کلمه جو
صفحه اصلی

عوام


مترادف عوام : بی سواد، توده، خلق، عامی، عوام الناس، مردم

متضاد عوام : خواص

برابر پارسی : مردمان

فارسی به انگلیسی

vulgar common people, commonalty, hoi polloi, general, groundling, herd

commonalty, general, groundling, hoi polloi


فارسی به عربی

جالیة , شعبی , علمانی

عربی به فارسی

جسم شناور , گواهي نامه سهام دولتي يا راه اهن (که بجاي وثيقه بکار ميرود , کسي که درچند محل بنحو غير قانوني راي بدهد


مترادف و متضاد

بی‌سواد، توده، خلق، عامی، عوام‌الناس، مردم ≠ خواص


community (اسم)
اجتماع، انجمن، عوام، عموم

common people (اسم)
عوام

laity (اسم)
عوام، مردم غیر روحانی

populace (اسم)
عوام، توده مردم، جمهور، سکنه، عامه، عوام الناس

plebeians (اسم)
عوام

third estate (اسم)
عوام

common (صفت)
معمولی، پیش پا افتاده، روستایی، متعارفی، عرفی، اشتراکی، مشاع، مشترک، متداول، عام، عمومی، عادی، مرسوم، عوام، عوامانه

فرهنگ فارسی

جمع عامه به معنی همه، همه مردم، مقابل خواصعوام الناس:عامه مردم، مردم جاهل
( اسم ) جمع عامه . مقابل خواص : عوام و خواص او را محترم می دارند . توضیح ۱ در تداول جمع عام گیرند . توضیح ۲ در فارسی گاه به جای مفرد ( عام ) آید : فلانی آدم عوامی است
ابن عقبه بن کعب بن زهیر بن ابی سلمی وی اهل حجاز و از شاعران نیکو پرداز عصر بنی امیه بحساب می آمد

فرهنگ معین

(عَ مّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ عامه ، همة مردم .

لغت نامه دهخدا

عوام. [ ع َ وام م ] ( ع اِ ) ج ِ عامّة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به عامة شود. همه مردم و جمهور مردم. ( ناظم الاطباء ). || مردمان فرومایه و دون. ( ناظم الاطباء ). در مقابل خواص. رجوع به ترکیب «عوام وخواص » شود. مردم بیسواد یا کم سواد و عامه خلق : عوام بسبب هزل هم بخوانند. ( کلیله و دمنه ).
من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به وقت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم.
خاقانی.
گرچه بچشم عوام سنگچه چون لؤلؤ است
لیک تف آفتاب فرق کند این و آن.
خاقانی.
عوام بخارا دست انتقام به اذناب لشکر او دراز کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 90 ). عوام از تحامل فضول در ابواب تعامل دست بداشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 439 ).
ز گفتگوی عوام احتراز میکردم
کزین سپس بنشینم بکنج تنهائی.
سعدی ( گلستان چ یوسفی ص 155 ).
قول و فعل عوام الناس را چندان اعتباری نیست. ( سعدی ). ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاد. ( گلستان سعدی ).
- عوام الناس ؛ جمهور مردم. ( ناظم الاطباء ). مردم. ( آنندراج ) : اجتهاد از آن بیشتر کرد که در حق ابنای عوام الناس.( گلستان سعدی ).
- عوام پسند ؛ آنچه مورد پسند عوام باشد.
- عوام فریب . رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عوام فریبی . رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عوام مسک ؛ مسک نام قبیله ای است. و از بعضی ثقات شنیده شد که کوچه مسکینان نام محله ای است از صفاهان. ( آنندراج ) :
همه باآبرو از زیب و زینی
عوام مسک و سادات حسینی.
محمدسعید اشرف ( از آنندراج ).
- عوام و خواص ، خواص و عوام ؛ فرومایگان و اشراف و بزرگان. ( ناظم الاطباء ).
- || هر کس و همه کس. ( ناظم الاطباء ) : دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارامید. ( کلیله و دمنه ). رسیدن آن به خواص و عوام تعذری ظاهر دارد. ( کلیله و دمنه ). نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. ( کلیله و دمنه ). لاجرم کافّه انام از خواص و عوام... ( گلستان سعدی ).

عوام. [ ع ُ ] ( اِخ ) موضعی است. ( منتهی الارب ). نام موضعی است در عینة. ( از معجم البلدان ).

عوام. [ ع َوْ وا ] ( ع ص ) بسیار شناکننده و شناور. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || اسب شناور و اسب راهوار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اسب راهوار. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). اسبی که در حرکت خود شناور باشد. ( از اقرب الموارد ).

عوام . [ ع َوْ وا ] (اِخ ) ابن شوذب شیبانی . نام وی عبد عمرو، و از بنی حارث بن همام بوده است . او از شاعران دوره ٔ جاهلی و از سواران بشمار می رفت و در جنگ «غبیطالمروت » که در حدود بیست سال پیش از ظهور اسلام به وقوع پیوست در قید حیات بود. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی ص 300 و التاج ج 5 ص 190).


عوام . [ ع َوْ وا ] (اِخ ) ابن عقبةبن کعب بن زهیربن ابی سلمی . وی اهل حجاز و از شاعران نیکوپرداز عصر بنی امیه بحساب می آمد. پدران او همگی شاعر بودند. (از الاعلام زرکلی از العینی ج 2 ص 442 و المرزبانی ص 301 و سمطاللاَّلی ص 373 و التبریزی ج 3 ص 191).


عوام . [ ع َوْ وا ] (اِخ ) پدر زبیر صحابی است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام پدر زبیر است ، و او حواری پیغمبر اکرم بوده است . (ناظم الاطباء).


عوام . [ ع َوْ وا ] (ع ص ) بسیار شناکننده و شناور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || اسب شناور و اسب راهوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسب راهوار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اسبی که در حرکت خود شناور باشد. (از اقرب الموارد).


عوام . [ ع ُ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). نام موضعی است در عینة. (از معجم البلدان ).


عوام . [ ع َ وام م ] (ع اِ) ج ِ عامّة. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به عامة شود. همه ٔ مردم و جمهور مردم . (ناظم الاطباء). || مردمان فرومایه و دون . (ناظم الاطباء). در مقابل خواص . رجوع به ترکیب «عوام وخواص » شود. مردم بیسواد یا کم سواد و عامه ٔ خلق : عوام بسبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه ).
من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به وقت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم .

خاقانی .


گرچه بچشم عوام سنگچه چون لؤلؤ است
لیک تف آفتاب فرق کند این و آن .

خاقانی .


عوام بخارا دست انتقام به اذناب لشکر او دراز کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 90). عوام از تحامل فضول در ابواب تعامل دست بداشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 439).
ز گفتگوی عوام احتراز میکردم
کزین سپس بنشینم بکنج تنهائی .

سعدی (گلستان چ یوسفی ص 155).


قول و فعل عوام الناس را چندان اعتباری نیست . (سعدی ). ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاد. (گلستان سعدی ).
- عوام الناس ؛ جمهور مردم . (ناظم الاطباء). مردم . (آنندراج ) : اجتهاد از آن بیشتر کرد که در حق ابنای عوام الناس .(گلستان سعدی ).
- عوام پسند ؛ آنچه مورد پسند عوام باشد.
- عوام فریب . رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عوام فریبی . رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عوام مسک ؛ مسک نام قبیله ای است . و از بعضی ثقات شنیده شد که کوچه ٔ مسکینان نام محله ای است از صفاهان . (آنندراج ) :
همه باآبرو از زیب و زینی
عوام مسک و سادات حسینی .

محمدسعید اشرف (از آنندراج ).


- عوام و خواص ، خواص و عوام ؛ فرومایگان و اشراف و بزرگان . (ناظم الاطباء).
- || هر کس و همه کس . (ناظم الاطباء) : دلهای خواص و عوام ... بر طاعت و عبودیت بیارامید. (کلیله و دمنه ). رسیدن آن به خواص و عوام تعذری ظاهر دارد. (کلیله و دمنه ). نمودار سیاست خواص و عوام ساخت . (کلیله و دمنه ). لاجرم کافّه ٔ انام از خواص و عوام ... (گلستان سعدی ).

فرهنگ عمید

۱. مردم عادی و معمولاً بی سواد.
۲. = عامی
۳. [مجاز] همۀ خلق، اکثر مردم.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عوام، توده مردم عادی، مقابل خواص غیر مجتهد است.
عنوان عوام بر توده مردم عادی که معمولا از نظر آگاهی، سواد یا دانش در سطح پایینی قراردارند، اطلاق می شود. مراد از عوام در فقه ، مردمانی اند ناآگاه و یا کم اطلاع از مسائل و احکام دینی. عنوان «عامی» در بحث تقلید کاربرد ویژه ای دارد و مراد از آن کسی است که از نظر علمی به رتبه اجتهاد و استنباط احکام نرسیده است.
احکام مرتبط
از آن به مناسبت در باب اجتهاد و تقلید و صلات سخن گفته اند.
← در اجتهاد و تقلید
۱. ↑ فرهنگ بزرگ سخن.۲. ↑ القول الرشید، ج۲، ص۳۵۵.۳. ↑ العروة الوثقی، ج۱، ص۱۳-۱۵.
...

پیشنهاد کاربران

"خُوَریاد/خُوریاد" . . . . این واژه همدایِش ( مرکب ) از خوَی یا خُوَر به معنی عرق یاد می باشد، به چم فرودستان و پایین دستانی که برای انجام کارهای روزانه ودریافت مزد سخت خُوَی ( عرق ) می ریزند. تَفشِه ( کنایه ) از خرده مردم

یقنلی ، یقنلی بقال
لهجه و گویش تهرانی
آدم عامی و بی سواد:یقین علی

Populace

ادانی


کلمات دیگر: