کلمه جو
صفحه اصلی

نفقه


مترادف نفقه : خرج، گذران، مخارج، معاش، هزینه، انفاق

برابر پارسی : توشه، هزینه زندگی، گذرانه

فارسی به انگلیسی

alimony


alimony, subsistence

فارسی به عربی

نفقة

عربی به فارسی

خرجي , نفقه , برامد , هزينه , خرج , مصرف , فديه


مترادف و متضاد

alimony (اسم)
نفقه

۱. خرج، گذران، مخارج، معاش، هزینه
۲. انفاق


خرج، گذران، مخارج، معاش، هزینه


انفاق


فرهنگ فارسی

آنچه که انفاق کنندویاصرف وخرج معیشت عیال کنند
( اسم ) ۱ - آنچه انفاق و بخشش کنند : نفقه چیزی که داری چارسو لن تنالوا البر حتی تنفقوا . ( منطق الطیر .چا.دکترگوهرین ۲ ) ۱۱۷ - آنچه صرف هزینه عیال و اولاد کنند هزینه زندگی زن و فرزندان روزی و مایحتاج معاش جمع : نفقات .
یکی از سوراخ های نهانی کلا کموش . نافقائ . نفقائ .

وجهی که مرد پس از جدایی یا طلاق از همسرش برای حمایت به او می‌پردازد متـ . خرجی


فرهنگ معین

(نَ فَ قِ ) [ ع . نفقة ] (اِ. ) ۱ - هزینة زندگی زن و فرزند. ج . نفقات . ۲ - آنچه انفاق کنند.

لغت نامه دهخدا

نفقه . [ ن َ ف َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) نفقة. هزینه . جرا. خرج . اخراجات . خرج هر روزه . (ناظم الاطباء).خرجی . خرج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نفقة شود : تا هر نفقه و مؤونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی . (کلیله و دمنه ). مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند. (گلستان سعدی ). || خوراک . خورش . خورد. مقابل کسوة به معنی پوشاک . (یادداشت مؤلف ) : گرمائی سخت و تنگی نفقه و علف نایافت و ستوران لاغر و مردم روزه . (تاریخ بیهقی ص 630). || آنچه به عیال و اطفال خورش دهند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). روزمره ای که برای زن و فرزند و اهل و عیال مقرر کنند. (ناظم الاطباء). || در فقه ، مالی که برای ادامه ٔ زندگی بر حسب حال اشخاص لازم است و آن عبارت است از خرج خوراک یا خوراک و پوشاک یا خوراک و پوشاک و مسکن . موجبات ادای نفقه عبارت است از زوجیت ، قرابت ، مالکیت . رجوع به کتب فقهی و نیز رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.


نفقة. [ ن َ ف َ ق َ ] (ع اِ) هزینه . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (دهار) (ناظم الاطباء). آنچه از درم و امثال آن صرف خویشتن با عیال خود کنند. (از متن اللغة). هزینه از درم و مانند آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه ازدرم و مانند آن انفاق کنند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ، نفاق ، نفقات .رجوع به نفقه شود. || (اِمص ) اسم است انفاق را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). خرج نمودن درم و مانند آن . (ناظم الاطباء). صرف مال . (فرهنگ خطی ). رجوع به نفقه کردن شود.


نفقة. [ ن ُ ف َ ق َ ] (ع اِ) یکی از سوراخ های نهانی کلاکموش . (منتهی الارب ) (از المنجد). نافقاء. (از اقرب الموارد). نفقاء. (المنجد).


( نفقة ) نفقة. [ ن َ ف َ ق َ ] ( ع اِ ) هزینه. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). آنچه از درم و امثال آن صرف خویشتن با عیال خود کنند. ( از متن اللغة ). هزینه از درم و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه ازدرم و مانند آن انفاق کنند. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). ج ، نفاق ، نفقات .رجوع به نفقه شود. || ( اِمص ) اسم است انفاق را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). خرج نمودن درم و مانند آن. ( ناظم الاطباء ). صرف مال. ( فرهنگ خطی ). رجوع به نفقه کردن شود.

نفقة. [ ن ُ ف َ ق َ ] ( ع اِ ) یکی از سوراخ های نهانی کلاکموش. ( منتهی الارب ) ( از المنجد ). نافقاء. ( از اقرب الموارد ). نفقاء. ( المنجد ).
نفقه. [ ن َ ف َ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِ ) نفقة. هزینه. جرا. خرج. اخراجات. خرج هر روزه. ( ناظم الاطباء ).خرجی. خرج. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نفقة شود : تا هر نفقه و مؤونت که بدان حاجت افتد تکفل کنی. ( کلیله و دمنه ). مصلحت آن بینم که چنین کسان را وجه کفاف به تفاریق مجری دارند تا در نفقه اسراف نکنند. ( گلستان سعدی ). || خوراک. خورش. خورد. مقابل کسوة به معنی پوشاک. ( یادداشت مؤلف ) : گرمائی سخت و تنگی نفقه و علف نایافت و ستوران لاغر و مردم روزه. ( تاریخ بیهقی ص 630 ). || آنچه به عیال و اطفال خورش دهند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). روزمره ای که برای زن و فرزند و اهل و عیال مقرر کنند. ( ناظم الاطباء ). || در فقه ، مالی که برای ادامه زندگی بر حسب حال اشخاص لازم است و آن عبارت است از خرج خوراک یا خوراک و پوشاک یا خوراک و پوشاک و مسکن. موجبات ادای نفقه عبارت است از زوجیت ، قرابت ، مالکیت. رجوع به کتب فقهی و نیز رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

فرهنگ عمید

۱. (فقه، حقوق ) آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند، هزینۀ زندگی عیال و اولاد.
۲. آنچه انفاق کنند.

دانشنامه عمومی

نفقه طبق ماده ۱۱۰۷ قانون مدنی ایران، عبارتست از:همه نیازهای متعارف و متناسب با وضعیت زن از قبیل مسکن، البسه، غذا، اثاث منزل و هزینه های درمانی و بهداشتی و خادم در صورت عادت یا احتیاج به واسطه نقصان یا مرض. ملائت و توانایی اقتصادیِ مرد یا وضعیت خانوادهٔ پدری زن، ملاکی برای تعیین میزانِ نفقه «نیست».
نفقه زوجه: مسکن و پوشاک و خوراک و اثاث خانه در حدود مناسبت عرفی یا وضع زوج و خادم در صورت عادت زوجه به داشتن خادم یا حاجت او به واسطه ناخوشی یا نقص عضوی
نفقه اقارب: مسکن، اثاث خانه، خوراک و پوشاک به قدر رفع حاجت با در نظر گرفتن درجه استطاعت انفاق کننده
نفقه زندانی: خوراک و پوشاک و دوا و طبیب و حمام زندانی را گویند.
نَفَقه در لغت به معنیِ هزینه، خرج، اخراجات، خرج هر روزه، خرجی، آمده است.
نَفَقه یعنی انفاق، و کمک کردن از باب نیکوکاری است؛ البته این نفقه بعضاً الزام آور می شود مانند نفقه زوجه و نفقه اقارب و خویشاوندان.
ماده ۱۱۰۲ قانون مدنی بیان می دارد همین که نکاح به طور صحت واقع شد روابط زوجیت بین طرفین موجود و حقوق و تکالیف زوجین در مقابل همدیگر برقرار می شود دو شرط زیر برای وجوب نفقه ضروری است:

دانشنامه آزاد فارسی

نَفَقه
دادن خوراک، لباس و مسکن به دیگری متناسب با شأن اجتماعی او. موجبات نفقه دو چیز است: ۱. رابطه زوجیّت دایم که موجب می شود پرداخت نفقۀ زن در صورت عدم نشوز بر مرد واجب شود؛ ۲ـ قرابت (خویشاوندی) . در دورۀ نامزدی حتی اگر دخول صورت گرفته باشد، به عقیدۀ بسیاری از فقیهان، نفقه بر شوهر واجب نیست. ارتداد زن موجب سقوط نفقه او می شود. در وجوب نفقه زن بر مرد شرط نیست که زن فقیر باشد یا در دین مشترک باشند؛ اما دربارۀ رابطۀ قرابت، این رابطه باید به گونه ای باشد که اگر یکی را زن فرض کنیم، ازدواج آن دو با هم حرام باشد. از نظر امامیه پرداخت نفقه اقربای زیر واجب است: ۱. پدران و هرچه بالا روند؛ ۲. فرزندان و هرچه پایین روند. از شرایط وجوب نفقۀ اقربا عبارت اند از ۱. احتیاج کسی که نفقه می گیرد؛ ۲. توانایی پرداخت کننده نفقه.

فرهنگستان زبان و ادب

{alimony} [مطالعات زنان] وجهی که مرد پس از جدایی یا طلاق از همسرش برای حمایت به او می پردازد متـ . خرجی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نفقه در لغت، به معنای هزینه و خرجی است و در اصطلاح، عبارت است از مالی که برای ادامه زندگی، صرف مخارج ضروری همسر و فرزندان، خویشاوندان و مانند آنها می‏شود؛ اعم از خوراک، پوشاک، مسکن و غیره.
«زوجیت»، «قرابت و خویشاوندی» و «مملوک بودن»، انسان باشد یا حیوان، واجب می‏شود.

نفقه همسر
در ازدواج دائم، پرداخت نفقه زن بر شوهر واجب است. حق نفقه در اسلام، نوعی تسهیل برای زنان است و اگر چنین حقی برای آنها قرار داده نمی‏شد به سختی می‏افتادند؛ چون زن در ازدواج دائم، مسئولیتهایی را در طول زندگی مشترک بر عهده دارد که توان جسمی او را می‏طلبد و فرصتی را از او می‏گیرد؛ مسئولیتهایی مانند شوهرداری، خانه داری، بارداری، تربیت فرزند؛ از این رو، نفقه، حقی است که اسلام برای زن قرار داده است.

نفقه در قرآن
در قرآن کریم، آیات متعددی درباره وجوب نفقه زن نازل شده است، مانند:
وَالْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ لِمَنْ أَرَادَ أَن یُتِمَّ الرَّضَاعَةَ وَعَلَی الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَکِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ... مادران، فرزندان خود را دو سال تمام شیر می‏دهند. (این) برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی را تکمیل کند و برای آن کس که فرزند برای او متولد شده (پدر)، لازم است خوراک و پوشاک مادر را به طور شایسته (در مدت شیر دادن) بپردازد (حتی اگر طلاق گرفته باشد).
أَسْکِنُوهُنَّ مِنْ حَیْثُ سَکَنتُم مِن وُجْدِکُمْ... لِیُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ...
آنها را هر جا خودتان سکونت دارید و در توانایی شماست سکونت دهید... آنان که امکانات وسیعی دارند، باید از امکانات وسیع خود انفاق کنند و آنها که تنگدست اند، از آنچه که خدا به آنها داده انفاق نمایند.
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی‏ النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَی‏ بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ...
مردان، سرپرست و نگهبان زنانند، به دلیل برتریهایی که خداوند (از نظر نظام اجتماع) برای بعضی نسبت به بعضی دیگر قرار داده است و به دلیل انفاقهایی که از اموالشان (در مورد زنان) می‏کنند.
این آیات، نفقه زن و فرزندان را بر عهده شوهر گذاشته و بر او واجب کرده است تا به قدر توان در تأمین زندگی آنان بکوشد.

نفقه در روایات
...

جدول کلمات

جرا

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " تورتیز " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

نَفَقه
اَز واژه های دَرآمَده ( دَخیل ) پارسی دَر اَرَبی ست :
نَفَقه : نَ - فَق - ه
نَ: پیش وَند به سوی پایین ریختَن یا ریزاندَن یا پَخشاندن ( ماننده های دیگَر : نَمودَن ، نِشَستَن، . . . )
فَق : فَغ ، بَغ ( یِکی اَز نام های ِ خُداوَند دَر پارسی ِ کُهَن ، ایرانیان پادِشاهان خُتَن یا چین یا چِنِستان را بَغ پور یا فَغ فور به مینه ی پِسَر ِ خُدا می نامیدَند )
ه : پَس وَند نام ساز
نَفَقه = دَر راه خُدا اَز دارایی خود به دیگَران بَخشیدَن/ بَخشودَن / دادَن ( تَقسیم کَردَن )
می تَوان کارواژه ی پارسی از آن بَرساخت :
نَفغیدَن ، نَفغاندَن
دیگَر هَم مینه ها:
دیگَربَخشاندَن / بَخشاییدن
پیرابَخشاندَن / بَخشاییدَن
فَربَخشاندَن / بَخشاییدَن
بایا به گُفتَن اَست که ستاک ِ " بَخ " دَر بَخشیدَن و بَخشودَن هَم به مینه ی خُداوَند یا هَمان " بَغ" یا "بَگ"باستانی است که دَر واژه های زیر به جا مانده است :
بَغداد ( خُداآفَرید ) ، بَگوان ( هِندی ) ، بَگرام ( پَهنه ای دَر اَفغانِستان یا ایران خاوَری ، خُداوَندِستان ) ، بیستون ( که در اَسل بَغستان بوده است یا به پارسی امروز خُداآباد )
بیدُخت ( که بَغ دُخت بوده یَنی دُختَر ِ خُداوَند )


خرج، گذران، مخارج، معاش، هزینه، انفاق


کلمات دیگر: