماده کردن ،مهیا ساختن . ۲ - (مص ل . ) با - تجربه و کارآزموده گشتن .
لغت نامه دهخدا
پختن. [ پ ُ ت َ ] ( مص ) ( از پهلوی اف فونتن ) طبخ کردن. بآتش نرم کردن اعم از آنکه با آب گرم یا بر روی آتش یا بر روغن و چربو کنند. اهراء. ( زوزنی ). || طبخ. چنانکه جامه و نسیجی را، انضاج :
پختن دیگ ِ نیک خواهان را
هرچه رخت سرا ست سوخته به.
- پختن خِلط ؛ نضج آن.
- پختن زر ؛ ذوب کردن وپاک ساختن آن در بوته :
شست باید لفظ را تانعت او گوئی بدان
پخت باید زر را تا تاج را درخور شود.
- پختن شغل ؛ ترتیب دادن آن. روبراه کردن آن. ساختن. مهیاکردن :
زاد همی ساز و شغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چغانه.
- پختن میوه ؛ رسیدن آن. اُدُوّ. نُضج. یَنع. ایناع. نضج یافتن.
- کسی را پختن ؛ وی را به افسون و فریب با خویش همداستان کردن. قانع و راضی کردن.
- پختن ( هوسی ) ؛ هوی و میلی بدل راه دادن : نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب خیره رای سرتیز، سبک پای که هر دم هوسی پزد. ( گلستان ).
|| آزموده ساختن. سنجیده کردن. مجرّب کردن. حازم و عاقل گردانیدن :
بگویم بدو آنچه گفتن سزد
خرد خام گفتارها را پزد.
بزن دست بر سکنه من تکک تَک
چنان چون ز غاره پزد مهربانو.
- امثال :
آش مردان دیر پزد. ( از کتاب امثال مختصر چ هند ).
آنقدر بپز که بتوانی خورد ؛ آن اندازه بدی مکن که کیفر آن تحمل نتوانی.
و رجوع به پخته شود.
پختن دیگ ِ نیک خواهان را
هرچه رخت سرا ست سوخته به.
سعدی.
- پختن ( پنبه را... ) ؛ از پنبه دانه جدا کردن. حلاجی کردن. فلخیدن. فلخمیدن.- پختن خِلط ؛ نضج آن.
- پختن زر ؛ ذوب کردن وپاک ساختن آن در بوته :
شست باید لفظ را تانعت او گوئی بدان
پخت باید زر را تا تاج را درخور شود.
عنصری.
- پختن ریش ؛ نرم شدن آن بدان حدّ که چون نشتر زنند یا خود سرباز کند چرک و ریم آن به آسانی بیرون آید.- پختن شغل ؛ ترتیب دادن آن. روبراه کردن آن. ساختن. مهیاکردن :
زاد همی ساز و شغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چغانه.
کسائی.
و شاید پز و پزی در این شعر بر و بری باشد.- پختن میوه ؛ رسیدن آن. اُدُوّ. نُضج. یَنع. ایناع. نضج یافتن.
- کسی را پختن ؛ وی را به افسون و فریب با خویش همداستان کردن. قانع و راضی کردن.
- پختن ( هوسی ) ؛ هوی و میلی بدل راه دادن : نه گرفتار آمدی بدست جوانی معجب خیره رای سرتیز، سبک پای که هر دم هوسی پزد. ( گلستان ).
|| آزموده ساختن. سنجیده کردن. مجرّب کردن. حازم و عاقل گردانیدن :
بگویم بدو آنچه گفتن سزد
خرد خام گفتارها را پزد.
فردوسی.
مصدر دیگر پختن پَزِش است : پختم. پز : بزن دست بر سکنه من تکک تَک
چنان چون ز غاره پزد مهربانو.
( از لغت اسدی ).
- دیگ پختن ؛ طبخ طعام.- امثال :
آش مردان دیر پزد. ( از کتاب امثال مختصر چ هند ).
آنقدر بپز که بتوانی خورد ؛ آن اندازه بدی مکن که کیفر آن تحمل نتوانی.
و رجوع به پخته شود.
فرهنگ عمید
۱. مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن.
۲. اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن.
۳. (مصدر لازم ) نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن.
۲. اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن.
۳. (مصدر لازم ) نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن.
فرهنگستان زبان و ادب
{baking} [علوم و فنّاوری غذا] تهیۀ مواد غذایی با استفاده از حرارت خشک در تاوَن یا تنور
متـ . تنوری کردن
{cooking} [علوم و فنّاوری غذا] فرایند تهیۀ غذا با مخلوط کردن و ترکیب کردن و حرارت دادن مواد اولیه
{cooking} [علوم و فنّاوری غذا] فرایند تهیۀ غذا با مخلوط کردن و ترکیب کردن و حرارت دادن مواد اولیه
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] پختن به معنای طبخ کردن است که از آن به مناسبت در بابهای طهارت، صلات و نکاح سخن رفته است.
استحاله یکی از مطهرات است. در برخی موارد تحقّق استحاله محلّ اختلاف واقع شده است، از آن جمله خاک نجسی است که با آتش پخته شده و سفال یا آجر گردیده است. بنابر قول به تحقّق استحاله، سفال یا آجر پاک خواهد بود.
کاربرد پختن درصلات
در جواز سجده بر گل پخته مانند آجر و سفال و نیز تیمم بر آن در حال اختیار، اختلاف است.
کاربرد پختن در نکاح
خودداری زن از پخت وپز خانه، نشوز به شمار نمی رود.
فراهم کردن امکانات و وسائل آشپزی برای زن جزء نفقه واجب بر شوهر است.
استحاله یکی از مطهرات است. در برخی موارد تحقّق استحاله محلّ اختلاف واقع شده است، از آن جمله خاک نجسی است که با آتش پخته شده و سفال یا آجر گردیده است. بنابر قول به تحقّق استحاله، سفال یا آجر پاک خواهد بود.
کاربرد پختن درصلات
در جواز سجده بر گل پخته مانند آجر و سفال و نیز تیمم بر آن در حال اختیار، اختلاف است.
کاربرد پختن در نکاح
خودداری زن از پخت وپز خانه، نشوز به شمار نمی رود.
فراهم کردن امکانات و وسائل آشپزی برای زن جزء نفقه واجب بر شوهر است.
wikifeqh: پختن
گویش اصفهانی
تکیه ای: bepeči
طاری: paxmun
طامه ای: paxtan
طرقی: pax(t)mun
کشه ای: paxtmun
نطنزی: paxtan
واژه نامه بختیاریکا
پُهدن؛ پَهسِستِن؛ هَفنیدِن
جدول کلمات
طبخ
پیشنهاد کاربران
cook
طبخیدن.
کلمات دیگر: