کلمه جو
صفحه اصلی

دری


مترادف دری : تابناک، درخشان، درخشنده، روشن | درباری، زبان پارسی، کوهی

متضاد دری : تازی

فارسی به انگلیسی

pearly, ancient and rural persian dialect, ancient persian

gadabout


ancient Persian


pearly


مترادف و متضاد

زبان‌پارسی


کوهی


تابناک، درخشان، درخشنده، روشن


درباری ≠ تازی


۱. درباری
۲. زبانپارسی
۳. کوهی ≠ تازی


فرهنگ فارسی

ضیائ الدین دانشمند و حکیم ایرانی ( ف. تهران ۱۳۳۴ ه. ش . ) وی در حوزه علمی اصفهان از محضر استادان بزرگ مانند جهانگیر خان قشقائی و میراز حسن جلوه استفاده کرد و سپس بتهران آمد و مدرسه (( اتحادیه ) ) را که اکنون دبیرستان در ی نامیده میشود - تاسیس کرد و بیش از ۳٠ سال در این راه کوشید . وی در آرائ و عقاید ارسطوافلاطون ابن سینا و صدرالدین شیرازی مطالعات بسیار داشت . از آثار او کنزالحکمه ( ترجمه و شرح ((نزهه الارواح ) ) شهرزوری ) کنزالمسائل فی اربع رسائل فلسفه الاعتماد ( ۲ جلد ) و ترجمه و شرح پنج رساله از ابن سیناست .
منسوب به دره کوه، کبکی که درکوه یادره کوه بسرببرد، روشن ودرخشان وتابان، ماننددر، ستاره درخشان
( صفت ) منسوب به دره ( کوه ) : کبک دری
دوزی خاور شناس و مستشرق مشهور هلندی .

فرهنگ معین

(دُ رِّ ) [ ع . ] (ص نسب . ) روشن ، درخشنده ، درخشان .
( ~. ) (ص نسب . ) منسوب به دره (کوه ): کبک دری .
وری (دَ. وَ ) (اِمر. ) (عا. ) سخنان بیهوده ، حرف های بی سر و ته .
(دَ ) ۱ - (ص نسب . ) درباری ، منسوب به دربار. ۲ - زبانی دنبالة دری قدیم که در عهد ساسانیان به موازات «پهلوی » رایج بود و پس از اسلام زبان رسمی و متداول ایران گردید.

(دَ) 1 - (ص نسب .) درباری ، منسوب به دربار. 2 - زبانی دنبالة دری قدیم که در عهد ساسانیان به موازات «پهلوی » رایج بود و پس از اسلام زبان رسمی و متداول ایران گردید.


(دُ رِّ) [ ع . ] (ص نسب .) روشن ، درخشنده ، درخشان .


( ~.) (ص نسب .) منسوب به دره (کوه ): کبک دری .


وری (دَ. وَ) (اِمر.) (عا.) سخنان بیهوده ، حرف های بی سر و ته .


لغت نامه دهخدا

دری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به در به معنی باب . || منسوب به در پادشاه یعنی دربار. درباری . (یادداشت مرحوم دهخدا).


دری . [ دَرْی ْ/ دِرْی ْ / دُ ری ی ] (ع مص ) دانستن چیزی را یا دانستن به نوعی از حیله . و از آن است «لاأدرِ» به حذف یاء برای تخفیف بجای «لاأدری » به معنی نمیدانم . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَریة. درَیان . دِرَیان . دِرایَة. دَرایَة. و رجوع به درایة شود. || فریب دادن صید را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || خاریدن سر را با «مدری » و شانه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) .


دری . [ دُرْ ری ] (اِخ ) (ضیاءالدین ...) دانشمند و حکیم ایرانی (متوفی به سال 1334 هَ . ش . در تهران ). او در آراء و عقاید ارسطو، افلاطون ، ابن سینا و صدرالدین شیرازی مطالعات بسیار داشت و از آثار او کنزالحکمة است که ترجمه و شرح نزهةالارواح شهرزوری است ، و کنزالمسائل فی اربع رسائل ، و فلسفة الاعتماد، و ترجمه و شرح پنج رساله از ابن سینا نیز از آثار اوست .


دری . [ دُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دُرّ. رجوع به در شود. || درخشان چون در :
کنم گنجی از سفته ٔ طبع پر
چو پیروزه پیروز و دری چو در.

نظامی .


|| (اِ) درخشندگی و روشنی و تلألؤ و تابندگی ، گویند: دری السیف ؛ یعنی درخشندگی شمشیر و روشنی آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- کوکب دری ؛ ستاره ٔ روشن و درخشان . (منتهی الارب ). ستاره ٔ ثاقب و درخشان ، و آن تشبیه به دُرّ است در صفات و حسن و سفیدی .(از اقرب الموارد). ستاره ٔ بزرگ و روشن . (مهذب الاسماء). دوره کننده ٔ تاریکی و روشن مانند در و مروارید وستاره ٔ رخشان بزرگ ، منسوب به در بجهت روشنی و تلالؤآن . (از دهار). ناگاه برآینده و سخت تابان و روشن . (یادداشت مرحوم دهخدا). منسوب به دُرّ و به قولی کوکب دری همین منسوب در باشد. واحد دراری و آن کواکب سخت روشن باشند از متحیره و ثوابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، دَراری . (منتهی الارب ) (دهار) : المصباح فی زجاجة، الزجاجة کأنها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة. (قرآن 35/24)؛ چراغ در آبگینه ای است و آن آبگینه گویی ستاره ای است درخشان که از درخت زیتون مبارکی برافروخته می شود.
گر سنگ ده آسیا فروافتد
در پیش رخش ز کوکب دری .

منوچهری .


از آسمان خاطر و بحر ضمیر من
در دری و کوکب دری نثار تست .

خاقانی .


این ستاره ٔ دری و دردری
بر همام بحرسان خواهم فشاند.

خاقانی .


کوکب دری است یا در دری کز هر دری
دست و کلکش گاه توقیع از بنان افشانده اند.

خاقانی .


این در دری باﷲ از کوکب دری به
کز دست عطارد زه گفتار چنین خوشتر.

خاقانی .



دری. [ دَرْی ْ/ دِرْی ْ / دُ ری ی ] ( ع مص ) دانستن چیزی را یا دانستن به نوعی از حیله. و از آن است «لاأدرِ» به حذف یاء برای تخفیف بجای «لاأدری » به معنی نمیدانم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). دَریة. درَیان. دِرَیان. دِرایَة. دَرایَة. و رجوع به درایة شود. || فریب دادن صید را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فریفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || خاریدن سر را با «مدری » و شانه. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) .

دری. [ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به در به معنی باب. || منسوب به در پادشاه یعنی دربار. درباری. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

دری.[ دَ ] ( اِخ ) ( زبان... ) زبان فارسی رسمی معمول امروزه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). زبان فارسی که نوشتن و سرودن بدان پس از اسلام در ایران رواج و رسمیت یافت.
در مورد وجه تسمیه آن اقوال مختلفی نقل شده است که به اهم آنها اشاره می شود، خوارزمی در مفاتیح العلوم آن را زبان مردم شهرهای مدائن داند و می نویسد اهل درخانه شاه بدان تکلم می کرده اند. ابن الندیم در الفهرست بنقل از ابن المقفع نیز قول بالا را تکرار کرده است. مؤلف برهان می نویسد: بعضی آن را به فصیح تعبیر کرده اند و هر لغتی که در آن نقصانی نباشد دری میگویند همچو اشکم و شکم و بگوی و گوی و بشنود و شنود و امثال آنها، پس اشکم و بگوی و بشنو دری باشد. و جمعی گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است. و بعضی گویند دری زبان اهل بهشت است که رسول ( ص ) فرموده اند که لسان أهل الجنة عربی و فارسی دری ، و ملائکه آسمان چهارم به لغت دری تکلم می کنند. و طایفه ای برآنند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می شده اند و گروهی گویند که در زمان بهمن اسفندیار چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می آمدندو زبان یکدیگر را نمی فهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان پارسی زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان بدان تکلم کنند و حکم کرد تا در تمام ممالک به این زبان سخن گویند. و جماعتی برآنند که وضع این زبان در زمان جمشید شد، و بعضی گویند در زمان بهرام گور. و دری بدان سبب خوانند که هرکس از خانه خود بیرون آید به این زبان متکلم شود و این وجه خوبی نیست چه برهر تقدیر که فرض کنند آن را واضعی می باید و وضع آن را سببی در کار است ، در منسوب به دره کوه را نیز گویند همچو کبک دری ، و این به اعتبار خوش خوانی هم می توان بود که باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دری است.

دری . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری دژ شاهپور و 14هزارگزی جنوب راه اتومبیل رو سنندج به مریوان ، با 350 تن سکنه . آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


دری . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دره ٔ کوه چون کبک دری . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کبک . کبک دری :
پری دیدار حوری نارون قد
دری رفتار حوری یاسمن خد.

سوزنی (از جهانگیری ).


- کبک دری ؛ نام نوعی از کبک باشد. و در وجه آن بعضی گفته اند که منسوب به دره ٔ کوه باشد و گروهی مرقوم کرده اند که بسبب خوشخوانی دری گویند. (از جهانگیری ). نوعی علی حده است از کبک که به جثه از دیگر کبکان کلان تر و به رنگ بهتر باشد و چون این نوع کبک در دره ٔ کوه بسیار یافته می شود آن را دری می خوانند. (از غیاث ). کبکهائی که در میان دره ٔ کوه پرورش می یابند و بسیار بزرگ ، به قدر خروسی می شوند.(از آنندراج ) (از انجمن آرا). مرحوم دهخدا در یادداشتی باعلامت شک و تردید نوشته است : کبک دری آیا منسوب به دربار شاهان است چنانکه فرانسویها نیز آن را کبک شاهانه گویند :
تذروان و طاوس و کبک دری
بیابی چو بر کوهها بگذری .

فردوسی .


از لاله همی لعل کند کبک دری پر
وز سبزه همی سبز کند زاغ سیه بال .

فرخی .


مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پر تذروان خرامنده و کبکان دری .

فرخی .


تازان چون کبک دری در کمر
یازان چون سرو سهی درچمن .

فرخی .


از قهقهه ٔ قنینه که می زو فروکنی
کبک دری بخندد شبگیر تا ضحی .

منوچهری .


همی رفت جم پیش آن سعتری
چمان بر چمن همچو کبک دری .

اسدی .


چو کبک دری بازمرغ است لیکن
خطر نیست با باز کبک دری را.

ناصرخسرو.


شد کبک دری ز قهقهه سست
کاین پیشه ٔ من نه پیشه ٔ تست .

نظامی .


چندانکه چو باز می پریدم
از کبک دری نشان ندیدم .

نظامی .


روان گشته به نقلان کبابی
گهی کبک دری گه مرغ آبی .

نظامی .


منزل تو دستگه سنجری
طعمه ٔ تو سینه ٔ کبک دری .

نظامی .


نای قمری به ناله ٔ سحری
خنده برده ز کام کبک دری .

نظامی .


خجل روئی ز رویش مشتری را
چنان کز رفتنش کبک دری را.

نظامی .


دیگر نظر نکنم بالای سرو چمن
دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری .

سعدی .


- || نام نوایی است از موسیقی . (آنندراج ) :
ساعتی سیوار تیر و ساعتی کبک دری
ساعتی سرو ستاه و ساعتی با روزنه .

منوچهری .


و رجوع به کبک دری در ردیف خود شود.

دری .[ دَ ] (اِخ ) (زبان ...) زبان فارسی رسمی معمول امروزه . (یادداشت مرحوم دهخدا). زبان فارسی که نوشتن و سرودن بدان پس از اسلام در ایران رواج و رسمیت یافت .
در مورد وجه تسمیه ٔ آن اقوال مختلفی نقل شده است که به اهم آنها اشاره می شود، خوارزمی در مفاتیح العلوم آن را زبان مردم شهرهای مدائن داند و می نویسد اهل درخانه ٔ شاه بدان تکلم می کرده اند. ابن الندیم در الفهرست بنقل از ابن المقفع نیز قول بالا را تکرار کرده است . مؤلف برهان می نویسد: بعضی آن را به فصیح تعبیر کرده اند و هر لغتی که در آن نقصانی نباشد دری میگویند همچو اشکم و شکم و بگوی و گوی و بشنود و شنود و امثال آنها، پس اشکم و بگوی و بشنو دری باشد. و جمعی گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است . و بعضی گویند دری زبان اهل بهشت است که رسول (ص ) فرموده اند که لسان أهل الجنة عربی و فارسی دری ، و ملائکه ٔ آسمان چهارم به لغت دری تکلم می کنند. و طایفه ای برآنند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می شده اند و گروهی گویند که در زمان بهمن اسفندیار چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می آمدندو زبان یکدیگر را نمی فهمیدند بهمن فرمود تا دانشمندان پارسی زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند یعنی زبانی که به درگاه پادشاهان بدان تکلم کنند و حکم کرد تا در تمام ممالک به این زبان سخن گویند. و جماعتی برآنند که وضع این زبان در زمان جمشید شد، و بعضی گویند در زمان بهرام گور. و دری بدان سبب خوانند که هرکس از خانه ٔ خود بیرون آید به این زبان متکلم شود و این وجه خوبی نیست چه برهر تقدیر که فرض کنند آن را واضعی می باید و وضع آن را سببی در کار است ، در منسوب به دره ٔ کوه را نیز گویند همچو کبک دری ، و این به اعتبار خوش خوانی هم می توان بود که باشد زیرا که بهترین لغات فارسی زبان دری است .
صاحبان انجمن آرا و آنندراج و غیاث دراین مورد می نویسند: زبان پارسی را از آن دری گویند که در روستا و کوهستان و دره بدان تکلم می کرده اند و آنچه به شهرستان می گفته اند پهلوی نام دارد زیرا که پهلوشهر را می گفته اند. و حق آن است که دری منسوب به کوه و دره است چنانچه کبک دری کبکهایی را گویند که درمیان دره ٔ کوه پرورش یابند و زبان دری زبان اهل کوهستان است مانند تبرستان که به معنی کوهستان است و پادشاهان آنجا را عربان و خلفا ملوک الجبال می خوانند و اهل ری و همدان و هر ولایت مانند فارس و کوهستان آنجابه پارسی دری سخن می گویند و زبانی که اهل شهرها بدان متکلم بودند برای اینکه زبان شهری است پهلوی گویند.
اسدی در لغت ارثنگ مانی گوید: ارثنگ ، کتاب اشکال مانی بود و اندر لغت دری همین یک ثاء دیده ام که آمده است . و در نسخه ٔ دیگر لغت اسدی باز در همین کلمه گوید: ارتنگ ، کتاب اشکال مانی است و اندرلغت دری بجای تاء ثاء دیدم یعنی ارثنگ . از این عبارت معلوم می شود که دری خط دیگر هم داشته که در آن ثاء و تاء ممتاز بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
این اظهارنظرها براساس علمی نیست ، و آنچه بهتر بنظر میرسد این است که دری منسوب به «در» مخفف «دربار» است ، یعنی زبانی که در دربارو درگاه شاهان بدان سخن میگفتند.
اما اینکه مهد اصلی این زبان ناحیه ٔ شرق ایران است و یا از مدائن بدانجا رفته است دو نظر اظهار شده است : یکی اینکه این زبان مخصوص پایتخت و مخصوص کسانی بود که پیرامون شاهنشاه می زیستند و با کارهای دولتی مربوط بودند و نوشته ٔ خود را برای مقامات رسمی دولتی یا برای عموم ایرانیان می نوشتند؛ مأمورین و خدمتگزاران دولتی هم که در ولایات کار میکردند، و طبقه ٔ تحصیل کرده و تربیت شده و فرهنگ دیده ٔ تمام مملکت هم طبعاً در آن زبان استاد بودند، بعد از آنکه یزدگرد شهریار، آخرین پادشاه ساسانی ، ناچار شد در قبال حمله ٔ عرب ، تیسفون (یا مدائن ) پایتخت مملکت ایران را ترک کند و به داخله ٔ مملکت و روبه شرق و شمال شرقی سفر کند، تمامی درباریان که به چندین هزار نفر بالغ می شدند همراه او سفر کردند. بطوری که مورخین می گویند هزار نفر عمله ٔ طرب و هزار نفر از کارگران آشپزخانه و هزار نفر بازداران و عمله ٔ شکار همراه او بودند پس می توان سنجید و حدس زد که سایر درباریان و همراهان شاهنشاه چقدر بوده اند. یزدگرد شهریار با چنین دستگاهی به مرو رسید و این مردم درآنجا سکونت کردند و مدتی به این زبان سخن گفتند و اندک اندک مرو مرکز زبان دری شد. پیش از آنکه فارسی دری این مزیت را حاصل کند که زبان رسمی خراسان شود البته امکان این نیز بود که در همان خراسان و نواحی مجاور آن یکی دیگر از زبانهای عمده و یا لهجه های فرعی - مثلاً خوارزمی ، سغدی ، بلخی ، هروی رواج پیدا کند و کم کم وسیعتر و کاملتر شود و زبان رسمی عمومی شود. تصادفاً یا بواسطه ٔ بعضی اسباب و علل فارسی دری این سمت را حاصل کرد. شاید علت عمده این بود که این فارسی دری در مرو رایج شده بود و مرو مرکز عمده ٔ مسلمانان در آن دو قرن اول هجری بود، بطوری که فرمانده هان بزرگ و سرکردگان لشکر و سپهسالاران در مرو اقامت میکردندواز آنجا به دفاع و لشکرکشی می پرداختند. بهرحال این زبان لسان دوم مردمانی از عرب و عجم شد که با کارهای عمومی ارتباط داشتند به اعتبار اینکه عربی لسان اول ایشان باشد. این بود سبب اینکه زبان فرس جدید یا فارسی دری در خراسان نشو و نما یافت . طبق این نظر مهدزبان دری مدائن بوده است و سپس بوسیله ٔ اطرافیان یزدگرد که پس از جنگ با اعراب به مرو رفتند در آنجا نشأت یافت و از مشرق ایران به نقاط دیگر نفوذ کرد.
در مقابل این نظر، نظر دیگری ا ست که این زبان در شرق ایران بصورت لهجه ای وجود داشته و سپس گسترش یافته است ، بدین شرح : پارسی نو زبان شهرهای شرقی و تاجیکان ناحیه ٔ ایران خاوری ، افغانستان ، پامیر و ترکستان است . این زبان با زبان پارسی باستان که در کتیبه های هخامنشی بکار رفته و همچنین با لهجه ٔ جنوبی کتیبه های ساسانی و متون مانوی قرابت دارد. پس از اسلام ، پارسی نو با لهجه های دیگر اختلاط یافت ، این اختلاط قبلاً هم در عهد ساسانی صورت گرفته بود. چون ساسانیان جانشین پارتیان - که لهجه ٔ آنان از بخش لهجه های شمالی بود - گردیدند، قسمتی از لغات رسمی را از زبان آن را بعاریت گرفتند. معمولاً عقیده بر این است که پس از حمله ٔ عرب به ایران ، زبان پهلوی تغییراتی یافت و بتدریج به زبان فارسی کنونی تبدیل شد. اما در این اواخر عقیده ای دیگر میان دانشمندان ظهور کرده و آن مبتنی بر این است که زبان پارسی در دوره های پیش از اسلام نیز، در عرض زبان پهلوی ، وجود داشته . از جمله دلایلی که بر این امر میتوان اقامه کرد تدوین و تألیف کتبی است به نثر چون شاهنامه ٔ ابومنصوری و مقدمه ٔ آن ، ترجمه ٔ تفسیر طبری ، ترجمه ٔ تاریخ طبری ، تألیف حدودالعالم ، تألیف عجائب البلدان ، تألیف الابنیة عن حقائق الادویة، و همچنین اشعار شاعرانی چون ابوشکور بلخی ، شهید بلخی ، رودکی ، کسائی ،دقیقی ، که با در نظر گرفتن آنها بعید می نماید در ظرف دو سه قرن زبانی به این مرحله از استحکام و انسجام برسد.
از طرف دیگر زبان پارسی نو نخستین بار در مشرق ایران اسلامی انتشار یافته ، چه زبان عامه ٔ مردم مغرب و شمال ایران در سده های اول اسلامی پهلوی و لهجه های محلی (نزدیک به پهلوی ) بوده ، و اشعاری هم که در آذربایجان و طبرستان و جبال و مغرب ایران سروده شده تا مدتی به زبان پهلوی یا طبری یا لهجه های محلی بود، اما قدیمترین اشعار پارسی که در خراسان و سیستان توسط حنظله ٔ بادغیسی ، محمدبن وصیف سگزی ، بسام کرد خارجی و دیگران گفته شده به زبان فصیح پارسی بود. ابن الندیم گوید: «عبداﷲبن المقفع گفته است : لغات فارسی عبارتند از پهلوی ، دری ، فارسی ، خوزی و سریانی (بدیهی است که سریانی از زبانهای ایرانی نیست ). پهلوی منسوب است به پهله (فهله ) - و آن اسمی است که برپنج شهر اطلاق شود از این قرار: اصفهان ، ری ، همدان ، ماه نهاوند و آذربایجان - اما دری لغت شهرهای مداین است و کسانی که در دربار شاه مقیم اند بدان تکلم کنندو آن منسوب به پایتخت است و از لغت اهل خراسان و مشرق لغت اهل بلخ در آن غلبه دارد، و اما فارسی مورد تکلم موبدان وعلما و مانند ایشان است ، و آن لغت مردم فارس است ...» از این عبارت صراحةً بر می آید که دری وفارسی در ردیف پهلوی قرار داشته است .
خوارزمی در مفاتیح العلوم نویسد: «دری ، لغت مردم شهرهای مدائن است و کسانی که در دربار شاه بودند بدان سخن می گفتند، پس این کلمه منسوب به دربار است ، و از بین لغات اهل مشرق لغت مردم بلخ برآن غالب است .» یاقوت در معجم البلدان در کلمه ٔ «فهلو» همین گفتار را بتفصیل شرح داده است . مطالعات صرفی و نحوی و در دو زبان پهلوی و فارسی ، اختلافات آنها را آشکار میسازد، از قبیل آوردن فعل مفرد برای فاعل جمع و حذف ضمیر متکلم و تقدیم ضمایر متصل بر فعل در پهلوی که برخلاف فارسی است .
شک نیست که کلمه ٔ «دری » در دوره ٔ اسلامی بهمین زبان معمول فارسی پس از اسلام اطلاق شده است .
لهجه ٔ ادبی ایران اسلامی که از اواسط قرن سوم هجری به بعد در ایران رواج یافته و به دری یا فارسی دری یا فارسی مشهور است نمیتوان فقط از اصل فارسی میانه (پهلوی ساسانی ) دانست بلکه در اساس یک لهجه ٔ عمومی ادبی است که در اواخر عهد ساسانی و قرنهای اولیه ٔ اسلامی در ایران شیوع داشت و تحت تأثیر و تأثر متقابل لهجه های رسمی دوره ٔ اشکانی (پارتی ) و ساسانی (پارسی ) در یکدیگر و در لهجه های محلی بتدریج متداول شده وتقریباً وضع ثابتی گرفته و هیئت زبان کتابت حاصل کرده بود. همین زبان کتابت است که در قرن سوم و چهارم پیاپی در مراکز مختلفی مانند سیستان و شهرهای خراسان و ماوراءالنهر و گرگان و ری گویندگانی پیدا کرد. این زبان بنحو خالص نزدیک با پهلوی جنوبی (پارسی میانه ) نبود زیرا نفوذ فراوانی از لهجه های خراسان قدیم و بعضی از لهجات مشرق درآن مشهود است ، و نیز لهجه ٔ شرقی محض شمرده نمیشد زیرا تأثیر و نفوذ پهلوی جنوبی (پارسی میانه ) و لهجه های غربی هم در آن ملاحظه می شود.
این زبان عمومی ومختلط که در اواخر دوره ٔ ساسانی و قرنهای نخستین هجری بتدریج شایع شده بود، در عهد اسلامی نخستین بار دردربارها و شهرهای نواحی شرقی ایران برای شعر و نثر بکار رفت ، و بعبارت دیگر نخستین ظهور ادبی آن در مشرق ایران انجام گرفت و بهمین سبب تحت تأثیر لغوی و صرفی و نحوی لهجه های متداول در این نواحی درآمد، و بنظر قدیمترین مؤلفان از قبیل المقدسی . (أحسن التقاسیم چ لیدن ص 334 - 335). و ابن حوقل (صورةالارض چ لیدن ص 490) و الاصطخری (که اقوال آنان را تکرار کرده ) که درباره ٔ محل تداول و رواج زبان فارسی دری سخن گفته اند، زبان قسمتی از نواحی شرقی از حدود نیشابور و نواحی قریب به ولایت سغد در ماوراءالنهر دانسته شده . این مؤلفان که زبان مردم نیشابور و سرخس و ابیورد و هرات و جوزجان و بخارا را مشابه هم دانسته و آن را «دری » خوانده اند، بصراحت زبان خوارزمی و طخاری و سغدی ورستاقهای بخارا را «لسان علی حدة» شمرده اند و از اینجا معلوم می شود که لهجه هایی از قبیل سغدی و خوارزمی و طخاری که جزو دسته لهجه های شرقی است تأثیر در لهجه ٔ فارسی جدید نداشت و با آن متفاوت بود. نخستین گویندگانی که بدین زبان شاعری و نویسندگی کردند آن را «فارسی دری » نامیده و دری یا پارسی نیز گفته و در برابر پهلوی (پهلوانی ) و تازی (عربی ) قرار داده اند. این زبان عمومی را از آن جهت دری میگفتند که «لانها اللسان الذی تکتب به رسائل السلطان و ترفع بهاالیه القصص ، و اشتقاقه من الدر و هو الباب ، یعنی انه الکلام الذی یتکلم به علی الباب ». (أحسن التقاسیم ص 335). ابن الندیم نیز از قول ابن المقفع زبان دری را «منسوبة الی حاضرةالباب » تعریف کرده است . (الفهرست چ مصر ص 19).
کلمه ٔ «دری » سابقه ٔ تاریخی قدیمتری از قرن سوم و چهارم هجری داشته است زیرا ابن مقفع و بعد از او حمزةبن الحسن اصفهانی در شمار زبانهایی که میان ایرانیان پیش از اسلام رواج داشته به زبانی به نام «لغت دری » اشاره کرده و آن را زبان شهرهای مداین شمرده و ازمیان لهجه های مشرق ایران لغت اهل بلخ را در آن غالب دانسته اند. قول عبداﷲبن المقفع چنین است : «و أما الدریة لغة مدن المدائن و بها کان یتکلم من بباب الملک و هی منسوبة الی حاضرةالباب و الغالب علیها من لغة اهل خراسان و المشرق لغة اهل بلخ ». (الفهرست چ مصر ص 19). و سخن حمزه نیز این قول را تأیید می کند و دال است بر اینکه از لغات اهل مشرق زبان بلخیان بیشتر درزبان مردم مدائن غلبه داشت . (معجم البلدان یاقوت حموی ذیل کلمه ٔ فهلو). سبب نفوذ لهجه های شرقی ایران درلهجه ٔ دری مدائن (که زبان درباری ساسانیان و همچنین زبان پایتخت ایران شده بود) حکومت ممتد اشکانیان و استقرار شاهنشاهی آنان در تیسفون بود، و سّر اینکه نخستین کتبیه های شاهنشاهان ساسانی مانند کتیبه ٔ اردشیر بابکان و کتیبه ٔ شاپور اول در نقش رستم و کتبیه ٔ دیگر شاپور در حاجی آباد و کتیبه ٔ نرسی در پایکولی همه به زبان پهلوی شمالی نوشته شده همین است ، و آن زبان عمومی مختلط منشاء آثار ادبی پارسی یا فارسی دری بوده از چنین اصلی نشأت کرده و سپس بر اثر آمیزش با لهجه ٔ پهلوی جنوبی (پارسی میانه ) شکل تازه ای یافته و در اواخر عهد ساسانی به عنوان زبان پایتخت شاهنشاهی ایران وسیله ٔ ارتباط ایرانیان شده و بعد از ظهور ادبیات فارسی اسلامی اساس و مبنای سخن در نزد گویندگان شرقی قرار گرفته بود، لیکن چون محیط جدید تداول آن درمدتی متمادی دربارهای مشرق ایران مانند دربارهای طاهری ، صفاری ، سامانی ، فریغونی ، زیاری ، چغانی ، غزنوی ودستگاههای سپهسالاران خراسان بوده ، طبعاً اثرهای لغوی و صرفی و نحوی بسیار از لهجه های متداول خراسان و مشرق پذیرفت و از این روی در هیئت ابتدائی و قدیم خودبه لهجه های خراسانی و تاجیکی ناحیه ٔ شرقی فلات ایران و افغانستان و پامیر و ترکستان ، و متون مانوی ارتباط و شباهت نزدیکتری یافت . و چون از قرن پنجم هجری به بعد به قسمتهای مرکزی و غربی و جنوبی ایران رفت بسرعت بسیار تحت تاثیر لهجات مرکزی و جنوبی ایران قرار گرفت و از اصل خود دور افتاد. و قابل توجه اینکه هنگام شیوع لهجه ٔ فارسی دری در عراق و آذربایجان بسیاری از لغات و مفردات اختصاصی ماوراءالنهر برای گویندگان نواحی جدید مهجور و محتاج به توضیح بود. لغت فرس اسدی به سبب همین ناآشنائی بوجود آمد و قطران تبریزی با آنکه زبان او لهجه ٔ آذری بود بهمین سبب «زبان فارسی نمی دانست » و مشکلات خودرا در دیوانهای منجیک و دقیقی از ناصرخسرو قبادیانی بلخی می پرسید. (از مقدمه ٔ کتاب گنج سخن تألیف دکتر صفا).
برای مزید اطلاع می افزائیم که ناصرخسرو قبادیانی بلخی در سفرنامه چهار بار اشاره به زبان متداول در نواحی مختلف ایران کرده است بدین شرح : «به سمنان آمدم و آنجا مدتی مقام کردم و طلب اهل علم کردم مردی نشان دادند که او را استاد علی نسائی می گفتند نزدیک وی شدم مردی جوان بود سخن به زبان فارسی همی گفت به زبان اهل دیلم » «در تبریز قطران نام شاعری را دیدم ، شعری نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست » «در شهر اخلاط به سه زبان سخن گویند تازی و پارسی و ارمنی و ظن من آن بود که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهاده اند» . «من در همه ٔ زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامِعتر و آبادان تر از اصفهان ندیدم » ظاهر این است که در دو مورد اول مرادش از فارسی زبان «قیمتی دُرّ لفظ دری » است و در دو مورد اخیر شاید بتوان گفت که هم زبان رسمی یعنی دری و هم زبان و لهجه های متداول ایران را مراد داشته است . (یادداشت لغت نامه ). و نیز رجوع به مقاله ٔ دکتر لسان در مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات طهران شماره 4 و دوره ٔ 21 سال 1353 شود. اما در مورد خصوصیات زبان دری و سیر تحول و تکامل آن قدیمترین آثاری که از فارسی دری مانده است ، گذشته از کلمات و عبارتهای کوتاه و بعضی مصراعها و بیتها که در تواریخ عربی و آثار فارسی ادوار بعد ثبت شده از میانه ٔ قرن چهارم هجری است . نهضتی که در زمان فرمانروایی شاهان سامانی برای ترویج و بکار بردن زبان فارسی بجای تازی آغاز شد با سرعت تمام وسعت یافت تا آنجا که اندکی بعد، در روزگار غزنویان ، فارسی دری زبان ادبی کشور شد و صدها شاعر و نویسنده ٔ ایرانی به زبان ملی خود شعر سرودند و کتابها در رشته های گوناگون علمی و ادبی و تاریخی تألیف کردند و سپس در زمان شاهان سلجوقی این زبان در امور اداری و مکاتبات دیوانی هم جای زبان عربی را گرفت . منطقه ٔ رواج ورونق فارسی دری ابتدا در مشرق و شمال شرقی ایران بود و بیشتر سخنوران و نویسندگان ایرانی که نام و آثارشان باقی است تا حمله ٔ مغول از مردم این قسمت کشور بودند که در دستگاه ایران و بزرگان صفاری و سامانی و غزنوی و سلجوقی بسر می بردند. شاعرانی که اشعارشان به شاهد لغات مهجور در لغت فرس اسدی (نیمه ٔ قرن پنجم هَ . ق .) آمده است غالباً به یکی از شهرهای بخارا، سرخس ، قاین ، سیستان یا شهرهای دورتر شمال شرقی فلات ایران و آبادیهای دیگر خراسان منسوب هستند.. فارسی دری که طی سه قرن از اوایل قرن چهارم تا اوایل قرن هفتم بتدریج مقام زبان رسمی و ادبی ایران را کسب کرده بوددر این مدت از گویشهای ایران شرقی که در قلمرو آن رایج بود و نیز زبانهای غیر ایرانی تأثیر پذیرفت . تأثیر زبان عربی که در این زمان همچنان زبان فرهنگی کشورهای اسلامی شمرده میشد البته در درجه ٔ اول قراردارد اما لغات متعددی نیز از زبانهای ترکی و مختصری از چینی و سغدی و غیره در آن راه یافت . گذشته از آنچه مربوط به مفردات لغات است بسیاری از خصوصیات تلفظی و صرفی و نحوی گویشهای محلی خراسان و ماوراءالنهر نیز در این دوران در آثار شاعران و نویسندگان هریک از نواحی تأثیر گذاشت ، و از مجموع این تأثیرات و رواج ودوام بعضی و متروک شدن بعضی دیگر زبان رسمی فارسی بوجود آمد که مردم نواحی مختلف ایران اگر چه گویش مادری ایشان با آن متفاوت بود در مکتب و نزد معلم آن رابصورت ثابت و واحدی آموختند و در آثار خود بکار بردند.
فارسی دری را از جهت تطور و تکاملی که در طی هزار سال پذیرفته است میتوان به سه دوره ٔ مهم تقسیم کرد: دوره ٔ رشد و تکوین - دوره ٔ فارسی درسی - دوره ٔ تحول و تجدد.
الف - دوره ٔ رشد و تکوین ، شامل قدیم ترین آثار بجا مانده ٔ فارسی دری بعد از اسلام است تا اوایل قرن هفتم هجری . زبان دری این دوره دارای خصوصیاتی از نظر شیوه ٔ کتابت و تلفظ برخی کلمات و مصوتها، و صامتها و وجوه فعل و پیشوندها و حروف و ترتیب اجزاء جمله می باشد.
ب - دوره ٔ فارسی درسی ، تاخت و تاز مغول در ربع اول قرن هفتم هجری خراسان را که بیش از سه قرن محل رشد و نشو و نمای زبان و ادبیات فارسی بود یکسره ویران و با خاک یکسان کرد و تا پایان دوره ٔ ایلخانان آن خطه دیگر آن مرکزیت و اهمیت را از حیث ایجاد آثار ادبی بازنیافت ، و بیشتر کسانی که از نیمه ٔ قرن هفتم به بعد در ادبیات فارسی نام و آوازه ای دارند از مردم مرکز و جنوب و مغرب ایرانند. در مدتی بیش از یک قرن که ایلخانان مغول با قدرت در ایران فرمان میراندند مرکز سلطنت در مغرب ایران (مراغه و سلطانیه و تبریز) بود و پس از ضعف آن دولت و ظهور حکومت های خودمختار در نواحی مختلف ، شیراز و کرمان و اصفهان و بغداد مرکزیت یافت . در دوران پیش این نواحی از مرکز ادبی ایران یعنی خراسان دور بودند وبه این سبب فارسی دری هنوز میان عموم طبقات رواج و انتشار نیافته بود و فقط کسانی که اهل علم و ادب بودند فارسی دری را می آموختند و در آثار دیوانی و اداری و علمی و ادبی بکار میبردند اما همین کسان در خانه و بازار به گویش محلی خود متکلم بودند. بنابراین فارسی دری زبان مادری و طبیعی ایشان نبود و تنها از راه درس خواندن این زبان را می آموختند. حاصل این وضع تحولی در زبان ادبی و رسمی بود که در اصوات ملفوظ و وجوه و صیغه های صرف فعل و ترکیب کلمات و عبارات مشهود است . این دوره تا اواخر قرن سیزدهم هجری دوام یافت .
ج -دوره ٔ تحول اخیر، پس از پراکندگیها و آشفتگیهایی که از انقراض خاندان صفوی تا استقرار آغامحمدخان قاجاردر کشور حکم فرما بود بار دیگر یک دولت مرکزی و حکومت واحد در ایران تأسیس شد و این مرکزیت دوام یافت وبتدریج عوامل و علل دیگر که از آن جمله ارتباط و آشنایی با تمدن و فرهنگ مغرب زمین بود تحول عظیمی در اوضاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشور پدید آورد که در زبان اداری و ادبی تأثیر کرد.
زبان دری در آموزش سنتی ایران - در آموزش عالی سنتی ایران همواره زبان دری مورد استفاده ٔ طالبان علم و پژوهندگان بوده مخصوصاً در قرن چهارم هجری که می توان آن را طلایی ترین قرن تمدن ایران نامید. مهمترین خدمتی که در این قرن به حفظ استقلال و بقای جامعه ٔ ایرانی شد ایجاد و تقویت زبان فارسی دری و سپس بکار گرفتن آن در خدمت علم بود. شکوفائی زبان فارسی دری و بخصوص کاربرد علمی آن یکی از شگفت انگیزترین حوادث این قرن است . توسعه و پیشرفت سریع تمدن اسلامی در طول سه قرن همه ٔ زبانهای منطقه را جز زبان عربی از بیان مفاهیم عالی این تمدن عاجز ساخته بود و تنها زبانی می توانست در حوزه ٔ این تمدن در مقابل زبان غنی شده ٔ عربی مقاومت نماید که به آسانی و بدون هیچگونه مانعی مفردات زبان عربی را برای بیان مفاهیم تمدن اسلامی بخدمت گیرد و زبان فارسی دری بحق از عهده ٔ چنین مهمی برآمد و این تنها راز بقای فارسی دری در حوزه ٔ تمدن اسلامی تا به امروز بوده است و خواهد بود. بدین ترتیب یکی از نکات بسیار جالب توجه روش آموزش عالی سنتی ایران ، زبان آموزش آن بوده است و میدانیم که زبان فارسی دری از قرن سوم هجری در خدمت علم درآمدو با آنکه از آن زمان تا به امروز بسیاری از نویسندگان و محققین ایرانی آثار زیادی به زبان عربی نوشته اند ولی در هیچ زمان زبان فارسی دری عاجز از بیان مفاهیم هیچیک از رشته های معارف و علوم در آموزش سنتی ایران نبوده است و تقریباً در تمام رشته های علوم و معارف آثار زیادی به زبان فارسی دری نیز نگاشته شده است و این زبان دوشادوش زبان عربی به اغنای خود پرداخته است و این بدان جهت بوده است که نویسندگان و دانشمندان ایرانی برای اغنای زبان فارسی دری هیچگونه تعصبی در استفاده از واژه های عربی نداشته اند و در حقیقت زبان عربی را به خدمت زبان فارسی دری گرفته اند. این نکته جالب توجه است که تقریباً در تمام حوزه های درسی در آموزش سنتی ایران گرچه متون درس به زبان عربی بوده است ولی زبان آموزش و زبان بحث فارسی بوده است و هست و اصطلاحات عربی با استفاده از انعطاف پذیری زبان فارسی براحتی در قالب جمله های فارسی قرار میگیرد.
اینک شواهد کلمه :
بفرمود تا پارسی و دری
بگفتند و کوتاه شد داوری .

فردوسی [ درباره ٔ کلیله و دمنه ٔ رودکی ].


کجا بیور از پهلوانی شمار
بود در زبان دری ده هزار.

فردوسی .


فرمود تا کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که اندر وی اصلها و نکته های پنج علم از پیشینگان گرد آورم بغایت مختصر. (دانشنامه ٔ علائی ).
دل بدان یافتی از من که نکودانی خواند
مدحت خواجه ٔ آزاده به الفاظ دری .

فرخی .


خاصه آن بنده که ماننده ٔ من بنده بود
مدح گوینده و داننده ٔ الفاظ دری .

فرخی .


اندر عرب در عربی گویی او گشاد
و او باز کرد پارسیان را در دری .

فرخی .


ایا به فعل تو نیکو شده معانی خیر
و یا به لفظ تو شیرین شده زبان دری .

عنصری در مدح سلطان محمود (از آنندراج ).


به فرخنده فالی و نیک اختری
گشادم در گنج درّ دری .

اسدی (از لغت نامه ).


من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی درّ لفظ دری را.

ناصرخسرو.


صفات روی تو آسان بود مرا گفتن .
گهی به لفظ دری و گهی به شعر دری .

سوزنی .


سمع بگشاید ز شرح و لفظ او جذر اصم
چون زبان نطق بگشاید به الفاظ دری .

انوری .


از دو دیوانم به تازی و دری
یک هجا و فحش هرگز کس ندید.

خاقانی .


بر رقعه ٔ نظم دری قائم منم در شاعری
با من به قایم عنصری نرد مجارا ریخته .

خاقانی .


درّ دری که خاطر خاقانی آورد
قیمت به بزم خسرو والا برافکند.

خاقانی .


درّ دری ابر خاطر من
پیش قزل ارسلان فروریخت .

خاقانی .


چون به تازی و دری یاد افاضل گذرد
نام خویش افسر دیوان به خراسان یابم .

خاقانی .


دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب
نطق من آب تازیان برده به نکته ٔ دری .

خاقانی .


دیوان من به سمع تو در دری دهد
جانم صفات بزم تو ز اوج سما کند.

خاقانی .


راوی ز درهای دری دلال و دلها مشتری
خاقانی اینک جوهری درهای بیضا ریخته .

خاقانی .


خزاین معانی را بر خرز خران خزران عرض خواهد کرد، بدره ها از گنج درّ دری بدرآورده است . (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 113).
خرد نامه ها را ز لفظ دری
به یونان زبان کرد کسوتگری .

نظامی .


زان سخنها که تازیست و دری
در سواد بخاری و طبری .

نظامی .


نظامی که نظم دری کار اوست
دری نظم کردن سزاوار اوست .

نظامی .


به دو رهبان فرهنگی چنین گفت
بوقت آنکه درهای دری سفت .

نظامی .


مغنی درخروش آورده پرده
غزلهای دری آغاز کرده .

نظامی .


قلم است این بدست سعدی در
یا هزار آستین در دری .

سعدی .


چون در دو رسته دهانت
نظم سخن دری ندیدم .

سعدی .


چو عندلیب فصاحت فروشد ای حافظ
تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن .

حافظ.


ز من به حضرت آصف که می برد پیغام
که یادگیر دو مصرع زمن به نظم دری .

حافظ.


ز شعر دلکش حافظکسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند.

حافظ.


|| در بیت ذیل کلمه ٔ دری شاید مخفف دُرّی باشد منسوب به در (کوکب دری ) به معنی خوبی و نیکویی و یا منسوب به در به معنی دربار و به هرحال جای تأمل است . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در دری فلک که مهر است
اخکوژنه ٔ کلاه او باد.

فرید احول .



فرهنگ عمید

روشن و درخشان، تابان مانند دُر.
زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به صورت زبان فارسی کنونی درآمده و پس از اسلام زبان رسمی و ادبی مردم ایران شده است: نظامی که نظم دری کار اوست / دری نظم کردن سزاوار اوست (نظامی۵: ۷۶۵ ).
مربوط به دره: کبک دری.

مربوط به دره: کبک دری.


زبان فارسی که بعد از زبان پهلوی متداول گردیده و با اندک تغییری به‌صورت زبان فارسی کنونی درآمده و پس از اسلام زبان رسمی و ادبی مردم ایران شده است: ◻︎ نظامی که نظم دری کار اوست / دری نظم کردن سزاوار اوست (نظامی۵: ۷۶۵).


روشن و درخشان؛ تابان مانند دُر.


دانشنامه عمومی

دری می تواند به موارد زیر اشاره کند:
فارسی دری
گویش بهدینان (دری زرتشتی)
دری (طایفه)، از طایفه های کوچ نشین دهستان تَرگَوَر
کبک دری

فرهنگستان زبان و ادب

{locative} [زبان شناسی] ← حالت دَری

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دُرِّیٌّ: پر نور("کوکب دری "به تعداد معدودی از ستاره های آسمان می گویند که درخشان تر از بقیه هستند)
معنی نِّفَاقِ: نفاق - دو رویی (نفاقدر عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الأرض "، سوراخ و لانه موش صحرائی را نیز نافقاء می نامند و م...
معنی مُنَافِقُونَ: منافقان - دو رویان (کلمه منافق اسم فاعل از باب مفاعله از ماده نفاق است ، که در عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الأرض...
معنی مُنَافِقِینَ: منافقان (کلمه منافق اسم فاعل از باب مفاعله از ماده نفاق است ، که در عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الأرض "، سوراخ ...
معنی نَافَقُواْ: نفاق و دوروئی کردند (ازنفاق که در عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی الأرض "، سوراخ و لانه موش صحرائی را نیز نافقاء می...
معنی مُنَافِقَاتُ: زنان منافق - زنان دو رو (کلمه منافق اسم فاعل از باب مفاعله از ماده نفاق است ، که در عرف قرآن به معنای اظهار ایمان و پنهان داشتن کفر باطنی است .اصل این کلمه از نفق به معنی تونل و راهی است که از زیر زمین برود ، مانند عبارت "فان استطعت ان تبتغی نفقا فی ...
ریشه کلمه:
درر (۴ بار)
یی (۴۰ بار)

اصل درّ مثل (فلس) به معنی شیر است (راغب - طبرسی ذیل آیه 6 انعام) در نهج البلاغه خطبه 228 درباره طالبان دنیا فرموده «اَلَّذینَ احْتَلَبُوا دِرَّتَها وَ اَصابُوا غِرَّتَها» آنان که شیر آن را دوشیدند و اغفالش را دریافتند. درّ به معنی کثرت نیز آمده است «درّاللبن» یعنی شیر زیاد شد و معنی للَّه درّه آن است که خیر او برای خداست سپس آن را در مقام تعجب گفته‏اند (اقرب). مدرار در آیه شریفه به معنی فراوان و مراد از سماء باران است یعنی: تا باران را بر شما فراوان و پر فایده نازل کند. این تعبیر فقط در آیه 6 انعام و 52 هود است. راغب گوید: اطلاق آن بر باران بطور استعاره است طبرسی فرموده: مدرار صیغه مبالغه است «دیمة مدرار» ببارانی گفته می‏شود که فراوان و دانه‏هایش درشت باشد. * کوکب درّی به معنی ستاره درخشان است این استعمال برای آنست که ستاره را در درخشان و سفید و با صفا بودن بدرّ که لؤلؤ مخصوصی است تشبیه کرده‏اند (اقرب)

گویش مازنی

/deri/ ظرف مسی چوپانان

ظرف مسی چوپانان


واژه نامه بختیاریکا

( دِری ) درو

پیشنهاد کاربران

( فارسی ) دری:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " فارسی دری" می نویسد : ( ( دری در پهلوی دریگ darīg باز خوانده به” در” است به معنی دربار. ؛"دری "، بر این پایه، زبانی بوده است که در دربار ساسانی بدان سخن گفته می شده است. اما پُرْسْمان این است: چگونه زبان پارسی دری که زبان مردم خراسان بوده است، به نامی نامیده می شود که نام زبان درباری در روزگار ساسانی است؟ در خاستگاه زبان دری و پیشینه ی آن، دیدگاهی چند در پیش نهاد شده است: بر پایه ی نخستین دیدگاه که پیشترین و سست ترین نیز هست زبان پارسی دری که در ایران پس از اسلام زبان دیوانی و فرهنگی و فراگیر شده است، زبانی بوده است که همدوش و هتراز با "پارسیک"، یا پهلوی ساسانی، به کار می رفته است.
پهلوی زبان دیوانی بوده است و دری زبان درباری بر پایه ی دیدگاه دوم، زبان پارسی دری از زبان پهلوی ساسانی بر آمده است؛ زیرا در میانه ی این دو، پیوند ها و نزدیکی هایی بسیار هست. اما نکته ی باریک، در این میان، آن است که در هیچ یک از این دو دیدگاه، بدین پرسش بنیادین و ناگزیر پاسخی سنجیده و خردپسند داده نشده است: چگونه زبان پهلوی ساسانی یا زبان درباری آن، از پارس نیمروزین ( =جنوبی ) به خراسان در خاور ایران زمین راه برده است؟ در پاسخی، گفته شده است که یزدگرد ِشهریار واپسین پادشاه ساسانی و همراهان وی آنگاه که از برابر دشمن می گریخته اند و به خراسان راه و پناه می برده اند، این زبان را در خراسان درگسترده اند. اما راستی را چگونه خرد می تواند پذیرفت که گروهی اندک، بی سامان و آواره و گریزان از برابر دشمن، می توانسته است آنچنان بر فرهنگ بومی خراسان اثر بگذارد که زبان این سامان را به یکبارگی دیگرگون سازد و زبان نیمروزین را بر جای زبان بومی خراسانیان که از زبانهای خاوری ایران بوده است، بنشاند؟! بر پایه ی دیدگاه سوم که سنجیده ترین و استوارترین است، زبان پارسی دری زبان بومی و نژاده ی خراسانیان بوده است و پیوندها و همانندی های آن با زبان پهلوی نیز همانندیهایی سرشتین و ساختاری و بگوهر است که در میانه ی تمامی زبانها و گویشهای ایرانی یافت می تواند شد. هر چه این گویش ها و زبان ها در رده ی تحوّلی به هم نزدیکتر باشند، همانندی و پیوندشان با یکدیگر افزون تر خواهد بود.
اما در پاسخ به پرسش نخستین، آنچه من می توانم گفت این است:دری، چونان نام زبان فرهنگی و فراگیر در ایران پس از اسلام، در معنای هنری و کنایی به کار برده شده است و خواست از آن، زبان درباری در روزگار ساسانی نیست. دری، همانند واژه ی پهلوی ، در این کاربرد به معنای کنایی شاهوار و والا و گرانمایه است. نیز، حتی، واژه ی "پارسی "در معنی سخن رامشْ خیز و شورانگیز و چکامه به کار رفته است. نمونه را، خواجه، غزل نغز و ناب و پرتاب و آب خویش را که رامشگران زیبا رویش به آواز می خوانده اند پارسی نامیده است:
"ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت پیران پارسا را
گر مطرب حریفان این پارسی بخواند،
در رقص و حالت آرد پیران با صفا را " . ) )
( ( کجا بیور از پهلوانی شمار
بود بر زبان دری ده هزار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 277. )


دری زبان مادری افغانها است

سلام خدمت شما انشاالله صحتمند باشید. من بشکل دوامدار ازاین سیستم شما استفاده میکنم خوب است مگر مشکل کوچک یگان وقت رخ میدهد اینکه سرعت مترجم بسیار کم حتی بعضی وقت کار نمیکند. امیدوارم این مشکل رفع گردد

به ضمه دال در گویش کرمانی ، بشقاب ( ( مراد از دری ، دایره یا گرد بودن آن است. )

در زبان پارسی باستان واژه دَرَیَ دریا می شود

یک شخص زمان میتواند پیشرفت کند که درس بخاند کار کند ودرجامع خود خدمت کند


1 - دری زبانی است که به احتمال خیلی زیاد منشاء آن افغانستان بوده و بعد به سمت غرب ( ایران کنونی ) گسترش پیدا نموده است. البته اکثریت علماء ادبیات دری به این نظزیه توافق عقیده دارند، چنانکه در فرهنگ معین هم اشاره شده و این نظریه را تایید می نمایید.
2 - دری: زبانی است که از شرق ایران به طرف غرب گسترش پیدا کرده و بعد از اسلام زبان رسمی ایران شده است ( فرهنگ معین )

میله گل سرخ یک جشن خاص است که در شهر مزارشریف همه ساله در چهل روز اول سال و به مناسبت روییدن گل های سرخ بر پا می شود، مردم زیادی در این جشن اشتراک می نمایند که آمد آمد مردم قبل از حلول سال نو آغاز شده و با بر افراشتن جهنده زیارت سخی شاه ولایت مآب میله گل سرخ نیز شروع می شود.

Khatera Ahmadi


زندگی جلوه ناموس طبیعت باشد
هر کجا نیست تحول عدمش نام نهند

دری صفت زبان پارسی، و گویش مردمان تاجیک است.
که مردمان تاجیک ساکن افغانستان کنونی بیش از بیست میلیون
تاجیکستان بیش از نُه میلیون و ازبکستان بیش از یازده میلیون هستند.
همان جغرافیای خراسان باستان.
خواه دری بخوانش خواه تاجیکی
در سه نماد نور یکتاست پارسی!
می ماند ( افغان ها یا همان پشتون ها )
زبان مادری افغان ها پشتو است.
که درمیانشان از پشتو هم پارسی دری بیشتر گویشور دارد.

دَری ( Dəri ) :در زبان ترکی یعنی پوست


کلمات دیگر: