مترادف تفت : تابش، حرارت، گرمی، هرم، باشتاب، تند، سبد چوبی
تفت
مترادف تفت : تابش، حرارت، گرمی، هرم، باشتاب، تند، سبد چوبی
فارسی به انگلیسی
hot
gardener's wicker basket, frail
مترادف و متضاد
۱. تابش، حرارت، گرمی، هرم
۲. باشتاب، تند
۳. سبد چوبی
تابش، حرارت، گرمی، هرم
باشتاب، تند
سبد چوبی
فرهنگ فارسی
( اسم ) سبد چوبین که در آن میوه جادهند .
قصبه مرکز بخش تفت در شهرستان یزد است این قصبه در دامنه که ارتفاع آن از سطح دریا در حدود ۱۲٠٠ گز است قرار دارد
فرهنگ معین
(تَ ) (اِ. ) سبد چوبین که در آن میوه جا دهند.
(تَ) 1 - (ص .) گرم . 2 - (اِ.) گرمی ، حرارت . 3 - حرارت ناشی از خشم . 4 - با شتاب ، تند و تیز. 5 - خرام ، خرامان .
(تَ) (اِ.) سبد چوبین که در آن میوه جا دهند.
لغت نامه دهخدا
تفت رشک ریاض رضوان است
که در او جای میر قرآن است .
وحشی (از آنندراج ).
چون بیان معنی از تفت نصیری میرود
هست صد چاکر چو سعدالدین تفتازانیم .
محسن تأثیر (ایضاً).
تفت است فرشته بلبل او
سرتفته ز آتش گل او
یک تفت گل است این گلستان
چون حلقه ٔ خط لاله ٔ رویان
یا در نظر حقیقت آیین
تفتی است ز میوه های شیرین .
(ایضاً).
ای آنکه نتیجه چهار و هفتی
وز هفت و چهار دائماً در تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی.
وز حرص و حسد در تب و تفتیم همه.
شهر دید اندر میان دود و تفت.
سرنهاد اندر بیابانی و رفت.
بجای آمد دل پرتفت و تابش.
آتشی بنشاند از تن تفت و تیز
چون زمانی بگذرد گردد گمیز.
همان به که کاری بسازی بتفت.
بر تخت کسری خرامید تفت.
به پیش جهاندار چون باد تفت.
همی شد شب و روز چون باد تفت.
تفت . [ ت َ ] (اِخ ) نام موضعی است از مضافات یزد. (فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (از آنندراج ) (برهان ). از کمال صفای هوا جامع گرمسیر و سردسیر باشد. (برهان ). در آنجا نمد نیکو مالند و تفتی مشهور است . (انجمن آرا). مولد علامه ٔ تفتازانی است و آنرا تفت نصیری هم گویند. (آنندراج ). نام قصبه ای از توابع یزد. (ناظم الاطباء). یکی از بخشهای شهرستان یزد است که در جنوب باختری این شهرستان قرار دارد. منطقه ای است کوهستانی که مهمترین ارتفاعات آن عبارتند از کوه فخرآباد.شیرکوه . کوه سنگستان که در پشتکوه واقع است و در حدود 1000 گز ارتفاع دارد. آب زراعتی این بخش از چشمه و قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و میوه و پنبه است . این بخش دارای 23 آبادی است و در حدود 21300 تن سکنه دارد و مرکز این بخش قصبه ٔ تفت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). رجوع بماده ٔ بعد شود.
ای آنکه نتیجه ٔ چهار و هفتی
وز هفت و چهار دائماً در تفتی
می خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی .
(منسوب به خیام ).
از آز و طمع بی خور و خفتیم همه
وز حرص و حسد در تب و تفتیم همه .
عطار.
صالح از خلوت بسوی شهر رفت
شهر دید اندر میان دود و تفت .
مولوی .
جامه را بدرید و آهی کردتفت
سرنهاد اندر بیابانی و رفت .
مولوی .
چو جلاب آخر از یک قطره آبش
بجای آمد دل پرتفت و تابش .
نزاری .
|| مشتق از تپ در اوستا بمعنی تبدار. (از فرهنگ ایران باستان ص 90). || گرم رفتن و گرم آمدن و گرم گفتن را نیز گفته اند. (برهان ). روش و آیش گرم و گفتار گرم . (ناظم الاطباء). || تعجیل و شتاب . (برهان ) (ناظم الاطباء). شتاب . (شرفنامه ٔ منیری ). || سبک . چابک . جلد. تند. زود. بشتاب . معجلاً. به عجله . فِرز. (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). تند و تیز. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
آتشی بنشاند از تن تفت و تیز
چون زمانی بگذرد گردد گمیز.
رودکی .
چو دانی که ناچار بایدت رفت
همان به که کاری بسازی بتفت .
فردوسی .
فرستاده از پیش کودک برفت
بر تخت کسری خرامید تفت .
فردوسی .
دوان اورمزداز میانه برفت
به پیش جهاندار چون باد تفت .
فردوسی .
سپهدار از و هرسه پذرفت و رفت
همی شد شب و روز چون باد تفت .
اسدی .
و صاحبدیوان رسالت بونصر مشکان همچنین تفت برفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 48). بکتکین بتفت میراند بحدود شبورقان و بدیشان رسید و جنگ پیوستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 446). امیر رضی اﷲ عنه برفت از غزنین روز چهارم محرم و به سرای به پرده که به باغ فیروزی برده بودند آمد و دو روز آنجا بود تا لشکرها و قوم جمله برفتند پس درکشید و تفت براندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 568).
بر این بست پیمان و چون باد تفت
بر دختر آمد بگفت آنچه رفت .
اسدی .
فرستاده پیغام بشنید و رفت
سپهبد بشد نزد مهراج تفت .
اسدی .
جامه ها برکند واندر چاه رفت
جامه ها را هم ببرد آن دزد تفت .
مولوی .
ترکش عمرش تهی شد عمر رفت
از دویدن در شکارسایه تفت .
مولوی .
بعد از آن برداشت هیزم را و رفت
سوی شهر از پیش من او تیز و تفت .
مولوی .
از درختی که مام بالا رفت
دخت بر شاخهاش غیژد تفت .
دهخدا.
|| بمعنی خرام و خرامان هست . (برهان ) (از ناظم الاطباء). || قهر و غضب و گرم شدن از خشم و قهر را نیز گویند. (برهان ). || قهر و غضب و گرمی از خشم و قهر. (ناظم الاطباء). غضبناک . (غیاث اللغات ). غضب . (شرفنامه ٔ منیری ). || گیاهی است دوایی که خوردن بیخ آن مانند تاتوله جنون آورد و آنرا شوکران نیز خوانند و صاحب اختیارات بدیعی آورده که چون سه مثقال از آن بخورند عقل بکلی زایل گردد. (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ). گیاهی است دوایی که خوردن بیخ آن مانند تاتوله جنون آورد. (برهان ). ریشه ٔ دوایی که بتازی لفاح گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاح شود || سبدی که برای نهادن گل و میوه سازند. (غیاث اللغات ). خوان و سبد و طبق و امثال آن که میوه و گل در آن گذارند. (آنندراج ). سبدی مدور و کم عمق که از ترکه ٔ تر با برگ کنند و میوه در آن نهاده و سر آن نیز برترکه ٔ تر بر گدار بافند و محکم کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || مجازاً بمعنی مفلس نیز آمده . (غیاث اللغات ).
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] تند، تیز، باشتاب: به دستوری شاه دیوان برفت / به پیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی: ۲/۵۵ ).
= شوکران
۱. گرم؛ باحرارت.
۲. [قدیمی] تند؛ تیز؛ باشتاب: ◻︎ به دستوری شاه دیوان برفت / بهپیش سپهدار کاووس تفت (فردوسی: ۲/۵۵).
شوکران#NAME?
دانشنامه عمومی
مجید رضا دهقان. تفت. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۰۴-۴۹۹۳-۶.
قنات شاه نعمت الله ولی، آسیاب آبی، آب انبار، کوچه آشتی کنان، ساباط، باغ، قالی بافی، گیوه چینی و تخته کشی، آیینهای سوگواری همچون نخل برداری، مراسم برداشت محصول چون انارچینی و برگزاری مراسم مذهبی زرتشتیان مثل جشن سده است.
مهم ترین صنایع دستی این منطقه را گیوه دوزی و قالی بافی و کاشیکاری تشکیل می دهد که توسط زنان و دختران در داخل کارگاه ها یا در منازل مسکونی تهیه می شود. اما گیوه دوزی آن در حال منسوخ شدن است.
- راه تفت – یزد به سوی شمال خاوری و به درازای ۲۰ کیلومتر- راه تفت – نصرابادپیشکوه به درازای ۳۴ کیلومتر- راه تفت – ده نو – ده شیر به سوی غرب و سپس به سوی جنوب- راه تفت – طزرجان به درازای ۲۴ کیلومتر- راه تفت – منشاد – ده بالا- راه تفت – ابرکوه به درازای ۱۵۰ کیلومترفاصله هوایی شهر تفت تا تهران، ۵۲۰ کیلومتر است.
این روستا در دهستان پشتکوه رستم قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۸ نفر (۴خانوار) بوده است.
دانشنامه اسلامی
در جنوب غربی استان یزد قرار دارد. از شمال به شهرستان صدوق ، از شمال شرقی به شهرستان یزد، از مشرق به شهرستان مهریز ، از جنوب به شهرستان خاتم ، و از مغرب به شهرستان ابرکوه محدود می شود و مشتمل است بر دو بخش (مرکزی و نیر)، دَه دهستان و دو شهر (نیر و تفت). کوههای سنگتراش و کوه سیاه و لااَنجیر/ لاانجیره، هر سه از توده کوهستانی شیرکوه (بلندترین قله: ح ۴۰۶۰ متر)، عمدتاً با جهت شمال غربی ـ جنوب شرقی در شهرستان امتداد دارند. این کوهستان شهرستان تفت را به سه منطقه، پیشکوه و میانکوه و پشتکوه، تقسیم می کند.
...
گویش مازنی
۱حرارت – گرما ۲گاز حاصل از پوست کندن پرتقال و دیگر مرکبات ...
پیشنهاد کاربران
دکتر کزازی در مورد واژه ی " تفت" می نویسد : ( ( تفت در پهلوی در ریخت تپتtapt ، به بکار می رفته است به معنی گرم و تافته است و در پارسی ، چون قید ، در معنی تند و شتابان به بکار میرود. ) )
( ( به سان پزشکی پس ابلیس، تفت
به فرزانگی ، نزد ضحّاک رفت ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 282. )