<hr> مترادف جا : اطاق، خانه، مسکن، منزل، جایگاه، ماوا، ماوی، محل، مقام، مقر، مکان، فضا، موضع، بستر، رختخواب، اندازه، حد، توانایی، جرئت

مترادف جا : اطاق، خانه، مسکن، منزل، جایگاه، ماوا، ماوی، محل، مقام، مقر، مکان، فضا، موضع، بستر، رختخواب، اندازه، حد، توانایی، جرئت

جا

جا افتادن

جا امدن

جا اوردن

جا خالی کردن

جا خوردن

جا خوش کردن

جا داشتن

جا کردن

جا گرفتن

جاآمدن

جاآوردن

جائر

جائع

<hr> مترادف جاافتاده : باوقار، بزرگسال، پیر، سالدیده، سالمند، سنگین، کهنسال، متین، مسن، معمر، پخته، سردوگرم چشیده، کارکشته، کامل، رسیده

مترادف جاافتاده : باوقار، بزرگسال، پیر، سالدیده، سالمند، سنگین، کهنسال، متین، مسن، معمر، پخته، سردوگرم چشیده، کارکشته، کامل، رسیده

جاافتاده

جاانداختن

<hr> مترادف جابر : بیدادگر، جبار، زورگو، ستمگر، ظالم، قهار، شکسته بند <hr> متضاد جابر : عادل، دادگر <hr> برابر پارسی : ستمکار، بیدادگر، زورگو

مترادف جابر : بیدادگر، جبار، زورگو، ستمگر، ظالم، قهار، شکسته بند متضاد جابر : عادل، دادگر برابر پارسی : ستمکار، بیدادگر، زورگو

جابر

<hr> مترادف جابرانه : بیدادگرانه، جبارانه، ستمگرانه، ظالمانه، قهرآمیز <hr> متضاد جابرانه : عادلانه، دادگرانه

مترادف جابرانه : بیدادگرانه، جبارانه، ستمگرانه، ظالمانه، قهرآمیز متضاد جابرانه : عادلانه، دادگرانه

جابرانه

جابلسا

جابلقا

<hr> مترادف جابه جا : بلافاصله، دردم، فوراً

مترادف جابه جا : بلافاصله، دردم، فوراً

جابه جا

جابه جا شدن

جابه جا کردن

جات

جاثلیق

جاثم

جاجا

جاجل

جاجم

جاجنب

جاجیم

جاحد

جاحظ

جاخالی

جاخالی انداختن

جاخالی کردن

جاخاکستری

جاخسوک

<hr> مترادف جادار : ظرفیت دار، فراخ، فضادار، گشاد، واسع، وسیع <hr> متضاد جادار : تنگ

مترادف جادار : ظرفیت دار، فراخ، فضادار، گشاد، واسع، وسیع متضاد جادار : تنگ

جادار

<hr> مترادف جاده : اتوبان، راه، شارع، شاهراه، طریق، طریقه <hr> برابر پارسی : راه، بزرگراه، شاهراه

مترادف جاده : اتوبان، راه، شارع، شاهراه، طریق، طریقه برابر پارسی : راه، بزرگراه، شاهراه

جاده

<hr> مترادف جادو : افسون، تسخیر، چشم بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون

مترادف جادو : افسون، تسخیر، چشم بندی، ساحری، سحر، طلسم، فسون

جادو

جادو جنبل

<hr> مترادف جادوگر : افسونگر، جادوکار، ساحر، سحار، کاهن، معزم، نیرنگ باز، فریبنده

مترادف جادوگر : افسونگر، جادوکار، ساحر، سحار، کاهن، معزم، نیرنگ باز، فریبنده

جادوگر

<hr> مترادف جادوگری : ساحری، سحر، فسون، افسونگری

مترادف جادوگری : ساحری، سحر، فسون، افسونگری

جادوگری

جادویی

جادی

<hr> مترادف جاذب : دلربا، دلفریب، دلکش، رباینده، فریبنده، گیرا، جذب کننده، کشنده <hr> برابر پارسی : گیرا، کشنده، کشش ربایش، ربایش، کشش

مترادف جاذب : دلربا، دلفریب، دلکش، رباینده، فریبنده، گیرا، جذب کننده، کشنده برابر پارسی : گیرا، کشنده، کشش ربایش، ربایش، کشش

واژه های حرف "ج" - فرهنگ معین