مترادف ورع : اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پرهیز، پرهیزگاری، تقوا، زهد
متضاد ورع : ناپارسایی
برابر پارسی : پرهیزکاری، پارسایی
اتقا، پارسایی، پاکدامنی، پرهیز، پرهیزگاری، تقوا، زهد ≠ ناپارسایی
ورع . [ وَ رِ ] (ع ص ) پرهیزگار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پارسا. باورع . خویشتن دار. پارسای . (نصاب ). || بددل . || خرد و حقیر. کوچک . || سست . || بی خیر و بی فایده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ترسو و جبان . (ناظم الاطباء).
ورع . [ وَ ] (ع مص ) وَرَع . وَراعَة. وَروع . وُروع . پرهیزگار گردیدن و بازایستادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به وراعة شود.
ناصرخسرو.
عطار.
سعدی .
ورع . [ وُ / وُ رُ ] (ع مص ) بددل و خرد و بی خیر و فایده گردیدن . || سست و ضعیف شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
۱. دوری کردن از گناه؛ پرهیزکاری؛ پارسایی.
۲. (تصوف) دوری کردن از شبهات از ترس ارتکاب محرّمات.
پرهیزکار؛ پارسا.
پرهیز از چیزی