کلمه جو
صفحه اصلی

جند


مترادف جند : ارتش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند

فارسی به انگلیسی

castoreum

مترادف و متضاد

ارتش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند


فرهنگ فارسی

یکی از شهرهای بزرگ ماورائ النهر بوده است که در قرن هفتم هجری هنگام حمله مغول یکسره ویران و نابود گردید .
سپاه، لشکر، اجنادوجنود، شهر، سپاهی، لشکری
( اسم ) لشکر سیاه گند. جمع : جنود اجناد.
دهی از دهستان میشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در ۲۱۵٠٠ گزی جنوب کلیبرر ۱۱ هزار گزی شوسه اهر کلیبر موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای معتدل مایل بگرمی مالاریایی است .

فرهنگ معین

(جُ ) [ معر. گند ] (اِ. ) لشگر، سپاه ، ج . جنود.

لغت نامه دهخدا

جند. [ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب گند. خصیه . تخم . خایه . بیضة.


جند. [ ج َ ] (اِخ ) شهری است بر دریای سیحون . (منتهی الارب ). نام شهری است بزرگ در ترکستان که تا خوارزم ده روز فاصله دارد. مردم آن مسلمانند. (ازمعجم البلدان ) (برهان ). شهری است [ از حدود ماورأالنهر ] بر کرانه ٔ رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل . (حدود العالم ). شهری است در ترکستان شمالی که در قرن هفتم هجری بدست مغول ویران شد و دریاچه ٔ اورال بنام آن دریای جند نامیده شده . (لسترنج 486) (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
روشنی و خرمی مملکت از کلک اوست
گرچه سر کلک او تیره رخ است و نژند
تا به رسالات او مملکت آرام یافت
از لب دریای چین تا در خوارزم و جند.

سوزنی .


تو که در حفظ ایزدی چه کنی
حرز وتعویذ اهل جند و خجند؟

انوری .


ز صحرای چین تا بدریای جند
زمین در زمین بود زیر پرند.

نظامی .



جند. [ ج َ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : بیرجند. جرجند. خجند.


جند. [ ج َ ن َ ] (اِخ ) شهری است به یمن ،آبادکرده ٔ جندبن شهران که دوده ایست از معافر. (منتهی الارب ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان ). و رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 216، 217 شود.


جند. [ ج َ ن َ ] (ع اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زمین درشت که در آن سنگ سفید بود. (مهذب الاسماء). || سنگریزه ها مشابه گل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


جند. [ ج ِ ] (اِخ ) شهری است در طبرستان که قبادبن فیروزبن یزدگرد ساسانی تأسیس نموده بود. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 174 شود.


جند. [ ج ُ ] (ع اِ) لشکر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهّار). عسکر. جیش . سپاه . || حشم . (منتهی الارب ). اعوان . (اقرب الموارد). انصار. || شهر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اجناد شام ، دمشق ، حمص ، قنسرین ، اردن و فلسطین است که بهر یک جند گویند. || هر نوع از انواع مخلوقات . ج ، جنود، اجناد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


جند. [ ج َ ] ( پسوند ) مزید مؤخر امکنه : بیرجند. جرجند. خجند.

جند. [ ج َ ن َ ] ( ع اِ ) زمین درشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). زمین درشت که در آن سنگ سفید بود. ( مهذب الاسماء ). || سنگریزه ها مشابه گل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

جند. [ ج ُ ] ( ع اِ ) لشکر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( دهّار ). عسکر. جیش. سپاه. || حشم. ( منتهی الارب ). اعوان. ( اقرب الموارد ). انصار. || شهر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اجناد شام ، دمشق ، حمص ، قنسرین ، اردن و فلسطین است که بهر یک جند گویند. || هر نوع از انواع مخلوقات. ج ، جنود، اجناد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

جند. [ ج ُ ] ( معرب ، اِ ) معرب گند. خصیه. تخم. خایه. بیضة.

جند. [ ج َ ن َ ] ( اِخ ) شهری است به یمن ،آبادکرده جندبن شهران که دوده ایست از معافر. ( منتهی الارب ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. ( معجم البلدان ). و رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 216، 217 شود.

جند. [ ج َ ] ( اِخ ) شهری است بر دریای سیحون. ( منتهی الارب ). نام شهری است بزرگ در ترکستان که تا خوارزم ده روز فاصله دارد. مردم آن مسلمانند. ( ازمعجم البلدان ) ( برهان ). شهری است [ از حدود ماورأالنهر ] بر کرانه رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل. ( حدود العالم ). شهری است در ترکستان شمالی که در قرن هفتم هجری بدست مغول ویران شد و دریاچه اورال بنام آن دریای جند نامیده شده. ( لسترنج 486 ) ( حاشیه برهان چ معین ) :
روشنی و خرمی مملکت از کلک اوست
گرچه سر کلک او تیره رخ است و نژند
تا به رسالات او مملکت آرام یافت
از لب دریای چین تا در خوارزم و جند.
سوزنی.
تو که در حفظ ایزدی چه کنی
حرز وتعویذ اهل جند و خجند؟
انوری.
ز صحرای چین تا بدریای جند
زمین در زمین بود زیر پرند.
نظامی.

جند. [ ج ِ ] ( اِخ ) شهری است در طبرستان که قبادبن فیروزبن یزدگرد ساسانی تأسیس نموده بود. رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 174 شود.

جند. [ ج ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان میشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 21500گزی جنوب کلیبر و 11هزارگزی شوسه اهر - کلیبر. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای معتدل مایل بگرمی مالاریایی است. سکنه آن 189 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

جند. [ ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میشه پاره ٔ بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 21500گزی جنوب کلیبر و 11هزارگزی شوسه ٔ اهر - کلیبر. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای معتدل مایل بگرمی مالاریایی است . سکنه ٔ آن 189 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

سپاه؛ لشکر.


سپاه، لشکر.
بیضه، خایه.
* جندِ بیدَستَر (بیدست، بادستر ): کیسه ای غده مانند در زیر پوست شکم بیدستر (نر و ماده ) که در طب قدیم برای رفع تشنج و دردهای عصبی به کار می رفت، هزدگند، آش بچگان، خزمیان.

بیضه؛ خایه.
⟨ جندِ بیدَستَر (بیدست، بادستر): کیسه‌ای غده‌مانند در زیر پوست شکم‌ بیدستر (نر و ماده) که در طب قدیم برای رفع تشنج و دردهای عصبی به کار می‌رفت؛ هزدگند؛ آش‌بچگان؛ خزمیان.


دانشنامه عمومی

جِند مترادف باجن گویش بختیاری


جند یکی از روستاهای استان آذربایجان شرقی است که در دهستان میشه پاره بخش مرکزی شهرستان کلیبر واقع شده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی جُندٍ: لشکر
تکرار در قرآن: ۲۹(بار)

گویش مازنی

/jend/ اجنه

اجنه


واژه نامه بختیاریکا

( جِند ) جن

پیشنهاد کاربران

جن در زبان ملکی گالی بشکرد


کلمات دیگر: