کلمه جو
صفحه اصلی

دراب

فارسی به انگلیسی

aquatic, water

فرهنگ فارسی

ابن فارس بنا کننده در ابجرد
( در آب ) دهی کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان

لغت نامه دهخدا

دراب . [ دَ ] (اِخ ) ابن فارس ، بناکننده ٔ دارابجرد (دارابگرد). (المعرب جوالیقی ص 153). رجوع به دارابجرد و دارابگرد شود.


دراب . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 18هزارگزی شوسه ٔ سراب به اردبیل . جلگه ای ، معتدل و دارای 693 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


دراب . [ دِ] (ع اِ) ج ِ درب . (منتهی الارب ). رجوع به درب شود.


( درآب ) درآب. [ دَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، در 8500گزی جنوب خاوری مرزبانی و یک هزارگزی فیروزآباد. دامنه. سردسیر و دارای 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات ، توتون ، لبنیات ، مختصر قلمستان و میوجات. شغل اهالی زراعت ، قالیچه ، جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است که تابستان از طریق زرین و پیر کاشان اتومبیل میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

درآب. [ دَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان ، در 42هزارگزی شمال خاوری زرند. سر راه مالرو خانوک به زاور. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

درآب. [ دَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیرچ بخش شهداد شهرستان کرمان ، در 66هزارگزی جنوب باختری شهداد. سر راه مال رو کرمان به سیرچ. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

درآب. [ دَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان ، در 34هزارگزی شمال باختری راور و هفت هزارگزی شمال راه فرعی راور به کوهبنان. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

درآب. [ دَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه ، در 10هزارگزی جنوب کوزران و 2هزارگزی جنوب چلوی. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
دراب. [ دَرْ را ] ( ع ص ) دروازه بان. ( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) ( مهذب الاسماء ).

دراب. [ دِ] ( ع اِ ) ج ِ درب. ( منتهی الارب ). رجوع به درب شود.

دراب. [ دِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان آغمیون بخش مرکزی شهرستان سراب ، واقع در 18هزارگزی شوسه سراب به اردبیل. جلگه ای ، معتدل و دارای 693 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

دراب. [ دَ ] ( اِخ ) ابن فارس ، بناکننده دارابجرد ( دارابگرد ). ( المعرب جوالیقی ص 153 ). رجوع به دارابجرد و دارابگرد شود.

دراب . [ دَرْ را ] (ع ص ) دروازه بان . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) (مهذب الاسماء).


دانشنامه عمومی

درآب (کرمانشاه). درآب (کرمانشاه)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه در استان کرمانشاه ایران است.
این روستا در دهستان پشت دربند قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۶۲ نفر (۵۶خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

دُرّاب
یکی از تکنیک های نواختن مضراب در سازهای زخمه ای مانند تار، سه تار، سنتور، و عود. درّاب به طورکلی از سه مضراب پی درپی تشکیل شده که مضراب اول و دوم سریع و ملایم (پیانو یا P) و مضراب سوم قوی تر اجرا می شود. درّاب سه نوع است: اول دراب معمولی، دوم درّاب معکوس که حتماً بین دو نت با مضراب راست واقع می شود، و سوم درّابی است که روی سه نت واقع می شود. یعنی به جای نواختن Re، هریک از سه مضراب دراب را روی یک نت می توان اجرا کرد؛ برای نمونه نت Re به si-do-Re تبدیل خواهد شد که بسیار هم زیباست.

گویش مازنی

از روستاهای بین نکا و بهشهر


/doraab/ از روستاهای بین نکا و بهشهر

پیشنهاد کاربران

نام دو نت پیوسته زینت قبل از نت اصلی در موسیقی


کلمات دیگر: