مترادف تولی : تولا، دوستی، مودت، ولا، ولی قرار دادن، برگشتن، پشت کردن
متضاد تولی : تبری
taking as a friend, friendship
تولا، دوستی، مودت، ولا ≠ تبری
ولی قرار دادن
برگشتن، پشت کردن
۱. تولا، دوستی، مودت، ولا
۲. ولی قرار دادن
۳. برگشتن، پشت کردن ≠ تبری
(تَ وَ لّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دوستی کردن . 2 - (مص م .) ولی قرار دادن .
( ~.) [ ع . ] 1 - (مص ل .) پشت کردن ، برگشتن . 2 - (اِمص .) برگشت .
تولی . (اِ) به زبان مغولی به معنی آینه است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولی (اِخ ) شود.
تولی . (اِ) رجوع به چاکشو شود.
تولی . (اِخ ) دختر سرویوس تولیوس ششمین پادشاه روم (578-534 ق . م .) و همسر تارکن جاه طلب هفتمین پادشاه روم بود. وی برای رسیدن به فرمانروائی تارکن را در قتل سرویوس تولیوس تشویق کرد و عرابه ٔ خود را از روی جسد پدرش گذراند. (از لاروس ). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل تولیه شود.
تولی . (اِخ ) تولوی . یکی از پسران چنگیز و مؤسس خاندان تولی است که در مغولستان حکومت کردند (1248-1634 م .). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تولوی و الغنویان و تاریخ جهانگشا ج 1 و 2 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 3 و سبک شناسی بهار ج 3 ص 159 و 247 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 187 و قاموس الاعلام ترکی و حبیب السیر و تاریخ رشیدی و تاریخ گزیده شود.
تولی . [ ](اِ) این کلمه در این بیت عنصری آمده و در لغتنامه هایی که در دسترس ما بود و حتی در دیوان عنصری که تصحیح شده و مشکلات آن را آورده اند ضبط و معنی آن یافت نشد ظاهراً چیزی مانند پر بوده است که در انتهای تیر تعبیه می کرده اند تا بر سرعت آن بیفزاید :
چو برمالد به رزم اندر کمان را
اجل بینی نهان در باد صرصر
یکی گشته کمانش را زه و توز
یکی مر تیر او را تولی و پر.
عنصری (دیوان چ قریب ص 66).
تولی . [ ت َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرکوه است که در بخش ریوش شهرستان کاشمر واقع است و 833 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
تولی . [ ت َ وَل ْ لا ] (ع اِ) دوستی . یقال :انه لبین التولی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). قرب . (اقرب الموارد). رجوع به تولا و ماده ٔ قبل شود.
تولی . [ ت َ وَل ْ لی ] (ع مص ) ولی ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ولایت راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). حکومت نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || به خود گرفتن کاری را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به کار کسی قیام کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به گردن کردن کار را. یقال : تولی الامر؛ ای تقلده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برگشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برگشتن و روی بگردانیدن و با «عن » متعدی شود. منه قوله تعالی : و تولی عنهم . (قرآن 12 / 84) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دوستی داشتن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجان ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و منه قوله تعالی : و من یتولهم منکم . (قرآن 23 / 9) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
تولا#NAME?