کلمه جو
صفحه اصلی

تبعه


مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا

برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان

فارسی به انگلیسی

citizen, national, subject, followers, subjects

subjects


citizen, national, subject


فارسی به عربی

مواطن

مترادف و متضاد

۱. اهل، تابع، رعیت، شهروند
۲. پیروان، تابعان
۳. چاکران، نوکران، رعایا


vassal (اسم)
غلام، رعیت، بنده، تبعه، خراجگزار، همبیعت بالرد

national (اسم)
شهروند، تبعه

اهل، تابع، رعیت، شهروند


پیروان، تابعان


چاکران، نوکران، رعایا


فرهنگ فارسی

پیروان، پیروی کنندگان، جمع تابع
( اسم ) ۱- بزه.۲- باد افراه فرجام بد. جمع :تبعات .
پشته ایست در حلذان طائف در آن پشته نقبها است . هر نقب بمسافت یک ساعت راه و در آن نقب شمشیرهای عادی و مهره ها یافت میشود و چنان پندارند که آنجا گورهای مردم عاد است و آن موضع را بزرگ شمارند و ساکنان آن از بنونصر بن معاویه اند .

فرهنگ معین

(تَ بَ عِ ) [ ع . تبعة ] (ص . اِ. ) جِ تابع . ۱ - پیروان . ۲ - اهالی یک مملکت .

لغت نامه دهخدا

تبعة. [ ت َ ب َ ع َ ] (اِخ ) پشته ای است در حلذان طائف ، در آن پشته نقبها است . هر نقب بمسافت یک ساعت راه و در آن نقب شمشیرهای عادی و مهره ها یافت میشود و چنان پندارند که آنجا گورهای مردم عاد است و آن موضع را بزرگ شمارند و ساکنان آن از بنونصربن معاویه اند. زمخشری گوید: تبعه موضعی است به نجد. (معجم البلدان ).


تبعة. [ ت َ ب ِ ع َ ] (ع اِ) تباعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عاقبت بد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ): و حسن نیز بالتبع از تبعة آن خائف گشت واز پدر هراسان شد. (جهانگشای جوینی ). تبعت . رجوع به تباعه و تبعات و تبعت شود. || گناه . (فرهنگ نظام ). کار بد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سیاست . || شکنجه . (ناظم الاطباء).


تبعه. [ ت َ ب َ ع َ ] ( اِ ) تابعان و پیروان.این جمع تابع است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مأخوذاز تازی ، پیروان و تابعین. ( ناظم الاطباء ). جمع تابعاست. تابعها و پیروی کننده ها. و در زبان عربی لفظ تبع واحد و جمع هر دو استعمال میشود و جمع مشهور لفظ تابع، اتباع است لیکن تابع را قیاس به طالب کرده مثل طلبه ، تبعه ، جمع بستند که در عربی غلط اما در فارسی که جزء زبان شده صحیح است. ( فرهنگ نظام ). || لوازم و لواحق چیزی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تبعه و لحقه از اتباع است. || تابع. کسی که تابعیت کشوری را داشته باشد. رجوع به تابعیت شود.

فرهنگ عمید

۱. (سیاسی ) = اتباع
۲. [جمعِ تابع] [قدیمی] = تابع

دانشنامه عمومی

سیتیزن (citizen).


دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:شهروندی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تبعه آثار و پیامد های ناشی از تجاوز به حق دیگران و یا خدشه دار کردن کرامت انسانی آنها که در بعضی موارد موجب ضمان است.
تبعه به آثار و پیامدهای ناشی از تجاوز به حق دیگری و یا خدشه دار کردن کرامت انسانی وی گفته می شود.
معنی اصطلاحی تبعه
آثاری که بر اثر ارتکاب اعمال سوء نسبت به دیگران، شرعا گریبانگیر انجام دهنده می شود، تبعه گویند.تبعه، گاه مالی است، مانند موارد اتلاف مال دیگری به ستم که موجب ضمان است و گاه غیر مالی، مانند کشتن دیگری به ناحق که تبعه آن، حد قتل یا پرداخت دیه است، و یا غیبت کردن مسلمان که تبعه آن حلالیت طلبیدن از غیبت شونده و در فرض عدم امکان، استغفار کردن برای او است .
منبع
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۲، ص۳۳۹.
...

پیشنهاد کاربران

سیتیزن

متابع

سیتیزن. اقامت


کلمات دیگر: