کلمه جو
صفحه اصلی

توشه


مترادف توشه : آذوقه، ارزاق، برگ، جیره، خواربار، خوراکی، زاد، قوت، قوت لایموت، نوا، رزق، روزی، اندوخته، ذخیره، بنه، ره توشه، زادراه

فارسی به انگلیسی

provisions for a journey, baggage, kit, luggage, provision, supply, provisions for a joumey, touch

provisions for a joumey


baggage, kit, luggage, provision, supply


فارسی به عربی

امتعة , زی

مترادف و متضاد

food (اسم)
خورد، قوت، غذا، طعمه، خورش، اغذیه، خوراکی، خوان، خوردنی، خوراک، طعام، خواربار، توشه، اذوقه

outfit (اسم)
ساز، ساز و برگ، گروه، همسفر، توشه، بنه سفر، تجهیز، لوازم فنی

provision (اسم)
ماده، شرط، بند، قید، اغذیه، علوفه، توشه، تهیه، قوانین، تدارک، شرط کردن

ration (اسم)
سهم، جیره، توشه، خارج قسمت، مقدار جیره روزانه

luggage (اسم)
بار و بنهء مسافر، بارسفر، توشه، بنه سفر، بنه، جامه دان

آذوقه، ارزاق، برگ، جیره، خواربار، خوراکی، زاد، قوت، قوت‌لایموت، نوا


رزق، روزی


اندوخته، ذخیره


بار، بنه


ره‌توشه، زادراه


۱. آذوقه، ارزاق، برگ، جیره، خواربار، خوراکی، زاد، قوت، قوتلایموت، نوا
۲. رزق، روزی
۳. اندوخته، ذخیره
۴. بار، بنه
۵. رهتوشه، زادراه


فرهنگ فارسی

زاد، خوراک اندک ، وراکی که درسفرباخودبردارند
( اسم ) ۱ - طعام اندک قوت لایموت . ۲ - خوراک و طعامی که مسافران باخود همراه برند زاد .

باری که مسافر با خود به داخل هواپیما نمی‌برد


فرهنگ معین

(ش ِ ) (اِ. ) ۱ - خوراک اندک . ۲ - خوراکی که مسافران همراه خود برند.

لغت نامه دهخدا

توشه. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) طعام اندک و قوت لایموت و طعامی که مسافران با خود دارند. ( برهان ). قوت لایموت و طعام مسافران. ( انجمن آرا ). زاد راه که مسافران بردارند و این مجازی است مشهورزیرا که مرکب است از «توش » به معنی قوت و توانائی که «های » نسبت به وی ملحق گشته... ( آنندراج ). زاد راه مرکب از توش به معنی قوت و توانائی و «های » نسبت. با لفظ کشیدن و کردن و برداشتن و گرفتن و بستن مستعمل. ( غیاث اللغات ). و از این است که مسافران طعامی را که همراه دارند توشه نامند. ( فرهنگ جهانگیری ذیل کلمه توش ). به معنی قوت و لازمه سفر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). طعام اندک و قوت لایموت و تدارک و زاد. و مایحتاج سفر از خوراک. ( ناظم الاطباء ). زاد. ( دهار ). و بالفظ برداشتن و گرفتن و بر کمر بستن و بر دوش بستن کنایه از تهیه سفر کردن است. ( آنندراج ) :
نگر بستگانند و بی چارگان
و بی توشگانند و بی زاورا.
رودکی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
توشه خویش زود از او بربای
پیش کایدت مرگ پای آگیش.
رودکی ( از یادداشت ایضاً ).
بدو گفت خسرو که از خوردنی
چه داری هم از چیز گستردنی
که ما ماندگانیم و هم گرسنه
نه توشه ست با ما نه بار و بنه.
فردوسی.
به پیلان گردنکش و گاومیش
سپه راهمی توشه بردند پیش.
فردوسی.
بدو گفت موبد به جان و سرت
که جاوید بادا سر و افسرت
کزین توشه ، خوردن نفرمائیم
به سیری رسیدن نیفزائیم.
فردوسی.
همان کش نه کشتی نه توشه نه ساز
شود غرق و ماند ز همراه باز.
اسدی.
بدینجات از بد نگهبان بود
چو زیدر شدی توشه جان بود.
اسدی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
در این ره مدان توشه و یار نیک
به از دانش نیک و کردار نیک.
اسدی.
توشه تو علم و طاعت است در این راه
سفره دل را بدین دو توشه بیاکن.
ناصرخسرو.
گفتم به راه جهل همی توشه بایدم
گفتا ترا بس است یکی شاخسار من.
ناصرخسرو.
کو توشه و کو رهبرت ، ای رفته چهل سال
زین کوه بدان دشت و زآن جوی بدان در.
ناصرخسرو.
جو توشه پیغامبران است و توشه پارسامردان که دین بدیشان درست شود و توشه چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).

توشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) طعام اندک و قوت لایموت و طعامی که مسافران با خود دارند. (برهان ). قوت لایموت و طعام مسافران . (انجمن آرا). زاد راه که مسافران بردارند و این مجازی است مشهورزیرا که مرکب است از «توش » به معنی قوت و توانائی که «های » نسبت به وی ملحق گشته ... (آنندراج ). زاد راه مرکب از توش به معنی قوت و توانائی و «های » نسبت . با لفظ کشیدن و کردن و برداشتن و گرفتن و بستن مستعمل . (غیاث اللغات ). و از این است که مسافران طعامی را که همراه دارند توشه نامند. (فرهنگ جهانگیری ذیل کلمه ٔ توش ). به معنی قوت و لازمه ٔ سفر. (انجمن آرا) (آنندراج ). طعام اندک و قوت لایموت و تدارک و زاد. و مایحتاج سفر از خوراک . (ناظم الاطباء). زاد. (دهار). و بالفظ برداشتن و گرفتن و بر کمر بستن و بر دوش بستن کنایه از تهیه ٔ سفر کردن است . (آنندراج ) :
نگر بستگانند و بی چارگان
و بی توشگانند و بی زاورا.

رودکی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


توشه ٔ خویش زود از او بربای
پیش کایدت مرگ پای آگیش .

رودکی (از یادداشت ایضاً).


بدو گفت خسرو که از خوردنی
چه داری هم از چیز گستردنی
که ما ماندگانیم و هم گرسنه
نه توشه ست با ما نه بار و بنه .

فردوسی .


به پیلان گردنکش و گاومیش
سپه راهمی توشه بردند پیش .

فردوسی .


بدو گفت موبد به جان و سرت
که جاوید بادا سر و افسرت
کزین توشه ، خوردن نفرمائیم
به سیری رسیدن نیفزائیم .

فردوسی .


همان کش نه کشتی نه توشه نه ساز
شود غرق و ماند ز همراه باز.

اسدی .


بدینجات از بد نگهبان بود
چو زیدر شدی توشه ٔ جان بود.

اسدی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


در این ره مدان توشه و یار نیک
به از دانش نیک و کردار نیک .

اسدی .


توشه ٔ تو علم و طاعت است در این راه
سفره ٔ دل را بدین دو توشه بیاکن .

ناصرخسرو.


گفتم به راه جهل همی توشه بایدم
گفتا ترا بس است یکی شاخسار من .

ناصرخسرو.


کو توشه و کو رهبرت ، ای رفته چهل سال
زین کوه بدان دشت و زآن جوی بدان در.

ناصرخسرو.


جو توشه ٔ پیغامبران است و توشه ٔ پارسامردان که دین بدیشان درست شود و توشه ٔ چهارپایان و ستوران که ملک بر ایشان بپای بود. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
توشه از تقوی کن اندر راه مولا تا مگر
در ره عقبی نگویندت فهم لایتقون .

سنائی .


نان دونان نخورم بیش که دین
توشه ٔ هر دو سرای است مرا.

خاقانی .


امروز گر از سلطان ، رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان .

خاقانی .


در گوشه ای بمیر وپی توشه ٔ حیات
خود را چو خوشه پیش خسان ده زبان مخواه .

خاقانی .


یا چو غریبان پی ره توشه گیر
یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر.

نظامی .


چند زنی تیر به هر گوشه ای
غافلی از توشه ٔ بی توشه ای .

نظامی .


به سرچشمه گشاید هر کسی رخت
به چشمه نرم گردد توشه ٔ سخت .

نظامی .


مرا بوسه گفتا به تصحیف ده
که درویش را توشه از بوسه به .

سعدی .


مرد بی توشه کاو فتاد از پای
در کمربند او چه زر چه خزف .

(گلستان ).


گر همه زر جعفری دارد
مرد بی توشه برنگیرد کام .

(گلستان ).


رجوع به توشه ٔ راه شود. || ذخیره . (ناظم الاطباء). حاصل . بضاعت . بهره :
اگر توشه مان نیکنامی بود
روانمان بدان سر گرامی بود.

فردوسی .


ور آن کس که او بازماند ز خورد
ندارد همی توشه از کارکرد.

فردوسی .


نگر تا چه بهتر ز کار آن کنید
بکوشید و آن توشه ٔ جان کنید.

فردوسی .


نمانم که ویران بود گوشه ای
بیابد ز من هر کسی توشه ای .

فردوسی .


- بی توشه ، گوشه ٔ بی توشه ؛ ناحیه ٔ لم یزرع و بایر. (ناظم الاطباء). زمین بی توشه ؛ زمینی خشک و بی حاصل :
دیدم زمئی چو دیگ جوشان
بی توشه چو وادی خموشان .

مکتبی .


- || بی زاد و خوراک . فقیر و بی چیز.
- توشه و تراش ؛ جلب نفع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
گرچه چو تیشه از قبل توشه و تراش
هرگز نبوده ام نه طمع را نه پیشه را.

سنایی .


- توشه و گوشه ؛ خوراک منزل . (ناظم الاطباء).
|| افاده ٔ معنی ذخیره ٔ خیر می کند، چنانکه در نصایح از فرزانگان پارس این عبارت مشهور است که گفته اند: به نیکی کرد، با نیکان توشه نهید؛ یعنی به عمل نیک با مردمان نیکو کسب ذخیره ٔ ثواب و خیر اخروی نمائید. (انجمن آرا) (آنندراج ).
- توشه ٔ آخرت ؛ ثواب آخرت . زاد آنجهانی : آن چهار که مطلوب است بدین اغراض و بجز آن نتواند رسید، کسب مال از وجهی پسندیده ... و انفاق در آنچه به صلاح معیشت و رضای اهل و توشه ٔ آخرت پیوندد. (کلیله و دمنه ). باز اعمال خیر و ساختن توشه ٔ آخرت از علت گناه ازآنگونه شفا میدهد. (کلیله و دمنه ). و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است ساختن توشه ٔ آخرت ... . (کلیله و دمنه ).
- توشه ٔ آن سرای ؛ توشه ٔ آخرت :
پناه روانست دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد
در رستگاری ورا از خدای
ره توبه و توشه ٔ آن سرای .

اسدی .


رجوع به ترکیب قبل شود.

فرهنگ عمید

۱. زاد، ذخیره و تدارک.
۲. خوراک اندک، خوراکی که در سفر با خود بردارند.

دانشنامه عمومی

توشه سرویسی رایگان برای ارسال یک طرفهٔ محتوای دیجیتال از طریق ماهواره است. این پروژه با پشتیبانی نهاد «پیشتازان اینترنت آزاد» و به سرپرستی مهدی یحیی نژاد اجرا شده و گفته می شود که روشی نوین و ابتکاری برای ارسال محتوای اینترنتی است که برای اولین بار در جهان در اختیار مخاطبان ایرانی و فارسی زبان قرار گرفته است.
وبگاه رسمی
به گفتهٔ مهدی یحیی نژاد، مدیر پروژه، «توشه یک بستر توزیع اطلاعات دیجیتال است که از ماهواره استفاده می کند و می تواند حجم بسیار زیادی از اطلاعات را در بازه زمانی کم و به شکل مجانی به مخاطب برساند». این تکنولوژی بیشتر برای کسانی مناسب است که به دلیل سرعت پایین، هزینهٔ بالا، یا سانسور اینترنت دسترسی مطلوبی به محتواهای اینترنتی ندارند. مجریان پروژه امیدوارند که این سرویس در آیندهٔ نزدیک در اختیار مردم خاورمیانه، هند، آفریقا و آمریکای لاتین قرار بگیرد.
ایدهٔ اصلی پشت پروژه این است که کاربران اینترنت عمدتاً مصرف کنندهٔ محتوایند، نه تولیدکنندهٔ آن. به همین دلیل مقدار دانلود به میزان چشمگیری بیشتر از حجم آپلود است. ثانیاً کاربران در یک منطقهٔ جغرافیایی مشخص علایق تقریباً مشابهی دارند و شاید تا ۷۰ درصد از یک سری سایت ها و محتواهای معین بازدید کنند. بدین ترتیب هدف اصلی پروژهٔ توشه کمک به کاربران برای دانلود محتوای مصرفی مشترک است. مجریان توشه قادرند محتواهایی از قبیل عکس، متن، صوت، نرم افزار، ویدئو و . . . را جمع کرده و به صورت یک بسته (توشه) برای مخاطبان بفرستند. مخاطبان می توانند توشه را بر روی یک فلش ضبط کنند و سپس روی لپ تاپ از حالت فشرده خارج کنند و از محتوای ارسالی استفاده کنند.
مهدی یحیی نژاد در گفتگو با نشریهٔ خط صلح هدف اصلی این پروژه را «رساندن و آسان کردن دسترسی به اطلاعات برای مردم» می داند.

فرهنگستان زبان و ادب

{luggage, baggage} [حمل ونقل هوایی] باری که مسافر با خود به داخل هواپیما نمی برد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زاد راه و خوراک و پوشاک لازم در سفر را توشه گویند. از آن به مناسبت در باب حج و اطعمه و اشربه سخن رفته است.
از شرایط تحقق استطاعت داشتن توشۀ رفت و برگشت- اعم از خوردنی، نوشیدنی، پوشیدنی و دیگر امکانات لازم سفر- مطابق شأن حاجی است؛ چه عین آن را داشته باشد یا پول آن را و چه خود، مالک آن باشد یا دیگری آن را به وی بذل کرده باشد، مانند آنکه دیگری بگوید:
هزینۀ حج تو و نیز هزینۀ خانواده ات را تا زمان بازگشت از سفر حج تأمین می کنم.
مستحبات داشتن توشه در سفر
از مستحبات سفر، داشتن توشه و توشۀ نیکو فراهم کردن و وسعت دادن در آن بویژه در سفر حج و بذل آن به همسفران است؛ لیکن در سفر زیارتی کربلا- برای کسانی که در نزدیکی کربلا سکونت دارند، مانند مردم عراق- برداشتن غذای خوب مکروه است.
توشه برداشتن میته در ضرورت
خوردن میته و نیز توشه برداشتن آن هنگام ضرورت جایز است.


جدول کلمات

زاد

پیشنهاد کاربران

غذا. خورد و خوراک



توشه: در پهلوی توشگ tōšag بوده است . ستاک واژه ، " توش " ، به معنی تاب و توان است و معنای بنیادین " توشه " آنچه مایه ی توان و توش.
( ( مرا دل سراسر پر از مهرتست
همه توشهٔ جانم از چهرتست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 281. )


توشه : [اصطلاح راه آهن] بخشی از بار مسافر که در واگن مخصوص حمل توشه حمل می گردد، توشه نامیده می شود. مسافر قطار می تواند وسایلی از قبیل کیف دستی، بسته و جامه دان محتوی لوازم شخصی خود را که ابعاد آنها از ۷۵ سانتیمتر و وزن آنها از ۳۰ کیلوگرم تجاوز ننماید به همراه خود در کوپه ای که مسافرت می کند جا داده و حمل نماید و این علاوه بر وسایلی است که به واگن حمل توشه می سپارد و در قبالش قبض دریافت می دارد.

توشه :غذا


کلمات دیگر: