خواهرزاده
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خواهرزاده. [ خوا / خا هََ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) فرزند خواهر. ( ناظم الاطباء ). || جمعی از علما را به این عنوان یاد می کنند چونکه همشیره زاده عالم بوده اند. ( از انساب سمعانی ).
خواهرزاده. [ خوا / خا هََ دَ / دِ ] ( اِخ ) امام ابوبکر محمد متوفی 483 هَ. ق. او راست : «ادب القاضی خصاف » و «مبسوط البکری ». رجوع به محمد ابوبکر شود.
خواهرزاده. [ خوا / خا هََ دَ / دِ ] ( اِخ ) امام ابوبکر محمد متوفی 483 هَ. ق. او راست : «ادب القاضی خصاف » و «مبسوط البکری ». رجوع به محمد ابوبکر شود.
خواهرزاده . [ خوا / خا هََ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) فرزند خواهر. (ناظم الاطباء). || جمعی از علما را به این عنوان یاد می کنند چونکه همشیره زاده ٔ عالم بوده اند. (از انساب سمعانی ).
خواهرزاده . [ خوا / خا هََ دَ / دِ ] (اِخ ) امام ابوبکر محمد متوفی 483 هَ . ق . او راست : «ادب القاضی خصاف » و «مبسوط البکری ». رجوع به محمد ابوبکر شود.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] خواهرزاده فرزند خواهر است.
خواهرزاده بر فرزند خواهر ـ اعم از پسر و دختر ـ صادق است، خواه خواهر نسبی باشد یا رضاعی، تنی (پدری و مادری) باشد یا ناتنی. از آن در باب نکاح و ارث سخن رفته است.
احکام خواهرزاده
خواهرزاده و فرزندان او، هرچه پایین روند از محارم به شمار میروند و احکام محرمیت ـ از قبیل حرمت ازدواج و جواز نگاه به آنان ـ بر آن مترتّب میگردد .
فرزندان خواهر نسبی همچون فرزندان برادر نسبی در طبقه دوم ارث قرار دارند و با نبود وارث طبقه اوّل و نیز خواهر و برادر میت، ارث به آنان میرسد.
خواهرزاده بر فرزند خواهر ـ اعم از پسر و دختر ـ صادق است، خواه خواهر نسبی باشد یا رضاعی، تنی (پدری و مادری) باشد یا ناتنی. از آن در باب نکاح و ارث سخن رفته است.
احکام خواهرزاده
خواهرزاده و فرزندان او، هرچه پایین روند از محارم به شمار میروند و احکام محرمیت ـ از قبیل حرمت ازدواج و جواز نگاه به آنان ـ بر آن مترتّب میگردد .
فرزندان خواهر نسبی همچون فرزندان برادر نسبی در طبقه دوم ارث قرار دارند و با نبود وارث طبقه اوّل و نیز خواهر و برادر میت، ارث به آنان میرسد.
wikifeqh: خواهرزاده
واژه نامه بختیاریکا
خُرزا
پیشنهاد کاربران
یعنی کسی که تا حد مرگ دوستش داری وحاضری هر کاری برای او انجام دهی حتی جونت رو هم به خاطر اون از دست بدی
خواهر زاده میشه نیس
Child or Children of sister
کلمات دیگر: