مترادف جند : ارتش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند
جند
مترادف جند : ارتش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
ارتش، خیل، سپاه، فوج، قشون، گند
فرهنگ فارسی
سپاه، لشکر، اجنادوجنود، شهر، سپاهی، لشکری
( اسم ) لشکر سیاه گند. جمع : جنود اجناد.
دهی از دهستان میشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در ۲۱۵٠٠ گزی جنوب کلیبرر ۱۱ هزار گزی شوسه اهر کلیبر موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای معتدل مایل بگرمی مالاریایی است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
جند. [ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب گند. خصیه . تخم . خایه . بیضة.
روشنی و خرمی مملکت از کلک اوست
گرچه سر کلک او تیره رخ است و نژند
تا به رسالات او مملکت آرام یافت
از لب دریای چین تا در خوارزم و جند.
سوزنی .
تو که در حفظ ایزدی چه کنی
حرز وتعویذ اهل جند و خجند؟
انوری .
ز صحرای چین تا بدریای جند
زمین در زمین بود زیر پرند.
نظامی .
جند. [ ج َ ] (پسوند) مزید مؤخر امکنه : بیرجند. جرجند. خجند.
جند. [ ج َ ن َ ] (اِخ ) شهری است به یمن ،آبادکرده ٔ جندبن شهران که دوده ایست از معافر. (منتهی الارب ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. (معجم البلدان ). و رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 216، 217 شود.
جند. [ ج َ ن َ ] (ع اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زمین درشت که در آن سنگ سفید بود. (مهذب الاسماء). || سنگریزه ها مشابه گل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جند. [ ج ِ ] (اِخ ) شهری است در طبرستان که قبادبن فیروزبن یزدگرد ساسانی تأسیس نموده بود. رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 174 شود.
جند. [ ج ُ ] (ع اِ) لشکر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهّار). عسکر. جیش . سپاه . || حشم . (منتهی الارب ). اعوان . (اقرب الموارد). انصار. || شهر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اجناد شام ، دمشق ، حمص ، قنسرین ، اردن و فلسطین است که بهر یک جند گویند. || هر نوع از انواع مخلوقات . ج ، جنود، اجناد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جند. [ ج َ ن َ ] ( ع اِ ) زمین درشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). زمین درشت که در آن سنگ سفید بود. ( مهذب الاسماء ). || سنگریزه ها مشابه گل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جند. [ ج ُ ] ( ع اِ ) لشکر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( دهّار ). عسکر. جیش. سپاه. || حشم. ( منتهی الارب ). اعوان. ( اقرب الموارد ). انصار. || شهر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). اجناد شام ، دمشق ، حمص ، قنسرین ، اردن و فلسطین است که بهر یک جند گویند. || هر نوع از انواع مخلوقات. ج ، جنود، اجناد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جند. [ ج ُ ] ( معرب ، اِ ) معرب گند. خصیه. تخم. خایه. بیضة.
جند. [ ج َ ن َ ] ( اِخ ) شهری است به یمن ،آبادکرده جندبن شهران که دوده ایست از معافر. ( منتهی الارب ). گروهی از دانشمندان بدان منسوبند. ( معجم البلدان ). و رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 216، 217 شود.
جند. [ ج َ ] ( اِخ ) شهری است بر دریای سیحون. ( منتهی الارب ). نام شهری است بزرگ در ترکستان که تا خوارزم ده روز فاصله دارد. مردم آن مسلمانند. ( ازمعجم البلدان ) ( برهان ). شهری است [ از حدود ماورأالنهر ] بر کرانه رود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل. ( حدود العالم ). شهری است در ترکستان شمالی که در قرن هفتم هجری بدست مغول ویران شد و دریاچه اورال بنام آن دریای جند نامیده شده. ( لسترنج 486 ) ( حاشیه برهان چ معین ) :
روشنی و خرمی مملکت از کلک اوست
گرچه سر کلک او تیره رخ است و نژند
تا به رسالات او مملکت آرام یافت
از لب دریای چین تا در خوارزم و جند.
حرز وتعویذ اهل جند و خجند؟
زمین در زمین بود زیر پرند.
جند. [ ج ِ ] ( اِخ ) شهری است در طبرستان که قبادبن فیروزبن یزدگرد ساسانی تأسیس نموده بود. رجوع به ترجمه مازندران و استراباد رابینو ص 174 شود.
جند. [ ج ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان میشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 21500گزی جنوب کلیبر و 11هزارگزی شوسه اهر - کلیبر. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای معتدل مایل بگرمی مالاریایی است. سکنه آن 189 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
جند. [ ج ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میشه پاره ٔ بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 21500گزی جنوب کلیبر و 11هزارگزی شوسه ٔ اهر - کلیبر. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای معتدل مایل بگرمی مالاریایی است . سکنه ٔ آن 189 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
فرهنگ عمید
سپاه؛ لشکر.
بیضه، خایه.
* جندِ بیدَستَر (بیدست، بادستر ): کیسه ای غده مانند در زیر پوست شکم بیدستر (نر و ماده ) که در طب قدیم برای رفع تشنج و دردهای عصبی به کار می رفت، هزدگند، آش بچگان، خزمیان.
بیضه؛ خایه.
〈 جندِ بیدَستَر (بیدست، بادستر): کیسهای غدهمانند در زیر پوست شکم بیدستر (نر و ماده) که در طب قدیم برای رفع تشنج و دردهای عصبی به کار میرفت؛ هزدگند؛ آشبچگان؛ خزمیان.
دانشنامه عمومی
جِند مترادف باجن گویش بختیاری
•C.F. Bosworth, The Ghaznavids, Edinburgh, 1963.
دانشنامه اسلامی
تکرار در قرآن: ۲۹(بار)
مکان ویرانه های شهر قدیمی نزدیک شهر پروفسک (قزل ـ ارده)، در قسمت سفلا و کرانه راست و دهانه سیردریا (در مشرق رود سیحون )، قرار دارد. لرخ (باستان شناس روس ) و اسکایلر (جهانگرد امریکایی ) مکان جند را در قبرستانی قدیمی ، نزدیک خرابه های شهر خُرخُوت ، در مسیر راه آهن اورنبورگ ـ تاشکند ، ذکر کرده اند. کالائور خرابه های خشتْ قلعه را در محل تومار ـ اوتکول ، در حدود ۲۵ـ۳۲ کیلومتری شهر پروفسک ، دانسته است . وامبری مکان آن را به صورت تقریبی نزدیک شهر غُجْدُوان در ناحیه بخارا ذکر کرده است و تالستوف خرابه های جانْ قلعه / جانکنت را ــ که در حدود ۲۴ کیلومتری کازالینسک قرار دارد ــ مکان شهر جند دانسته است .
قدمت شهر
گرچه نام جند در منابع دوره اسلامی ، ظاهراً از سده چهارم به بعد دیده شده ، کاوش برخی باستان شناسان روس در قسمت سفلای سیردریا نشان داده است که تاریخ این محل به پیش از اسلام بازمی گردد. گفته می شود این مکان اقامتگاه قوم هونوـ ترکی بوده و ظاهراً در سده چهارم تجدید بنا شده و ازاین رو، اقامتگاه نو هم خوانده می شده است .
اهمیت شهر در سده های اسلامی
در سده های اسلامی ، اهمیت شهر جند تاحدی بود که این نام به ناحیه آن و به دریاچه آرال هم اطلاق می شد و با نام ولایت جند و بلاد جند نیز در منابع آمده است . در قرن چهارم ، ابن حوقل نام جند را در کنار خواره / جواره و القریه الحَدیثه آورده است . در زمان وی این سه مکان ، با آنکه جزو قلمرو غزها به شمار می رفت ، مسلمان نشین بود. مؤلف حدودالعالم نیز در همین دوره ، از این سه مکان به عنوان سه شهرک در کرانه رود چاچ (سیر دریا/ سیحون )، یاد کرده است . به نظر ب اسورث ، این سه جا برای تجارت با مردم استپهای آسیای مرکزی ، انبارهای مهمی محسوب می شدند. مؤلف حدودالعالم همچنین به ریگستانی میان سرزمین کیماک ، جند و خواره اشاره کرده و افزوده است که رود اوزگند ، پس از رسیدن به حد جند و خواره ، به دریای خوارزم ( آرال ) می ریزد.
یکی از مراکز مهم غزها
...
گویش مازنی
اجنه