کلمه جو
صفحه اصلی

تفت


مترادف تفت : تابش، حرارت، گرمی، هرم، باشتاب، تند، سبد چوبی

فارسی به انگلیسی

hot


hot, gardeners wicker basket, frail

gardener's wicker basket, frail


مترادف و متضاد

۱. تابش، حرارت، گرمی، هرم
۲. باشتاب، تند
۳. سبد چوبی


تابش، حرارت، گرمی، هرم


باشتاب، تند


سبد چوبی


فرهنگ فارسی

گرم، تندوتیز، باحرارت، باشتاب
( اسم ) سبد چوبین که در آن میوه جادهند .
قصبه مرکز بخش تفت در شهرستان یزد است این قصبه در دامنه که ارتفاع آن از سطح دریا در حدود ۱۲٠٠ گز است قرار دارد

فرهنگ معین

(تَ ) ۱ - (ص . ) گرم . ۲ - (اِ. ) گرمی ، حرارت . ۳ - حرارت ناشی از خشم . ۴ - با شتاب ، تند و تیز. ۵ - خرام ، خرامان .
(تَ ) (اِ. ) سبد چوبین که در آن میوه جا دهند.

(تَ) 1 - (ص .) گرم . 2 - (اِ.) گرمی ، حرارت . 3 - حرارت ناشی از خشم . 4 - با شتاب ، تند و تیز. 5 - خرام ، خرامان .


(تَ) (اِ.) سبد چوبین که در آن میوه جا دهند.


لغت نامه دهخدا

تفت . [ ت َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکز بخش تفت در شهرستان یزد است . این قصبه در دامنه ای که ارتفاع آن از سطح دریا در حدود 1200 گز است قرار دارد. آب آنجا از قنات و شغل مردم زراعت و گله داری است و در حدود 7100 تن سکنه دارد. در این قصبه بخشداری و شهرداری و آمار و بهداری و ژاندارمری و آموزش و پرورش و بیمه وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1). و رجوع بماده ٔ قبل شود :
تفت رشک ریاض رضوان است
که در او جای میر قرآن است .

وحشی (از آنندراج ).


چون بیان معنی از تفت نصیری میرود
هست صد چاکر چو سعدالدین تفتازانیم .

محسن تأثیر (ایضاً).


تفت است فرشته بلبل او
سرتفته ز آتش گل او
یک تفت گل است این گلستان
چون حلقه ٔ خط لاله ٔ رویان
یا در نظر حقیقت آیین
تفتی است ز میوه های شیرین .

(ایضاً).



تفت. [ ت َ ]( اِ، ق ) گرم. ( فرهنگ جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گرم و گرمی و حرارت باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). در اوستا تفته ( گرم شده ). ( حاشیه برهان چ معین ). گرم و سوخته. ( غیاث اللغات ). سوختن و سوزش. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) : و آنچه گفته اند که غمناک را شراب باید خورد تا تفت غم بنشاند، بزرگ غلطی است. بلی درحال بنشاند وکمتر گرداند اما چون شراب دریافت و بخفت ، خماری منکر آرد. ( تاریخ بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
ای آنکه نتیجه چهار و هفتی
وز هفت و چهار دائماً در تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی.
( منسوب به خیام ).
از آز و طمع بی خور و خفتیم همه
وز حرص و حسد در تب و تفتیم همه.
عطار.
صالح از خلوت بسوی شهر رفت
شهر دید اندر میان دود و تفت.
مولوی.
جامه را بدرید و آهی کردتفت
سرنهاد اندر بیابانی و رفت.
مولوی.
چو جلاب آخر از یک قطره آبش
بجای آمد دل پرتفت و تابش.
نزاری.
|| مشتق از تپ در اوستا بمعنی تبدار. ( از فرهنگ ایران باستان ص 90 ). || گرم رفتن و گرم آمدن و گرم گفتن را نیز گفته اند. ( برهان ). روش و آیش گرم و گفتار گرم. ( ناظم الاطباء ). || تعجیل و شتاب. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). شتاب. ( شرفنامه منیری ). || سبک. چابک. جلد. تند. زود. بشتاب. معجلاً. به عجله. فِرز. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ). تند و تیز. ( حاشیه برهان چ معین ) :
آتشی بنشاند از تن تفت و تیز
چون زمانی بگذرد گردد گمیز.
رودکی.
چو دانی که ناچار بایدت رفت
همان به که کاری بسازی بتفت.
فردوسی.
فرستاده از پیش کودک برفت
بر تخت کسری خرامید تفت.
فردوسی.
دوان اورمزداز میانه برفت
به پیش جهاندار چون باد تفت.
فردوسی.
سپهدار از و هرسه پذرفت و رفت
همی شد شب و روز چون باد تفت.
اسدی.
و صاحبدیوان رسالت بونصر مشکان همچنین تفت برفت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48 ). بکتکین بتفت میراند بحدود شبورقان و بدیشان رسید و جنگ پیوستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 446 ). امیر رضی اﷲ عنه برفت از غزنین روز چهارم محرم و به سرای به پرده که به باغ فیروزی برده بودند آمد و دو روز آنجا بود تا لشکرها و قوم جمله برفتند پس درکشید و تفت براندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 568 ).

تفت . [ ت َ ] (اِخ ) نام موضعی است از مضافات یزد. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (برهان ). از کمال صفای هوا جامع گرمسیر و سردسیر باشد. (برهان ). در آنجا نمد نیکو مالند و تفتی مشهور است . (انجمن آرا). مولد علامه ٔ تفتازانی است و آنرا تفت نصیری هم گویند. (آنندراج ). نام قصبه ای از توابع یزد. (ناظم الاطباء). یکی از بخشهای شهرستان یزد است که در جنوب باختری این شهرستان قرار دارد. منطقه ای است کوهستانی که مهمترین ارتفاعات آن عبارتند از کوه فخرآباد.شیرکوه . کوه سنگستان که در پشتکوه واقع است و در حدود 1000 گز ارتفاع دارد. آب زراعتی این بخش از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و میوه و پنبه است . این بخش دارای 23 آبادی است و در حدود 21300 تن سکنه دارد و مرکز این بخش قصبه ٔ تفت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). رجوع بماده ٔ بعد شود.


تفت . [ ت َ ](اِ، ق ) گرم . (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گرم و گرمی و حرارت باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). در اوستا تفته (گرم شده ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گرم و سوخته . (غیاث اللغات ). سوختن و سوزش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آنچه گفته اند که غمناک را شراب باید خورد تا تفت غم بنشاند، بزرگ غلطی است . بلی درحال بنشاند وکمتر گرداند اما چون شراب دریافت و بخفت ، خماری منکر آرد. (تاریخ بیهقی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ای آنکه نتیجه ٔ چهار و هفتی
وز هفت و چهار دائماً در تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی .

(منسوب به خیام ).


از آز و طمع بی خور و خفتیم همه
وز حرص و حسد در تب و تفتیم همه .

عطار.


صالح از خلوت بسوی شهر رفت
شهر دید اندر میان دود و تفت .

مولوی .


جامه را بدرید و آهی کردتفت
سرنهاد اندر بیابانی و رفت .

مولوی .


چو جلاب آخر از یک قطره آبش
بجای آمد دل پرتفت و تابش .

نزاری .


|| مشتق از تپ در اوستا بمعنی تبدار. (از فرهنگ ایران باستان ص 90). || گرم رفتن و گرم آمدن و گرم گفتن را نیز گفته اند. (برهان ). روش و آیش گرم و گفتار گرم . (ناظم الاطباء). || تعجیل و شتاب . (برهان ) (ناظم الاطباء). شتاب . (شرفنامه ٔ منیری ). || سبک . چابک . جلد. تند. زود. بشتاب . معجلاً. به عجله . فِرز. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). تند و تیز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
آتشی بنشاند از تن تفت و تیز
چون زمانی بگذرد گردد گمیز.

رودکی .


چو دانی که ناچار بایدت رفت
همان به که کاری بسازی بتفت .

فردوسی .


فرستاده از پیش کودک برفت
بر تخت کسری خرامید تفت .

فردوسی .


دوان اورمزداز میانه برفت
به پیش جهاندار چون باد تفت .

فردوسی .


سپهدار از و هرسه پذرفت و رفت
همی شد شب و روز چون باد تفت .

اسدی .


و صاحبدیوان رسالت بونصر مشکان همچنین تفت برفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48). بکتکین بتفت میراند بحدود شبورقان و بدیشان رسید و جنگ پیوستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 446). امیر رضی اﷲ عنه برفت از غزنین روز چهارم محرم و به سرای به پرده که به باغ فیروزی برده بودند آمد و دو روز آنجا بود تا لشکرها و قوم جمله برفتند پس درکشید و تفت براندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 568).
بر این بست پیمان و چون باد تفت
بر دختر آمد بگفت آنچه رفت .

اسدی .


فرستاده پیغام بشنید و رفت
سپهبد بشد نزد مهراج تفت .

اسدی .


جامه ها برکند واندر چاه رفت
جامه ها را هم ببرد آن دزد تفت .

مولوی .


ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکارسایه تفت .

مولوی .


بعد از آن برداشت هیزم را و رفت
سوی شهر از پیش من او تیز و تفت .

مولوی .


از درختی که مام بالا رفت
دخت بر شاخهاش غیژد تفت .

دهخدا.


|| بمعنی خرام و خرامان هست . (برهان ) (از ناظم الاطباء). || قهر و غضب و گرم شدن از خشم و قهر را نیز گویند. (برهان ). || قهر و غضب و گرمی از خشم و قهر. (ناظم الاطباء). غضبناک . (غیاث اللغات ). غضب . (شرفنامه ٔ منیری ). || گیاهی است دوایی که خوردن بیخ آن مانند تاتوله جنون آورد و آنرا شوکران نیز خوانند و صاحب اختیارات بدیعی آورده که چون سه مثقال از آن بخورند عقل بکلی زایل گردد. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ). گیاهی است دوایی که خوردن بیخ آن مانند تاتوله جنون آورد. (برهان ). ریشه ٔ دوایی که بتازی لفاح گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاح شود || سبدی که برای نهادن گل و میوه سازند. (غیاث اللغات ). خوان و سبد و طبق و امثال آن که میوه و گل در آن گذارند. (آنندراج ). سبدی مدور و کم عمق که از ترکه ٔ تر با برگ کنند و میوه در آن نهاده و سر آن نیز برترکه ٔ تر بر گدار بافند و محکم کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || مجازاً بمعنی مفلس نیز آمده . (غیاث اللغات ).

فرهنگ عمید

۱. گرم، باحرارت.
۲. [قدیمی] تند، تیز، باشتاب: به دستوری شاه دیوان برفت / به پیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی: ۲/۵۵ ).
= شوکران

۱. گرم؛ باحرارت.
۲. [قدیمی] تند؛ تیز؛ باشتاب: ◻︎ به دستوری شاه دیوان برفت / به‌پیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی: ۲/۵۵).


شوکران#NAME?


دانشنامه عمومی

تَفْت شهری است در بخش مرکزی شهرستان تفت که در استان یزد ایران واقع شده.شهر تفت در جنوب غربی استان یزد و در فاصله ۱۰ کیلومتری شهر یزد واقع شده و به دلیل قرار گرفتن در دامنه های شیر کوه از آب و هوایی خنک نسبت به دیگر شهرهای استان برخوردار است. شهر تفت به طور کلی از دو بخش تشکیل می شود: بخش شمالی و بخش جنوبی که به ترتیب گرمسیر و سردسیر نامیده می شوند. دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، تاریخ شناس معاصر و نویسنده سرشناس تاریخ که اکثر نوشته هایش دربارهٔ تاریخ کویر ایران است، نام شهر تفت را منسوب به گرمای کویری آن می داند. تفت منطقه ای ییلاقی و تابستانی با پیشینه ای بلند مدت است که با توجه به موقعیت منطقه و کشفیات تاریخی، احتمال داده می شود که منطقه عمومی تفت از زمان قبل از اسلام وجود داشته است. این خطه بیش از ۱۲۰۰ اثر تاریخی را داراست. واژه تفت، به معنی گرم شدن با به معنی سبد و طبق میوه آمده است. شهرستان تفت با وسعتی بیش از ۶۰۰۰ کیلومتر مربع جمعیتی بالغ بر ۴۵۳۵۷ نفر را در خود جای داده است. مساحت شهر تفت ۲۰۰۰ هکتار و جمعیت آن طبق سرشماری سال ۱۳۹۰ نزدیک به ۱۶۰۰۰ نفر می باشد. تفت در بلندترین نقطه استان قرار دارد و از آن می توان به عنوان بام استان یاد کرد، این شهرستان در کنار ارتفاعات شیرکوه بین ارتفاع ۱۲۰۰ تا ۴۰۷۵ متر از سطح دریا واقع شده که به دلیل نزولات جوی و ارتفاع مناسب و واقع شدن در بین کویرهای مروست و ابرکوه، این شهرستان به عنوان یکی از مناطق ییلاقی استان یزد معرفی می شود، با توجه به استعداد ناحیه بیشتر مردم تفت کشاورز و باغ دار هستند، از فراورده های کشاورزی این منطقه می توان گندم، جو، بنشن، تره بار، انار، هلو، زردآلو، گوجه و گردو را نام برد، که انار تفت فراوان و به علت آبدار بودن و قابلیت نگهداری بالای آن از کیفیت خوبی برخوردار بوده و به نقاط دیگر کشور و خارج از کشور صادر می شود. مردم این شهرستان همراه کشت به دام داری نیز می پردازند.
مجید رضا دهقان. تفت. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۰۴-۴۹۹۳-۶.
قنات شاه نعمت الله ولی، آسیاب آبی، آب انبار، کوچه آشتی کنان، ساباط، باغ، قالی بافی، گیوه چینی و تخته کشی، آیینهای سوگواری همچون نخل برداری، مراسم برداشت محصول چون انارچینی و برگزاری مراسم مذهبی زرتشتیان مثل جشن سده است.
مهم ترین صنایع دستی این منطقه را گیوه دوزی و قالی بافی و کاشیکاری تشکیل می دهد که توسط زنان و دختران در داخل کارگاه ها یا در منازل مسکونی تهیه می شود. اما گیوه دوزی آن در حال منسوخ شدن است.
- راه تفت – یزد به سوی شمال خاوری و به درازای ۲۰ کیلومتر- راه تفت – نصرابادپیشکوه به درازای ۳۴ کیلومتر- راه تفت – ده نو – ده شیر به سوی غرب و سپس به سوی جنوب- راه تفت – طزرجان به درازای ۲۴ کیلومتر- راه تفت – منشاد – ده بالا- راه تفت – ابرکوه به درازای ۱۵۰ کیلومترفاصله هوایی شهر تفت تا تهران، ۵۲۰ کیلومتر است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تفت، شهرستان و شهری در استان یزد می باشد.
در جنوب غربی استان یزد قرار دارد. از شمال به شهرستان صدوق ، از شمال شرقی به شهرستان یزد، از مشرق به شهرستان مهریز ، از جنوب به شهرستان خاتم ، و از مغرب به شهرستان ابرکوه محدود می شود و مشتمل است بر دو بخش (مرکزی و نیر)، دَه دهستان و دو شهر (نیر و تفت). کوههای سنگتراش و کوه سیاه و لااَنجیر/ لاانجیره، هر سه از توده کوهستانی شیرکوه (بلندترین قله: ح ۴۰۶۰ متر)، عمدتاً با جهت شمال غربی ـ جنوب شرقی در شهرستان امتداد دارند. این کوهستان شهرستان تفت را به سه منطقه، پیشکوه و میانکوه و پشتکوه، تقسیم می کند.

[ویکی فقه] تفت (ابهام زدایی). تفت ممکن در معانی ذیل به کار رفته باشد: • شهر تفت، شهری در استان یزد• شهرستان تفت، شهرستانی در استان یزد
...

گویش مازنی

۱حرارت – گرما ۲گاز حاصل از پوست کندن پرتقال و دیگر مرکبات ...


/taft/ حرارت – گرما - گاز حاصل از پوست کندن پرتقال و دیگر مرکبات که بر اثر فشردن پوست به صورت قطرات ریز آب خارج شود

پیشنهاد کاربران

تکاپو

تفت:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " تفت" می نویسد : ( ( تفت در پهلوی در ریخت تپتtapt ، به بکار می رفته است به معنی گرم و تافته است و در پارسی ، چون قید ، در معنی تند و شتابان به بکار میرود. ) )
( ( به سان پزشکی پس ابلیس، تفت
به فرزانگی ، نزد ضحّاک رفت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 282. )



کلمات دیگر: