کلمه جو
صفحه اصلی

بهره


مترادف بهره : برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصیب، بخش، سود، صرفه، فایده، نتیجه، ربح، مزد، منفعت، نفع، حظ، حاصل، محصول، حاصل قسمت، حق مالک

فارسی به انگلیسی

boot, allowance, profit, return, takings, interest, portion, share

portion, share, interest, profit


allowance, profit, return, takings, interest


فارسی به عربی

اهتمام , حصة , قطعة

مترادف و متضاد

بخش


سود، صرفه، فایده، نتیجه


ربح، سود، مزد، منفعت، نفع


حظ


حاصل، محصول


حاصل‌قسمت


share (اسم)
سهم، قسمت، قطعه، بخش، خیش، حصه، بهره، سهمیه

portion (اسم)
سهم، جزء، قسمت، اری، تکه، قطعه، پاره، بخش، برخه، شقه، بهره، نصیب

lot (اسم)
سهم، محوطه، قسمت، کالا، تکه، قطعه، بخش، پارچه، توده انبوه، قواره، سرنوشت، قرعه، بهره، قطعه زمین، چندین، جنس عرضه شده برای فروش

interest (اسم)
سهم، سود، مصلحت، علاقه، دلبستگی، فرع، تنزیل، بهره

برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصیب


۱. برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصیب
۲. بخش
۳. سود، صرفه، فایده، نتیجه
۴. ربح، سود، مزد، منفعت، نفع
۵. حظ
۶. حاصل، محصول
۷. حاصلقسمت
۸. حقمالک


فرهنگ فارسی

شعبه ایست از از اسماعیلیه هند٠
حصه، قسمت، نصیب، ب ش، سود، فایده
( اسم ) ۱ - حصه قسمت بخش . ۲ - سود نفع فایده ربح . ۳ - حاصل محصول میوه . ۴ - حاصل قسمت .
نام قصبه ایست که از لاهور تا آنجا شصت کروه است .

فرهنگ معین

(بَ رِ ) [ په . ] ( اِ. )۱ - نصیب ، قسمت . ۲ - سود، نفع . ۳ - حاصل ، محصول . ۴ - حاصل قست .

لغت نامه دهخدا

بهره . [ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان چولایی خانه است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 213 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


بهره . [ ب َ رَ ] (اِخ ) آخر شهر کرمان است و بر کرانه ٔ بیابان نهاده و از آنجا بسیستان روند. (حدود العالم ). شهری به مکران . (معجم البلدان ).


بهره . [ ب ِ رَ ] (اِخ ) نام قصبه ای است که از لاهورتا آنجا شصت کروه است . (برهان ) (از ناظم الاطباء).


بهره . [ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بادی است که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است و 150 تن سکنه دارد و آبادی مقطوع که متصل به این قریه است جزء این ده منظور شده است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


بهرة. [ ب ُ رَ ] (ع اِ) زمین فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || میانه ٔ وادی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میان وادی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- بهرةالحلقه ؛ میانه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- بهرةالفرس ؛ میانه ٔ آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- بهرةاللیل ؛ میانه ٔآن . (منتهی الارب ). میان شب . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
- بهرةالوادی ؛ میان آن .(از معجم البلدان ).
- بهرةالیوم ؛ میان روز. (از ناظم الاطباء).


( بهرة ) بهرة. [ ب ُ رَ ] ( ع اِ ) زمین فراخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || میانه وادی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). میان وادی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- بهرةالحلقه ؛ میانه آن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- بهرةالفرس ؛ میانه آن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- بهرةاللیل ؛ میانه ٔآن. ( منتهی الارب ). میان شب. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ).
- بهرةالوادی ؛ میان آن.( از معجم البلدان ).
- بهرةالیوم ؛ میان روز. ( از ناظم الاطباء ).
بهره. [ ب َ رَ / رِ ] ( اِ ) حصه و نصیب و حظ وقسمت. ( برهان ). پهلوی «بهرک » قسمت. ( حاشیه برهان چ معین ). نصیب. حصه. و با لفظ داشتن و برداشتن و بردن مستعمل است. ( آنندراج ) ( غیاث ). نصیب و بخش و بهر و برج نیز با این ترادف دارد و بتازیش حصه خوانند. ( شرفنامه ). حظ. ( نفیسی ). زون. ( صحاح الفرس ). حظ. ذنوب. کفل. نصیب. ( ترجمان القرآن ). نصیب. حظ. ( دهار ). حصه و نصیب و قسمت و بخش و حظ و تمتع. ( ناظم الاطباء ). خلاق. قسم. قسمت. بخش. سهم. نیاوه. فرخنج. جزء. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
حسودانْت را داده بهرام نحس
ترا بهره کرده سعادت زواش.
اورمزدی.
یکی بهره را بر سه بهره است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش.
ابوشکور.
یکی دست بشکم من کرد و دلم بیرون کشید و به دونیم کرد و خونی سیاه از آنجا بیرون کرد و گفت این بهره شیطانی است. ( ترجمه تاریخ طبری ).
عدو را بهره از تو غل و پاوند
ولی را بهره از تو تاج و پرگر.
دقیقی.
جهان سر بسر حکمت و عبرت است
چرا بهره ما همه غفلت است.
فردوسی.
بر این بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی.
فردوسی.
زهی ز هر ادبی یافته تمام نصیب
زهی ز هر هنری بهره ای گرفته تمام.
فرخی.
دو روز دور نخواهد شدن ز درگه او
اگر دو بهره مر او را دهند زین عالم.
فرخی.
خان را بشارت داده آمد تا آنچه رفته است به جمله معلوم وی شود و بهره خویش از شادی بردارد. ( تاریخ بیهقی ). و میگفتند که ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی. ( تاریخ بیهقی ).

بهره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ) حصه و نصیب و حظ وقسمت . (برهان ). پهلوی «بهرک » قسمت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نصیب . حصه . و با لفظ داشتن و برداشتن و بردن مستعمل است . (آنندراج ) (غیاث ). نصیب و بخش و بهر و برج نیز با این ترادف دارد و بتازیش حصه خوانند. (شرفنامه ). حظ. (نفیسی ). زون . (صحاح الفرس ). حظ. ذنوب . کفل . نصیب . (ترجمان القرآن ). نصیب . حظ. (دهار). حصه و نصیب و قسمت و بخش و حظ و تمتع. (ناظم الاطباء). خلاق . قسم . قسمت . بخش . سهم . نیاوه . فرخنج . جزء. (یادداشت بخط مؤلف ) :
حسودانْت را داده بهرام نحس
ترا بهره کرده سعادت زواش .

اورمزدی .


یکی بهره را بر سه بهره است بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .

ابوشکور.


یکی دست بشکم من کرد و دلم بیرون کشید و به دونیم کرد و خونی سیاه از آنجا بیرون کرد و گفت این بهره ٔ شیطانی است . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
عدو را بهره از تو غل و پاوند
ولی را بهره از تو تاج و پرگر.

دقیقی .


جهان سر بسر حکمت و عبرت است
چرا بهره ٔ ما همه غفلت است .

فردوسی .


بر این بر یکی داستان زد کسی
کجا بهره بودش ز دانش بسی .

فردوسی .


زهی ز هر ادبی یافته تمام نصیب
زهی ز هر هنری بهره ای گرفته تمام .

فرخی .


دو روز دور نخواهد شدن ز درگه او
اگر دو بهره مر او را دهند زین عالم .

فرخی .


خان را بشارت داده آمد تا آنچه رفته است به جمله معلوم وی شود و بهره ٔ خویش از شادی بردارد. (تاریخ بیهقی ). و میگفتند که ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی . (تاریخ بیهقی ).
سخنهای دانا که نیکو بود
برد بهره هرکس که با اوبود.

اسدی .


رنج بی مال بهره ٔ تو رسد
مال بی رنج بهره ٔ دینار.

ناصرخسرو.


ای خفته همه عمرو شده خیره و مدهوش
وز عمر جهان بهره ٔ خود کرده فراموش .

ناصرخسرو.


ز صبر و خواب چه بهره بود مرا که مرا
بدرد و رنج دل و مغز خون و آب کنند.

مسعودسعد.


برمک مردی بزرگوار بود و از آداب تازی و پارسی بهره ای داشت . (تاریخ بخارای نرشخی ). و اگر چه از علم بهره ای تمام داشت نادان وار در آن خوضی می پیوست . (کلیله و دمنه ).
از نسیم انس بی بهره است سروستان دل
وز ترنج عافیت خالی است نرگس دان جان .

خاقانی .


از انوار مآثر و مفاخر او بهره ای تمام یافته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 435).
گر بفلک بر شود از زر و زور
گور بود بهره ٔ بهرام گور.

نظامی .


نرفته ز شب همچنان بهره ای
که ناگه بکشتش پری چهره ای .

سعدی .


پس از آن دو بهره گردانیده بهره ای به کاریان بگذاشتند و بهره ای به فسا نقل کردند. (تاریخ قم ص 88). گویند از بهر آن بدین عبارت نهادیم تا آنکس که تازی نداند بی بهره نماند. (روضةالمنجمین ).
با هزاران چشم روشن چرخ نشناسد مرا
بهره ٔ مجمر ز عنبر دود آهی بیش نیست .

صائب .


چون تو نیندوختی ذخیره به امروز
چه بود فردات بهره غیر از حرمان .

حاج سیدنصراﷲ تقوی .


- دوبهره ؛ دوطرفه . دوجهته . دونژاد : بعد از مکتفی خلیفه برادر وی مقتدر پسر معتضد، نام وی جعفر بود و کنیت وی ابوالفضل و مادر وی کنیزکی بود رومی ، نیکوروی و مولد وی ببغداد بود. و مردی بود دوبهره ، نیکوروی بلندبینی ، پهن دوش ، کوتاه ران ؛ خزانه ٔ عباسیان او بباد برداد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). کنیت وی ابواسحاق و مادر او کنیزکی بود خلوب نام و مردی دوبهره سرخ موی و محاسن وی بپدر خویش مانست . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). مکتفی مردی بود دوبهره نیکوروی و سیاه موی و نیکومحاسن و فراخ چشم و نیکوسیاست و بخیل بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). نام وی هارون و کنیت او ابوجعفر و مردی بود دوبهره سفید و فربه محاسن دراز و نیکوروی و باریک بینی و بر یک چشم نقطه ها داشت . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
|| (اصطلاح نجوم ) خط کوکب : پنج بهره عبارت است از خطوط خمسه ای یعنی بیت و شرف و حد مثلثه دوجه . (التفهیم ). || سود و فایده و نفع. (ناظم الاطباء). ربح . (فرهنگستان ). سود. نفع. فایده . (ناظم الاطباء). مبلغی که وام گیرنده در ازاء استفاده از پول به وام دهنده می پردازد. و معمولاً سالیانه براساس صدی چند از سرمایه احتساب میشود. بهره ٔ ساده فقط براساس پولی که وام گرفته شده و بهره ٔ مرکب براساس اصل وام بعلاوه ٔ بهره ٔ پرداخت نشده حساب میشود. (از دایرةالمعارف فارسی ). || بخت و طالع و توفیق . || حاصل . (ناظم الاطباء). حاصل . محصول . میوه . (فرهنگ فارسی معین ). || یک لنگه از بار خر و شتر و یا اسب . (ناظم الاطباء).
- بهره ٔ وصیت ؛ ارث و میراث . (ناظم الاطباء).

بهره . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) شعبه ای است از اسماعیلیه ٔ هند. (فرهنگ فارسی معین ).


بهره . [ ب ُ رَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که مولد و مسکن و مقام ایشان در گجرات است . (برهان ). نام گروهی از مردم گجرات . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. (بانکداری) سود بانکی.
۲. سود؛ فایده.
۳. [قدیمی] قسمت؛ نصیب؛ بخش.


۱. (بانکداری ) سود بانکی.
۲. سود، فایده.
۳. [قدیمی] قسمت، نصیب، بخش.، ۱. به راه، باراه.
۲. نیکو.
۳. آراسته.
۴. مناسب.

دانشنامه عمومی

سود،فایده


(لری؛ ممسنی) وسیله ای که با آن غذا تقسیم کنند، کفگیر.


پولی که وام گیرنده از بابت استفاده کردن از پول های وام دهنده به او پرداخت می کند را بهره می گویند. به بیان دیگر، «بهره» بهای پول وام گرفته شده است.
نرخ بهره
ربا
اگر وام گیرنده (فرد یا بنگاه اقتصادی) مبلغی پول برای مدتی معین وام بگیرد، مبلغی را که در آینده باید به وام دهنده بازپرداخت کند، معمولاً بیش از مبلغ دریافتی نخستین خواهد بود. این پرداخت اضافی، "بهره" نام دارد که می توان آن را به صورت نسبت "تفاوت مبلغ دریافتی و مبلغ بازپرداخت شده در پایان یک دوره معین" به "کل مبلغ دریافتی" بیان کرد. بدین سان که اگر مبلغ ۱۰۰ ریال وام داده شود و در پایان سال ۱۰۵ ریال دریافت گردد، نرخ بهره سالانه برابر با ۵ درصد خواهد بود.
بهره عبارت است از هزینه ای که بابت جبران یا جلوگیری از کاهش ارزش پول پرداختی در امروز و دریافتی در آینده (به دلیل نرخ تورم) به وام دهنده پرداخت می شود یا هزینه ای که بابت استفاده از پول طی مدتی مشخص که معمولاً یک سال است پرداخت می شود.در شرایط متعارف بازار، به منظور جبران فرصت های سرمایه گذاری بهتر آن است که وام دهنده مبلغی به عنوان حداقل سود مورد انتظار وام دهنده به نرخ تورم اضافه کرده آن را پرداخت کند.اما فیشر نرخ بهره را اینطور تعریف می کند: نرخ بهره عبارتست از: پاداش پرداختی بر روی پول، برحسب پول در تاریخ معین که معمولاً یکسال بعد از تاریخ معین است.
نرخ بهره در واقع هزینه ایست که باید برای دریافت اعتبار بپردازید.

دانشنامه آزاد فارسی

بُهره
(یا: بوهره؛ بهاره؛ وهره؛ واژه ای گجراتی به معنی تاجر و بازرگان) فرقه ای از شاخۀ اسماعیلیۀ مستعلویه. اینان پیروان مستعلی پسر مستنصر خلیفۀ فاطمی اند که از یمن، مصر و مغرب افریقا به هند کوچیدند. اهل بهره با هم کیشان خود درآمیختند و اندکی در یمن و بقیه در غرب هندوستان سکونت کردند و چون نخستین پذیرندگان این فرقه در گجرات، بازرگان بودند بدین نام خوانده شدند. بعد از مرگ داود بن عجب شاه، بیست و ششمین داعی ِ مطلق، نخستین انشعاب در بین بهره های اسماعیلی پدید آمد. اکثریت بهره های گجرات داود برهان الدین را به پیشوایی برگزیدند (۱۵۸۸م) و به بهرۀ داودی یا طیبیه معروف شدند و بهره های یمن، سلیمان بن حسن را به امامت برداشتند و بهرۀ سلیمانی خوانده شدند. داودیه خود به دو دستۀ علییه و ناکوشیه منشعب شد. پیشوایان داودی که از قرن ۱۸م در شهر سورت اقامت دارند، در روزگار سلطۀ بریتانیا بر هند، چون آقاخان ها و خوجه ها، از پشتیبانی دولت انگلیس برخوردار بودند و پس از استقلال هند نیز در آزادی و آرامش زیستند و القاب و امتیازات بسیار گرفتند. بهره ها غالباً هندونژادند و بالغ بر ۲۰هزار بهرۀ اسماعیلی، از داودی، سلیمانی و غیره در سراسر جهان پراکنده اند. این جماعت کتابخانه هایی ارزشمند با نسخ خطی نفیس در اختیار دارند و آثار خود را به زبان های عربی، گجراتی و اردو می نویسند. نیز ← اسماعیلیه

بهره (اقتصاد). بَهره (اقتصاد)(interest)
بَهره
بَهره
بَهره
در امور مالی، مبلغ پول پرداختی وام گیرنده در ازای وام دریافتی به وام دهنده، معمولاً برحسب درصد سالانه. بهرۀ سادهبهره ای است که برحسب درصد مستقیم مبلغ وام یا مبلغ سرمایه گذاری شده محاسبه می شود. در بهرۀ مرکب، که طی یک دورۀ زمانی (مثلاً یک ساله) به دست می آید، به سرمایه گذاری اولیه یا اصل سرمایه اضافه می شود، به طوری که در پایان دورۀ بعد بهره به مجموع آن ها تعلق می گیرد. سرمایه گذاری به مبلغ ۱۰۰ تومان با نرخ بهرۀ سادۀ سالانه دَه درصد به مدت پنج سال، سالانه دَه تومان درآمد دارد و مجموع درآمد حاصله طی پنج سال ۵۰ تومان می شود (در پایان دورۀ پنج ساله سرمایه گذار جمعاً ۱۵۰ تومان دریافت می کند). مجموع بهرۀ دریافتی بابت ۱۰۰ تومان سرمایه گذاری برای پنج سال با نرخ بهرۀ مرکب دَه درصد برابر با۶۱.۰۵ تومان خواهد بود (کل مبلغ برگشتی به سرمایه گذار در آخر دورۀ پنج ساله۱۶۱.۰۵ خواهد بود). در مجموع، همۀ مبلغ برگشتیِ حاصل از سرمایه گذاری به مبلغ S، با نرخ بهرۀ سادۀx درصد برایy سال برابر است با (فرمول ۱).فرمول ۱:
اگر همین مبلغ، یعنی S، با بهرۀ مرکبx درصد برای پنج سال سرمایه گذاری شود، کل مبلغ برگشتی برابر است با (فرمول ۲).
فرمول ۲:
در مثالی دیگر اگر بهره سالی یک بار با نرخ ۱۰ درصد حساب شود، ۲۰۰۰ تومان پس از سه سال با بهرۀ ساده بالغ بر۲۰۰۰ + = ۲۶۰۰ تومان، و با بهرۀ مرکب بالغ بر =۲۶۶۲تومان خواهد شد. فرمول کلی بهرۀ مرکب چنین است: (فرمول ۳)، که در آن A مبلغ سرمایۀ اولیه، t تعداد سال ها، r نرخ بهره، و k تعداد دفعاتی است که در سال بهره حساب می شود، Atمبلغ سرمایه پس از سال t ام است.فرمول ۳:

بهره (فیزیک). بَهره (فیزیک)(gain)
در الکترونیک، نسبت دامنۀ سیگنال خروجی تولیدشده در تقویت کننده به دامنۀ سیگنال ورودی. در تقویت کنندۀ ولتاژ، بهرۀ ولتاژ برابر است با نسبت ولتاژ خروجی به ولتاژ ورودی. در تقویت کنندۀ عملیاتی وارونگر بهره برابر است با نسبت مقاومت پس خور به مقاومت ورودی.

فرهنگستان زبان و ادب

{gain} [فیزیک] معیاری که میزان افزایش دامنۀ نشانک/ سیگنال تولیدشده را در تقویت کننده نشان می دهد و به صورت نسبت دامنۀ خروجی به دامنۀ ورودی بیان می شود
{yield} [شیمی، فیزیک] [فیزیک] کل انرژی مؤثری که در انفجار هسته ای آزاد میشود [شیمی] نسبت درصد محصول به دست آمده از یک واکنش به مقدار نظری محاسبه شدة آن

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] بُهره یا بُهره ها، نام گروهی از اسماعیلیان هند است. بیشتر آنان به شاخه طیبی مستعلوی فرقه اسماعیلیه متعلق اند و اصل و نسبی هندو دارند. هم اکنون این گروه اجتماعی در گجرات، بمبئی و هند مرکزی و نیز پاکستان ساکن اند و در فعالیت های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی حضور دارند. طبق برخی سرشماری ها اکنون حدود ۰۰۰، ۵۰۰ نفر بهره (عمدتاً داودی) در جهان وجود دارند. بُهره ها در بازسازی برخی زیارتگاه های شیعه و نصب ضریح بر آنان در کشورهای عراق، سوریه، اردن مصر و فلسطین اهتمام ویژه ای دارند.
بنابر توضیحات ریشه شناختی معمول، نام «بُهره» (بُهرا) مشتق از اصطلاح گجراتی «وُهُروو» (وَیه وَهار) به معنای «تجارت کردن» یا «دادوستد کردن» است.
بر این اساس، جماعتِ اسماعیلیان گجرات را به این دلیل «بُهره» نامیده اند که در اصل جامعه ای تجارت پیشه بوده اند. بنابر وجه تسمیه دیگری، بهره ها چون از طبقه (کاست) «وُهَرة» هندوها بودند به این نام خوانده شدند.

[ویکی فقه] بهره (ابهام زدایی). بهره ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • سود، به فتح باء و سکون هاء، به معنای ربح و سود• بهره ها به ضم باء و سکون هاء، نام جماعتی از اسماعیلیان هند
...

[ویکی شیعه] بهره (ابهام زدایی). بهره ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

گویش مازنی

/bahre/ آبراه های که آب را در شالی زار از کرتی به کت دیگر هدایت کند

آبراه های که آب را در شالی زار از کرتی به کت دیگر هدایت کند ...


واژه نامه بختیاریکا

به راه؛ مطیع
( بَهرِه ) ملاق
بالا بید

پیشنهاد کاربران

رسد

سود

فایده


ازکسی درس گرفتن

حق مالک

برخه، بهر، حصه، سهم، قسمت، نصیب، بخش، سود، صرفه، فایده، نتیجه، ربح، مزد، منفعت، نفع، حظ، حاصل، محصول، حاصل قسمت، حق مالک

بهره:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بهره" می نویسد : ( ( بهره در پهلوی در ریخت بهرک bahrag بکار می رفته است . ریختی پساوندی از بهر است . ریختی دیگر از " بهر " بَخْر است که با در هم ریختگی و جابجایی آوایی در ریخت بَرْخ مانده است . ) )
( ( پراگنده، در دست هر موبدی؛
ازو بهره ای، نزد هر بخردی ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 213 )
در جایی دیگر می نویسد : ( ( در بیت زیر در معنی هر بخش از شبانه روز که پاس نیز خوانده می شود ، به کار رفته است . شبانه روز را به هشت بهره بخش می کرده اند . ) )
( ( شب و روز بودی دو بهره به زین،
ز راه ِ بزرگی، نه از راه ِ کین. ) )
( همان ص 278. )



نوا

قسمتی ، قسمتی از


کلمات دیگر: