کلمه جو
صفحه اصلی

شروان

فرهنگ اسم ها

اسم: شروان (پسر) (فارسی) (تلفظ: šarvān) (فارسی: شروان) (انگلیسی: sharvan)
معنی: درخت سرو، ( اَعلام ) [= شیروان] ناحیه و ولایت قدیم، کنار دریای خزر، جنوب شرقی کوههای قفقاز، که امروز بخشی از جمهوری آذربایجان است، در فارسی به معنی درخت سرو است، ( در اعلام ) نام شهری در قفقاز و در قدیم از نواحی دربند ( باب الابواب ) بودکه در نزدیکی گنجه و شکی قرار داشت و به آن شیروان هم گویند، نام سرزمینی در جنوب شرقی قفقاز

(تلفظ: šarvān) در فارسی به معنی درخت سرو است ؛ (در اعلام) نام شهری در قفقاز و در قدیم از نواحی دربند (باب‌الابواب) بودکه در نزدیکی گنجه و شکی قرار داشت و به آن شیروان هم گویند.


فرهنگ فارسی

ولایتی در جنوب شرقی قفقاز در حوزه علیای نهر ارس و رود [ کورا ] و آن در قدیم از نواحی باب الابواب (در بند ) محسوب میشد . [ شروانشاهیان ] بدانجا منسوبند . توضیح تلفظ صحیح این کلمه بصورت فوق است خاقانی شروانی گوید : [ عیب شروان مکن که خاقانی هست از آن شهر کابتداش شر است ] ( خاقانی ) ولی در قرون اخیر بخطا آنرا [ شیروان ] گفته اند .
به پارسی درخت سرو است و سرو عربی است

لغت نامه دهخدا

شروان. [ ش ِرْ ] ( اِ ) به پارسی درخت سرو است و سرو عربی است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).

شروان. [ ش ِرْ ] ( اِخ ) شیروان. ( ناظم الاطباء ). ولایتی در جنوب شرقی قفقاز، در حوزه علیای نهر ارس و رود «کورا» و آن در قدیم از نواحی باب الابواب ( در بند ) محسوب می شد. شروانشاهیان بدانجا منسوبند. تلفظ این کلمه با توجه به بیت ذیل از خاقانی که گوید :
عیب شروان مکن که خاقانی
هست از آن شهر کابتداش شر است.
ظاهراً باید به فتح شین باشد ولی در قرون اخیر آن را «شیروان » گفته اند. ( از فرهنگ فارسی معین ). نام شهری در قفقاز مجاور با گنجه و شکی ، شروان موطن یا مسقطالرأس گروهی از شعرا و ادبای ایران بوده. از آنجمله است : خاقانی و فلکی و سیدعظیم و صابر وبهار شروانی و یزیدیه. ( یادداشت مؤلف ). شهری است که نوشیروان بنا کرده و مولد خاقانی آنجاست. ( شرفنامه منیری ). نام شهر خاقانی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).ناحیتی است به اران که پادشاه او و خرسان و لیزان شاه یکی است و این پادشاه را شروان شاه و لیزان و خرسانشاه خوانند و او به لشکرگاهی نشیند از شماخی بر فرسنگی و او را به حدود کردوان یکی کوه است بلند سر اوپهن و هامون و چهارسو چهار فرسنگ اندر چهار فرسنگ واز هیچ سو بدو راه نیست مگر از یکسو راهی است که کرده اند سخت دشوار و اندر وی چهار ده است و همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست و اندر وی همه مولایان وی اند مرد و زن ، همه آنجا کارند و آنجا خورند واین قلعه را نیال خوانند و به نزدیک او قلعه ای دیگراست میانشان فرسنگی سخت استوار، زندان وی آنجاست [ و قصبه شروان شاوران است کردوان نیز شهری است بدانجا ]. ( از حدود العالم ) :
گرفته روی دریا جمله کشتی های توبرتو
ز بهر مدح خواهانت ز شروان تا به آبسکون.
رودکی.
آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی و دیگر اعمال به نان ماده بدیشان داد تا آن شعر مضبوط ماند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 95 ).
گر به شروانم اهل دل می ماند
درضمیرم سفر نمی آمد.
خاقانی.
خو کرده به تنگنای شروان
با تنگی آب و نان مادر.
خاقانی.
آه و دردا که به شروان شدنم
دل نفرماید درمان چکنم ؟
آب شروان به دهان چون زده ام
یاد نان پاره خاقان چه کنم ؟
خاقانی.
از آسمان بیافتمی هر سعادتی

شروان . [ ش ِرْ ] (اِ) به پارسی درخت سرو است و سرو عربی است . (انجمن آرا) (آنندراج ).


شروان . [ ش ِرْ ] (اِخ ) شیروان . (ناظم الاطباء). ولایتی در جنوب شرقی قفقاز، در حوزه ٔ علیای نهر ارس و رود «کورا» و آن در قدیم از نواحی باب الابواب (در بند) محسوب می شد. شروانشاهیان بدانجا منسوبند. تلفظ این کلمه با توجه به بیت ذیل از خاقانی که گوید :
عیب شروان مکن که خاقانی
هست از آن شهر کابتداش شر است .
ظاهراً باید به فتح شین باشد ولی در قرون اخیر آن را «شیروان » گفته اند. (از فرهنگ فارسی معین ). نام شهری در قفقاز مجاور با گنجه و شکی ، شروان موطن یا مسقطالرأس گروهی از شعرا و ادبای ایران بوده . از آنجمله است : خاقانی و فلکی و سیدعظیم و صابر وبهار شروانی و یزیدیه . (یادداشت مؤلف ). شهری است که نوشیروان بنا کرده و مولد خاقانی آنجاست . (شرفنامه ٔ منیری ). نام شهر خاقانی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).ناحیتی است به اران که پادشاه او و خرسان و لیزان شاه یکی است و این پادشاه را شروان شاه و لیزان و خرسانشاه خوانند و او به لشکرگاهی نشیند از شماخی بر فرسنگی و او را به حدود کردوان یکی کوه است بلند سر اوپهن و هامون و چهارسو چهار فرسنگ اندر چهار فرسنگ واز هیچ سو بدو راه نیست مگر از یکسو راهی است که کرده اند سخت دشوار و اندر وی چهار ده است و همه ٔ خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست و اندر وی همه مولایان وی اند مرد و زن ، همه آنجا کارند و آنجا خورند واین قلعه را نیال خوانند و به نزدیک او قلعه ای دیگراست میانشان فرسنگی سخت استوار، زندان وی آنجاست [ و قصبه ٔ شروان شاوران است کردوان نیز شهری است بدانجا ] . (از حدود العالم ) :
گرفته روی دریا جمله کشتی های توبرتو
ز بهر مدح خواهانت ز شروان تا به آبسکون .

رودکی .


آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی و دیگر اعمال به نان ماده بدیشان داد تا آن شعر مضبوط ماند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 95).
گر به شروانم اهل دل می ماند
درضمیرم سفر نمی آمد.

خاقانی .


خو کرده به تنگنای شروان
با تنگی آب و نان مادر.

خاقانی .


آه و دردا که به شروان شدنم
دل نفرماید درمان چکنم ؟
آب شروان به دهان چون زده ام
یاد نان پاره ٔ خاقان چه کنم ؟

خاقانی .


از آسمان بیافتمی هر سعادتی
گر زین نحوس خانه ٔ شروان بجستمی .

خاقانی .


الحق چه فسانه شد غم من
از شر فسانه گوی شروان .

خاقانی .


به دهلیزه ٔ رهگذرهای سخت
ز شروان چو شیران همی برد رخت .

نظامی .


رجوع به حبیب السیر چ خیام فهرست ج 2 و شروانشاهان و شیروان شود.
- خسرو شروان ؛ شاه شروان :
تا خسرو شروان بود چه جای نوشروان بود
چو ارسلان سلطان بود گو آب بغرا ریخته .

خاقانی .


رجوع به ترکیبات شاه شروان و ملک شروان شود.
- شاه شروان ؛ منظور خاقان اکبر ابوالهیجا فخرالدین منوچهربن فریدون شروانشاه و پسر وی خاقان کبیر جلال الدین ابوالمظفر اخستان بن منوچهر است که هر دو ممدوح خاقانی بوده اند :
جهان زیور عید بربندد از تو
مگر مجلس شاه شروان نماید.

خاقانی .


شاه سلاطین فروز خسرو شروان که چرخ
خواند به دوران او شروان را خیروان .

خاقانی .


وآن تیغ شاه شروان آتش نمای دریا
دریا شده غریقش و آتش شده زگالش .

خاقانی .


گر در ره عراقت دردی گذشت بر دل
ز اقبال شاه شروان درمان تازه بینی .

خاقانی .


زآن غمزه ٔ کافرنشان ای شاه شروان الامان
آری سپاه کافران جز شاه شروان نشکند.

خاقانی .


رجوع به مقدمه ٔ دیوان خاقانی چ سجادی صفحه ٔ سی و شش و سی و هفت و مدخل شروانشاهان شود.
|| در بیت زیر کنایه از شروانیان است :
همه شروان شریک این دردند
دشمنان هم دریغ او خوردند.

خاقانی .


|| خاقانی در ابیات زیر کلمه ٔ شروان را به معنی دارنده ٔ شر در مقابل شرفوان و خیروان به معنی دارنده ٔ خیر و مکان خیر آورده که در عین حال به معنی اصلی نیز ایهام دارد :
تا نآید مهد دولت او
کس شروان خیروان ندیده ست .

خاقانی .


اهل عراق در عرقند از حدیث تو
شروان به نام تست شرفوان و خیروان .

خاقانی .


خاک شروان مگو که آن شر است
کآن شرفوان به خیر مشتهر است .

خاقانی .


چند نالی چند از این محنت سرای داد و بود
کز برای رای تو شروان نگردد خیروان .

خاقانی .



دانشنامه عمومی

شَروان (به ترکی آذربایجانی: Şirvan) ناحیه ای تاریخی در جنوب شرقی قفقاز است که در زمانهایی تابعه ایران بوده است.
دانشنامهٔ جهان اسلام
کتاب تاریخ ایران، انتشارات کمبریج
این منطقه در تاریخ ۳ آبان ۱۱۹۲ (۲۵ اکتبر ۱۸۱۳) مطابق مفاد عهدنامه گلستان از خاک ایران جدا شد و به کشور روسیه تزاری ملحق گردید. شروان هم اکنون جزئی از کشور جمهوری آذربایجان است. این ناحیه از کنارهٔ غربی دریای خزر تا رود کورا کشیده شده است.
نام این شهر به صورت شَروان (با فتحه روی ش) صحیح است. خاقانی شَروانی بارها شَروان را در تقابل با خیروان آورده است:
همچنین در بیتی می گوید:

دانشنامه آزاد فارسی

شِروان
(یا: شیروان) ولایت و ناحیه ای قدیمی در جمهوری آذربایجان. کرسی آن شهر شماخی، زمانی پایتخت شروان شاهان بود. ویرانه های مقابر شروان شاهان هنوز در شماخی باقی است. جغرافیای تاریخیِ ناحیۀ شروان مبهم، و انطباق آن با اخبار تاریخی دشوار است، اما از قراین چنین برمی آید که این ناحیه میان دربند و کوه های جنوبی قفقاز در شمال و ملتقای رودخانه های کورا (کُر) و ارس در جنوب، دریای خزر در شرق و ناحیۀ شکی و مرزهای گرجستان در غرب بوده است. کرسی آن شهر شابران بود و بعدها شهر شماخی مرکز آن شد. شروان در عهد ساسانیان یکی از ساتراپ نشین های ایران بوده و خاندانی از این سلسله بر آن حکومت داشته است. سلسله های مختلف شروان شاهان از قرون ۲ تا ۱۰ق بر این سرزمین و بعضی نواحی هم جوار آن حکومت داشتند. آخرین سلسلۀ شروان شاهان در سلطنت شاه طهماسب اول صفوی منقرض شد و شروان به قلمرو ایران پیوست. این سرزمین از دورۀ شاه محمد خدابنده تا اوایل سلطنت شاه عباس اول صفوی در تصرّف دولت عثمانی بود و در ۱۰۱۳ـ۱۰۱۴ق دوباره به ایران پیوست. پس از سقوط دولت صفویه، روس ها و عثمانی ها آن را میان خود تقسیم کردند، اما در زمان نادرشاه افشار از آن سرزمین خارج شدند. پس از قتل نادرشاه و تضعیف دولت افشاریه، چند خان نشین در این سرزمین تشکیل و ناحیۀ بزرگ شروان میان آنان تقسیم شد. سپس ولایت شروان در اختیار آل سرکار قرار گرفت و ناحیۀ شکی به حاجی چلبی قراقیتاقی رسید و حاجی محمدعلی زرنوایی حاکم شماخی شد و حسین علی خان، از نسل اوسمیان قیتاق، حکومت قبه را به دست گرفت و باکو نصیب میرزا محمدخان، پسر درگاه قلی بیگ از سرکردگان نظامی آن سامان، شد. بعضی از این امارات ها پس از دورۀ اول جنگ های ایران و روس و بقیه پس از پایان دورۀ دوم آن جنگ و انعقاد قرار داد ترکمانچای در ۱۲۴۳ق منقرض شدند و شروان کاملاً به تصرّف دولت روسیه درآمد. بیشتر جمعیت شروان از مردم ترک زبان تشکیل شده است، اما طی دو قرن گذشته گروه های بسیاری از مردم روس و دیگر اقوام در این سرزمین مقیم شده اند. شروان از مراکز زبان و ادب فارسی در جنوب قفقاز بوده است.

پیشنهاد کاربران

در کردی کرمانجی به معنای جنگجو و مبارز است. ترکیبی از شر ( به معنای جنگ ) وان

چنین به گمان می رسد که شروان و شروین دو واژه پارسی پهلوی هستند که از بن شِرویتَن ( شِرو - ) به دست آمده اند، شِرو اگر به چیم جنگ بوده، شرویتن دارای چیم جنگیدن، شروان، شرواگ، و شرویتار دارای چیم جنگنده، و شروین و شِرودار دارای چیم جنگیدنی، و شِروَگ و شِروینَگ دارای چیم ابزاری برای جنگیدن خواهند بود و شِرویشن و شرویشنیه دارای چیم جنگیدن و جنگ و شِرویشنیگ دارای چیم جنگی خواهند بود.

شروان یک نام کردی است
Sharvan
شەرڤان. . . . . شەروان
بە معنای جنگجوی تنها یا همان کماندوی امروزی

شروان در زبان کوردی کرمانجی یعنی جنگجو


کلمات دیگر: