مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا
برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان
subjects
citizen, national, subject
۱. اهل، تابع، رعیت، شهروند
۲. پیروان، تابعان
۳. چاکران، نوکران، رعایا
اهل، تابع، رعیت، شهروند
پیروان، تابعان
چاکران، نوکران، رعایا
تبعة. [ ت َ ب َ ع َ ] (اِخ ) پشته ای است در حلذان طائف ، در آن پشته نقبها است . هر نقب بمسافت یک ساعت راه و در آن نقب شمشیرهای عادی و مهره ها یافت میشود و چنان پندارند که آنجا گورهای مردم عاد است و آن موضع را بزرگ شمارند و ساکنان آن از بنونصربن معاویه اند. زمخشری گوید: تبعه موضعی است به نجد. (معجم البلدان ).
تبعة. [ ت َ ب ِ ع َ ] (ع اِ) تباعة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عاقبت بد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (فرهنگ نظام ): و حسن نیز بالتبع از تبعة آن خائف گشت واز پدر هراسان شد. (جهانگشای جوینی ). تبعت . رجوع به تباعه و تبعات و تبعت شود. || گناه . (فرهنگ نظام ). کار بد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سیاست . || شکنجه . (ناظم الاطباء).
سیتیزن (citizen).