مترادف طبقه : اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی
برابر پارسی : لایه، رده، اشکوب، رسته، آشکوب
layer, stratum, class, category, stage, grade, order, group, storey
breed, class, division, estate, genus, layer, order, rating, sort, stripe, walk
لا يه
مرتبت، مرتبه، پایه، درجه
دستگاه(موسیقی)
اشکوبه، اشکوب، خن
رده، زمره، صف، کلاس، گونه
رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه
پوسته، چینه، قشر، لایه
۱. اشکوبه، اشکوب، خن
۲. رده، زمره، صف، کلاس، گونه
۳. رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه
۴. پوسته، چینه، قشر، لایه
۵. مرتبت، مرتبه، پایه، درجه
۶. دستگاه(موسیقی)
طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] (اِخ ) زنی بود زیرک و دانا که به نکاح مردی دانا و هوشیار موسوم به شن ّ آمد. و منه المثل : وافق شن ٌ طبقة و قیل شن حی ٌ من عبدالقیس ، کانوا یکثرون الغارة علی الناس حتی اغاروا علی طبقة، هی ایضا قبیلة، فهزمتهم طبقة، فضرب َ بهم المثل . و سئل الاصمعی ُ عن هذا المثل ، فقال :الشن ُ وعاءٌ من ادم اتخذ له غطاء و هو الطبق ، فوافقه ، و الهاء علی هذا عائد علی الشن . و قیل هما قبیلتان اتفقتا علی امر، فقیل لهما ذلک ، لان کلا منهما وافق نظیره و قیل طبقة قبیلة من ایاد کانت لاتطاق ، فاوقعت بها شن ، فانتصفت منها و اصابت فیها. (منتهی الارب ).
طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای از عرب . (منتهی الارب ).
طبقة. [ طَ ب ِ ق َ ] (ع ص ) یدٌ طبقةٌ؛ دست به پهلو چسبیده و کوتاه درکشیده . (منتهی الارب ).
طبقة. [ طِ ق َ ] (ع اِ) ساعت از روز. || دام که بدان شکار کنند. (منتهی الارب ). تَله . ج ، طِبق .
خاقانی .
طبقة. [ طَ ق َ ] (ع اِ) بالفتح و سکون الموحدة، لغة لقوم متشابهون ، و فی اصطلاح المحدثین ، عبارةٌ عن جماعة اشترکوا فی السن و لقاء المشایخ و الاخذ عنهم . فاما ان یکون شیوخ هذا الراوی شیوخ ذلک ، او یماثل او یقارن شیوخ هذا،شیوخ ذلک ، و بهما اکتفوا بالتشابه فی الاخذ، و قد یکون الشخص الواحد من طبقتین باعتبارین بان یکون الراوی من طبقة لمشابهته بتلک الطبقة من وجه ، و من طبقة اخری لمشابهته بها من وجه آخر، کانس بن مالک ، فانه من حیث ثبوت صحبته للنبی ّ صلی اﷲ علیه و آله و سلم ، یُعدّ من طبقة العشرة المبشرة لهم بالجنة مثلاً، و من حیث صغرالسن یعدُ من طبقة من بعدهم . فمن نظر الی الصحابة باعتبار الصحبة جعل الجمیع طبقة واحدة، کما صنع ابن حَبان و غیره ، و من نظر الیهم باعتبار قدر زائد،کالسبق الی الاسلام ، و شهود المشاهد الفاضلة، جعلهم طبقات ، و الی ذلک مال صاحب الطبقات : ابوعبداﷲ و محمدبن سعد البغدادی ، و کذلک من جاء بعد الصحابة، و هم التابعون ، من نظر الیهم باعتبار الاخذ من الصحابة فقط، جعل الجمیع طبقة واحدة، کما صنع ابن حبان ایضاً. و من نظر الیهم باعتبار اللقاء، قسمهم ، کما فعل محمدبن سعد. و لکل وجه ٌ. و معرفةالطبقات من المهمات ، و فائدتها الامن مِن تداخل المشتبهین و امکان الاطلاع علی تبیین التدلیس و الوقوف علی حقیقة المراد من الغفلة. کذا فی شرح النخبة و شرحه - انتهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). (اصطلاح علم درایه ٔ حدیث ) طبقه عبارت از جماعتی که در سن و سال و ملاقات مشایخ با یکدیگر متفق باشند.
آشکوب