مترادف کلاله : جعد، زلف، موی مجعد، کاکل، کسمه، دسته گل
کلاله
مترادف کلاله : جعد، زلف، موی مجعد، کاکل، کسمه، دسته گل
فارسی به انگلیسی
braid, crest, lock, tassel
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: بالاترین بخش مادگی گل، ( به مجاز ) زلف، کاکل به ویژه زلف تاب دار و مجعد، ( در گیاهی ) بالاترین بخش مادگی گل که برای جذب دانه های گَرده، نگه داشتن و رویاندن آنها و تولید میوه است، بخشی از گل که برای جذب دانه های گرده، نگه داشتن و رویاندن آنها، و تولید میوه است، کاکل
(تلفظ: kolāle) (در گیاهی) بالاترین بخش مادگی گل که برای جذب دانههای گَرده ، نگهداشتن و رویاندن آنها و تولید میوه است ؛ (در قدیم) (به مجاز) زلف ، کاکل به ویژه زلف تاب دار و مجعد .
مترادف و متضاد
جعد، زلف، مویمجعد
کاکل، کسمه
دستهگل
۱. جعد، زلف، مویمجعد
۲. کاکل، کسمه
۳. دستهگل
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - موی پیچیده مجعد : ( ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن ) . ( حافظ ) ۲ - کاکل . ۳ - دست. گل . ۴ - بر جستگیها یا رشته های بالای مادگی گیاه .
قسمت فوقانی طاق و گنبد
فرهنگ معین
(کُ لِ ) (اِ. ) ۱ - موی پیچیده و مجعد. ۲ - برجستگی بالای مادگی گیاه .
(کَ لَ یا لِ ) [ ع . کلالة ] (اِ. ) کسی که نه فرزند دارد نه پدر.
(کَ لَ) [ ع . کلالة ] (مص ل .) مانده شدن ، خسته شدن .
(کُ لِ) (اِ.) 1 - موی پیچیده و مجعد. 2 - برجستگی بالای مادگی گیاه .
(کَ لَ یا لِ) [ ع . کلالة ] (اِ.) کسی که نه فرزند دارد نه پدر.
لغت نامه دهخدا
کلاله . [ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیزمار خاوری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 228 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گشت جهان کودک دوازده ساله
از سمنش روی و از بنفشه کلاله.
بی خواب و بی قرارم چون بر گلت کلاله.
اگر نسازدی آن لاله از کلاه سپر.
لاله ای رسته از کلاله حور.
بر گل خشک با کلاله تر.
کردش ز کلاله کوردین پوش.
وز گوهرکان شه سخن راند.
کنند در قدمت عاشقان سراندازی.
چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید.
شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن.
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود.
به مشکین چین گرفته روی لاله.
کلاله های تو جراره های اهوازی.
مائیم و گوشه ای و سرشکی و ناله ای.
بر فرق چمن کلاله خاک
پیچیده شود چو مار ضحاک.
کلاله . [ ک َ ل َ ] (ع ص ، اِ)مردی که نه ولد باشد او را نه والد. (منتهی الارب ). آنکس که او را فرزند و پدر نباشد. (از اقرب الموارد). || آنکه لاصق نباشد از نسب . (منتهی الارب ).آنکس که از راه نسب پیوستگی نداشته باشد. (از اقرب الموارد). || آنکه نسب او محیط نسب تو باشد مثل پسر عم و مانند آن یا آن برادری مادری است یا پسران عم دورتر. یا ماسوای پدر و پسر است یا عصبه ای که با ایشان برادران مادری وارث باشند. (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). و فی الصحاح والعرب تقول : «هو ابن عم الکلالة و ابن عم کلالة اذا لم یکن لحّاو کان رجلامن العشیرة» . (از اقرب الموارد). و عرب در جائی که پسر عموی نسبی باشد گوید: «هوابن عمی لحّا». ولی اگرنسبی نباشد و از عشیره باشد گویند «ابن عمی کلالة» و«ابن عم الکلالة». (منتهی الارب ). میراث بر جز پدر و مادر و فرزندان . (ترجمان القرآن ). پسر نیای دور. (محمودبن عمر). میراث بران دون پدر و پسر. (مهذب الاسماء) : این معنی از اجداد و کلاله به میراث بدو نرسیده است بلکه از پدر یافته است . (تاریخ قم ص 7). || در اصطلاح فقهی ، برادر و خواهر متوفا است چه پدری تنها و چه مادری تنها و چه پدری و مادری ، که بر رویهم کلالات ثلث خوانده می شوند. برادر و خواهر پدری را«کلاله ٔ ابی » و برادر و خواهر مادری را «کلاله ٔ امی » و برادر و خواهر پدر و مادری را «کلاله ٔ ابوینی » گویند. و حکم آنان از جهت ارث بردن در حال اجتماع باهم و در حال انفراد و همچنین از جهت حاجت بودن برای ارث ابوین مفصل در کتب فقهی آمده است . در قرآن در دومورد از کلاله یاد شده است : و ان کان رجل یورث کلالة اَوِ امْرَاَةٌ و له اخ او اخت فلکل واحد منهماالسدس . (قرآن 12/4). یستفتونک قل اﷲ یفتیکم فی الکلالة ان امرؤ هلک لیس له ولد و له اخت فلها نصف ماترک و هو یرثها ان لم یکن لها ولد فان کانتا اثنتین فلهما الثلثان مما ترک و ان کانوا اخوة رجالاً و نساء فللذکر مثل حظالانثیین . (قرآن 176/4). و در تفسیر «کلاله » سخنهاست . ابوالفتوح رازی در تفسیر خود آرد. و درکلاله خلاف کردند؛ ضحاک و سدی گفتند موروث منه باشد یعنی مرده . سعید جبیر گفت : وارثان باشند. نضربن شمیل گفت : مال موروث باشد. و روایت کرده اند که : مردی رسول را علیه السلام پرسید از کلاله ، رسول علیه السلام آیه ٔ آخر این سوره را برخواند. مرد گفت : زیاده کن . رسول علیه السلام گفت : «لست بزایدک حتی ازاد» من زیاده نکنم تا مرا زیاده نکنند. شعبی گفت که از ابوبکر پرسیدند که : کلاله چه باشد؟ گفت : بگویم اگر صواب باشد از خدای بود و اگر خطا بود از من و شیطان و خدای تعالی از آن بری است ، هر وارثی باشد که نه پدر بود و نه فرزند. چون به عهد عمر رسید. عمر را پرسیدند، گفت من شرم دارم که مخالفت ابوبکر کنم همان گویم که او گفت . طاوس گفت : «مادون الولد» هر که جز فرزند بود. حکم گفت : هر که جز پدر پدر بود. عطیه گفت : برادران پدری باشند. جابربن عبداﷲ گفت : من گفتم یا رسول للّه وارثان من دوخواهرند مرا چگونه میراث گیرند. خدای تعالی این آیه فرستاد. یستفتونک فی الکلاله الخ . و امیرالمؤمنین علی (ع ) گفت : برادران و خواهران باشند از پدر و مادر وآنان را که در آن آیه ذکر است از مادر باشند و آنانکه در آخر سوره ذکر است از پدر و مادر یا از پدر، علی ماجاء فی اخبارنا. تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 3 ص 126). و رجوع به شرایع و تبصره ٔ علامه ، کتاب ارث شود.
- کلاله ٔ ابوینی ؛ برادر و خواهر پدر و مادر میت .
- کلاله ٔ ابی ؛ برادر و خواهر پدری میت .
- کلاله ٔ امی ؛ برادر و خواهر مادری میت و در هر سه ترکیب رجوع به کلاله شود.
کلاله . [ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان تیرچائی است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گشت جهان کودک دوازده ساله
از سمنش روی و از بنفشه کلاله .
ناصرخسرو.
از عشق آن دو نرجس وز مهر آن دولاله
بی خواب و بی قرارم چون بر گلت کلاله .
سنائی .
سر کلاله ٔ او برگ لاله بسپردی
اگر نسازدی آن لاله از کلاه سپر.
سوزنی .
ظلمتی گشته از نواله ٔ نور
لاله ای رسته از کلاله ٔ حور.
نظامی .
سرنهادم خمار می در سر
بر گل خشک با کلاله ٔ تر.
نظامی .
چون دید که دیلمست خاموش
کردش ز کلاله کوردین پوش .
نظامی (لیلی و مجنون ص 243).
گوهر به کلاله کان برافشاند
وز گوهرکان شه سخن راند.
نظامی .
اگر کلاله ٔ مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی .
سعدی .
نسیم در سر گل بشکند کلاله ٔ سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید.
حافظ.
ز دست برد صباگرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن .
حافظ.
آن نافه ٔ مراد که می خواستم زبخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود.
حافظ.
بت دیلم مه مشکین کلاله
به مشکین چین گرفته روی لاله .
(از انجمن آرا).
ایا شکسته سر زلف ترک شیرازی
کلاله های تو جراره های اهوازی .
هدایت (از آنندراج ).
هر شب به یاد طره ٔ مشکین کلاله ای
مائیم و گوشه ای و سرشکی و ناله ای .
هدایت (از آنندراج ).
- کلاله ٔ خاک ، توده ٔ خاک :
بر فرق چمن کلاله ٔ خاک
پیچیده شود چو مار ضحاک .
نظامی .
|| دسته ٔ گل . (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). جام گل . کاسه ٔ گل : در فصل ربیع کلاله ٔ لاله از قلال جبال ... چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین تابان . (سند بادنامه ص 120).
- کلاله زار، جایی که گل فراوان است :
باغ ار چه گل و کلاله زار است
از عکس رخت نواله خوار است .
نظامی .
|| در اصطلاح گیاه شناسی ، برجستگیها یا رشته های بالای مادگی گیاه را گویند. (فرهنگ فارسی معین ).در گیاه شناسی ثابتی ذیل مادگی آمده ، تخمدان غالباً دارای استطاله باریکی بنام خامه است و انتهای آن را که اغلب قطور و مسطح می باشد کلاله می نامند. سطح خارجی کلاله را غالباً موهای کوچک یک سلولی بنام پاپیل می پوشاند. (گیاه شناسی ثابتی ص 418) و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 177 شود.
کلالة. [ ک َ ل َ ] (ع مص ) بی فرزند و بی پدر گردیدن . (منتهی الارب ). بی پدر و بی مادر و فرزند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بی پدر شدن و بی فرزند شدن (دهار). کلال . رجوع به این کلمه شود. || کند شدن بینائی و شمشیر و زبان و جز آن . (منتهی الارب ). کند شدن زبان و شمشیر و باد و چشم . (تاج المصادر بیهقی ). کند گردیدن بینائی .(آنندراج ). کلال . رجوع به این کلمه شود. || مانده شدن مردم و شتر. (تاج المصادر بیهقی ). مانده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به کلال شود.
فرهنگ عمید
۱. کسی که نه پدر دارد و نه فرزند.
۲. آنکه بستۀ کسی باشد اما از خویشان نزدیک مانند پسر و برادر نباشد و از خویشان دور باشد.
۲. آن که بستۀ کسی باشد اما از خویشان نزدیک مانند پسر و برادر نباشد و از خویشان دور باشد.
۱. = کاکل: نسیم در سر گل بشکند کلالهٴ سنبل / چو از میان چمن بوی آن «کلاله» برآید (حافظ: ۴۷۶ ).
۲. (زیست شناسی ) قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته های بالای مادگی گیاه.
۱. = کاکل: ◻︎ نسیم در سر گل بشکند کلالهٴ سنبل / چو از میان چمن بوی آن «کلاله» برآید (حافظ: ۴۷۶).
۲. (زیستشناسی) قسمت بالای مادگی گل؛ برجستگی یا رشتههای بالای مادگی گیاه.
دانشنامه عمومی
تخمدان (گیاهی)
کَلاله سفلی روستایی در استان آذربایجان شرقی در ایران
کَلاله علیا روستایی در استان آذربایجان شرقی در ایران
کَلاله اسلامی روستایی در استان آذربایجان شرقی در ایران
همچنین کلاله (کـَ یا کـُ) می تواند به موارد زیر اشاره کند:
دانشنامه آزاد فارسی
اصطلاحی فقهی؛ به برادر و خواهر میت گویند. کلاله، یا ابوینی است، یا امی یا ابی. کلاله در طبقۀ دوم ارث قرار دارند. کلالۀ ابوینی، مانع ارث کلاله ابی می شود. کلاله امی، اگر تنها باشند یک ششم ارث می برند و اگر بیشتر باشند یک سوم ارث بین آن ها تقسیم می شود. کلالۀ ابی و ابوینی، گرچه با وجود مادر، از میت ارث نمی برند، امّا در صورتی که دو برادر، یا یک برادر و دو خواهر یا چهار خواهر باشند و پدر آنان نیز زنده باشد حاجب ارث مادر می شوند و درنتیجه مادر با وجود اولاد (کلاله) بیش از یک ششم ارث نمی برد و بدون اولاد سهم او از یک سوم به یک ششم تقلیل می یابد. کلاله در موارد دیه و قصاص ارث نمی برد.
سطح رویی انتهایی برچه. گرده روی آن می نشیند. کلاله غالباً زائده، زبانه یا کرک هایی کوتاه است که گرده را به دام می اندازد یا ترشحات چسبنده ای دارد که گرده به آن می چسبد.
نگاره ای برای تزیین ترنج قالی. گاهی در دو سر آن، در بالا و پایین، دو طرح کوچک تر از ترنج به صورت نگاره های قرینه نقش می شود.
فرهنگستان زبان و ادب
{stigma} [زیست شناسی] بخش انتهایی مادگی که دانه های گَرده بر روی آن می نشیند * مصوب فرهنگستان اول
دانشنامه اسلامی
کلاله در اصل به معنی احاطه است، تاج را از آن جهت اکلیل گویند که سر را احاطه می کند. پدران و فرزندان را لصیق میت گویند که ملاصق میت اند، و خواهران و برادران را کلاله گویند که در اطراف میت قرار دارند و او را احاطه کرده اند.
معنای اصطلاحی کلاله
در اصطلاح فقه، کلاله برادر و خواهر متوفّی است، خواه پدری تنها، یا مادری تنها، یا پدری و مادری، که روی هم، کلالات ثلاث خوانده می شوند. برادر و خواهر پدری را «کلاله ابی»، برادر و خواهر مادری را « کلاله امّی» و برادر و خواهر پدر و مادری را «کلاله ابوینی» گویند. در قرآن کریم در دو مورد از کلاله یاد شده است: «وَ اِنْ کانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلالَةً اَوِ امْرَاَةٌ وَ لَهُ اَخٌ اَوْ اُخْتٌ فَلِکُلّ ِ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ؛ و اگر مردی بوده باشد که کلاله (خواهر یا برادر) از او ارث می برد، یا زنی که برادر یا خواهری دارد، سهم هر کدام، یک ششم است» «یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتیکُمْ فِی الْکَلالَةِ اِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ اُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُها اِنْ لَمْ یَکُنْ لَها وَلَدٌ فَاِنْ کانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمّا تَرَکَ وَ اِنْ کانُوا اِخْوَةً رِجالاً وَ نِساءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ اْلاُنْثَیَیْنِ؛ از تو (در باره ارث خواهران و برادران) سؤال می کنند، بگو: خداوند، حکم کلاله (خواهر و برادر) را برای شما بیان می کند: اگر مردی از دنیا برود، که فرزند نداشته باشد، و برای او خواهری باشد، نصف اموالی را که به جا گذاشته، از او (ارث) می برد؛ و (اگر خواهری از دنیا برود، وارث او یک برادر باشد، ) او تمام مال را از آن خواهر به ارث می برد، در صورتی که (میّت) فرزند نداشته باشد؛ و اگر دو خواهر (از او) باقی باشند دو سوم اموال را می برند؛ و اگر برادران و خواهران با هم باشند، (تمام اموال را میان خود تقسیم می کنند؛ و) برای هر مذکّر، دو برابر سهم مؤنّث است» (حکم کلاله از جهت ارث بردن در حال اجتماع و یا در حال انفراد، و همچنین از جهت حاجب بودن برای ابوین، مفصل در کتب فقهیه بیان گردیده است.)تذکر نکته مهمی در اینجا ضروری است و آن اینکه معنای اینکه یک خواهر نصف را و دو خواهر ثلثین را اخذ می کند این نیست که باقی مال میت بدون وارث می ماند بلکه نصف را از باب سهم خودش و باقی را از باب رد می برد و همین حکم در باره اختین هم جاری است.
کلاله به کسی می گویند که نه پدر و مادری دارد و نه فرزندی. در نظام قبیله ای چنین کسی کَلّ به شمار می آید که وابستگی او به بستگانش از میان رفته و طفیلی دیگران است.
قرآن کریم در آیات ۱۲ و ۱۷۶ سوره نساء به احکام ارث کلاله پرداخته است.