مترادف خوشاب : آبدار، پرآب، تازه، تر، خوش آب ورنگ، کمپوت
خوشاب
مترادف خوشاب : آبدار، پرآب، تازه، تر، خوش آب ورنگ، کمپوت
فارسی به انگلیسی
compote
juice, preserve
فرهنگ اسم ها
معنی: روشن و شفاف، درخشان، کمپوت، آبدار و تازه، ( به مجاز )، میوه ای که با محلول آب و شکر می پزند، آبدار و تر و تازه، ( در قدیم ) تابان و درخشان ( معمولاً در مورد بعضی از جواهرات )، جواهر تابان و درخشان
(تلفظ: xo(u)šāb) (به مجاز) میوهای که با محلول آب و شکر میپزند ؛ آبدار و تر و تازه ؛ (در قدیم) تابان و درخشان (معمولاً در مورد بعضی از جواهرات) ؛ روشن و شفاف .
مترادف و متضاد
آبدار، پرآب
تازه، تر
خوشآبورنگ
کمپوت
۱. آبدار، پرآب
۲. تازه، تر
۳. خوشآبورنگ
۴. کمپوت
فرهنگ فارسی
میوهای که در شربت قند یا شکر پخته شود
دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه شهرستان سنندج این ده در جنوب خاوری گل تپه و خاور شوسه همدان به بیجار است .
( خوش آب ) دهی است از دهستان فراشبند بخش مرکزی شهرستان فیروز آباد واقع در شمال باختری فیروز آباد و کنار راه عمومی فراشبند به فیروز آباد با آب و هوای گرم و ۱۵۹ تن سکنه .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
یکی دسته راسیم و زر اندر است
دو دسته بخوشاب پرگوهر است .
فردوسی .
نه هر آهوئی را بود مشک ناب
نه از هر صدف دُرّ خیزد خوشاب .
اسدی .
نیکوان را هست میراث از خوشاب .
مولوی .
- خوشاب سی ؛ سی خوشاب . کنایه از سی دندان . (یادداشت مؤلف ) :
دریغ آن گل و مشک و خوشاب سی
همان تیغ برّنده ٔ پارسی .
فردوسی .
|| تره های نازک و تر و تازه . || (ص مرکب ) تر. تازه . سیراب . آبدار. پر از آب . || متموج . موجدار. شفاف . روشن . صاف . (ناظم الاطباء). مطرا. روشن ، و در وصف در و مروارید آید. (یادداشت مؤلف ) .
- دُرّ خوشاب ؛ دُرّ صاف و آبدار. درّ شفاف :
تو گفتی بکان اندرون زر نماند
همان درّ خوشاب و گوهر نماند.
فردوسی .
دهانش پر از در خوشاب کرد.
فردوسی .
بارد درّ خوشاب از آستین سحاب .
منوچهری .
گر سخن گوید تو گوش همی دار بدو
تا سخنها شنوی پاکتر از درّ خوشاب .
فرخی .
در خوشاب قطره ای از جرعه ٔ می است
در کام جام قطره ٔ در خوشاب خواه .
نصیرالدین شرف (از صحاح الفرس ).
ز دست و دیده ش بگسسته و بپیوسته
بسینه و دو رخش بر دو رشته در خوشاب .
مسعودسعد سلمان .
صدف ندارد قیمت مگر به در خوشاب .
معزی .
بجای باران از ابر طبع درافشان
در خوشاب چکاند ز ناودان سخن .
سوزنی .
گفت مدحی مرا که از هر حرف
همه در خوشاب میچکدش .
خاقانی .
چشمه هایی روان بسان گلاب
در میانش عقیق و در خوشاب .
نظامی .
بیار ساغر یاقوت فیض در خوشاب
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر.
حافظ.
- || دندان سفید و شفاف :
خوش خوش این گنده پیر بیرون کرد
از دهان تو درّهای خوشاب .
ناصرخسرو.
- گوهر خوشاب ؛ گوهر آبدار. گوهر صافی . گوهر تازه :
با دولتند ساخته چون شیر با شکر
ذات بزرگوار تو چون گوهر خوشاب .
مختاری غزنوی .
- لؤلؤخوشاب ؛ مروارید صاف و روشن و متموج :
همی تا ابر نوروزی بشوید
بلؤلوی خوشاب اطراف بستان .
ناصرخسرو.
بود چو خلق لطیف تو عنبر سارا
بود چو لفظ بدیع تو لؤلؤ خوشاب .
ابوالمعالی رازی .
بباد نمرود از سهم کرکس پرّان
بریش فرعون از نظم لؤلوی خوشاب .
خاقانی .
دگر روزینه کز صبح جهانتاب
طلی شد لعل بر لؤلوی خوشاب .
نظامی .
- لعل خوشاب ؛ لعل صافی . لعل روشن :
شود سنگ درکوه لعل خوشاب .
مولانا شهابی (از جهانگیری ).
- مروارید خوشاب ؛ مروارید صافی . مروارید روشن . مروارید متموج :
همان صددانه مروارید خوشاب .
نظامی .
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) آب راهه ای است رود شاش را بماوراءالنهر. رجوع به کلمه ٔ خجنده در معجم البلدان شود. (یادداشت مؤلف ).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش ساردوئیه از شهرستان جیرفت ، واقع در جنوب باختری ساردوئیه و 4هزارگزی راه مالرو جیرفت به ساردوئیه با 101 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 250 هزارگزی جنوب کهنوج . سکنه 103 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لوی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج . این ده در جنوب خاوری گل تپه و خاور شوسه ٔ همدان به بیجار واقع است . کوهستانی و سرد با 200 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ قره آغاج و محصول عمده ٔ آن غلات . در تابستان می توان اتومبیل به آنجا برد و در دو محل بفاصله ٔیک کیلومتر بنام خوشاب بالا و پائین واقع شده و سکنه ٔ آن 500 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دربقاضی بخش سرولایت شهرستان نیشابور با 407 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در جنوب خاوری درمیان و 42هزارگزی شمال درح با هوای گرم و 102 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فیلاب بالا از بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد حسینیه و خاور خرم آباد با 152 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش رشخوار شهرستان تربت حیدریه ، واقع در شمال خاوری رشخوار با 185 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در جنوب کهنوج و 7هزارگزی خاور راه مالرو انگهران به جاسک با 102 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان ، واقع در شمال زرند و سر راه مالرو زرند به راور با 102 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان گملکان بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد، واقع در شمال باختری طرقبه با آب و هوای معتدل و 102 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
یکی دسته راسیم و زر اندر است
دو دسته بخوشاب پرگوهر است.
نه از هر صدف دُرّ خیزد خوشاب.
دریغ آن گل و مشک و خوشاب سی
همان تیغ برّنده پارسی.
- دُرّ خوشاب ؛ دُرّ صاف و آبدار. درّ شفاف :
تو گفتی بکان اندرون زر نماند
همان درّ خوشاب و گوهر نماند.
تا سخنها شنوی پاکتر از درّ خوشاب.
در کام جام قطره در خوشاب خواه.
بسینه و دو رخش بر دو رشته در خوشاب.
در خوشاب چکاند ز ناودان سخن.
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان ساری ، واقع در شمال باختری ساری با آب و هوای معتدل و 120 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج ، واقع در باختر سنندج و جنوب شوسه ٔ سنندج به مریوان . کوهستانی و سردبا 130 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
خوشاب . [ خوَ / خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در شمال باختری بیجار و باختر راه مالرو صلوات آبادبا 102 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
فرهنگ عمید
۲. آب دار، تروتازه: میوۀ خوشاب.
۳. [قدیمی] خوش آب ورنگ (بیشتر در صفت جواهر مخصوصاً مروارید ).
دانشنامه عمومی
خوشاب (نوشیدنی) گونه ای نوشیدنی سنتی ایرانی
خوشاب (جواهر) یا شاهوار، گونه ای مروارید سفید و صاف و براق
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان حومه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن زیر سه خانوار بوده است.
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان سنگان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۹۰ نفر (۴۵خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان فنوج قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۲ نفر (۱۸خانوار) بوده است.
خوش آب (اصفهان) روستایی در دهستان قهاب شمالی بخش مرکزی شهرستان اصفهان استان اصفهان
خوش آب (جهرم) روستایی در دهستان جلگاه بخش مرکزی شهرستان جهرم استان فارس
خوش آب (دامغان) روستایی در دهستان رودبار بخش مرکزی شهرستان دامغان استان سمنان
خوش آب (دشتستان)
خوش آب (سرایان) روستایی در دهستان سه قلعه بخش سه قلعه شهرستان سرایان استان خراسان جنوبی
خوش آب (مشهد) روستایی در دهستان پیوه ژن بخش احمدآباد شهرستان مشهد استان خراسان رضوی
خوش آب (میرجاوه) روستایی در دهستان لادیز بخش لادیز شهرستان میرجاوه استان سیستان و بلوچستان
وب سایت رسمی وزارت کشور جمهوری اسلامی ایران
درگاه ملی آمار
روستای خوش آب بانک اطلاعاتی دهیاری های ایران
خوش آب، روستایی است از توابع بخش مرکزی در شهرستان دشتستان استان بوشهر ایران.اهالی این روستا نقش پررنگی در جنگ اول ایران انگلیس در اوت ۱۸۵۶میلادی(۱۲۳۵خورشیدی) داشته است.شخصیت هایی چون محمدرضابیگ زیارتی(خوشابی)و حیدربیگ خوشابی در این جنگ کشته شده اند.نبرد خوشاب که در حوالی روستا حادث شد بین نیروهای انگلیسی به سرکردگی ژنرال اترام و نیروهای ایرانی به رهبری شجاع الملک صورت پذیرفت.قبل از جنگ خوشاب نیروهای انگلیسی در یک نبرد چریکی و بر اثر باران شدید و گرفتاری در زمین شوره زار و گل و لای شکست سختی از اهالی روستاهای دشتستان به رهبری شهسواربیگ خوشابی خوردند.فریدون آدمیت در کتاب امیرکبیر به این شکست انگلیس اشاره نموده و علت شکست لشکر ایران در ادامه جنگ را خیانت صدراعظم وقت میرزا اقاخان نوری میداند.نقش اهالی این روستا در جنگ سربست چغادک به سال۱۲۹۷خورشیدی نیز قابل توجه میباشد.از جمله سرداران سپاه دشتستان در جنگ سربست چغادک محمداسماعیل بیگ خوشابی است که از افراد مورد وثوق غضنفرالسلطنه برازجانی است.محمداسماعیل بیگ در جنگ سربست چغادک کشته و در ارامگاه روستای خوشاب به خاک سپرده شده است.
این روستا در دهستان دالکی قرار داشته و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن ۶۴۸نفر (۱۵۰خانوار) می باشد.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۳۲۱ نفر (۷۳خانوار) بوده است.