کلمه جو
صفحه اصلی

طبقه


مترادف طبقه : اشکوبه، اشکوب، خن، رده، زمره، صف، کلاس، گونه، رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه، پوسته، چینه، قشر، لایه، مرتبت، مرتبه، پایه، درجه، دستگاه موسیقی

برابر پارسی : لایه، رده، اشکوب، رسته، آشکوب

فارسی به انگلیسی

breed, class, division, estate, genus, layer, order, rating, sort, stripe, stratum, category, stage, grade, group, storey, walk

layer, stratum, class, category, stage, grade, order, group, storey


breed, class, division, estate, genus, layer, order, rating, sort, stripe, walk


فارسی به عربی

ارضیة , جنس , حبوب , صنف , طائفة , عقار , قصة , نوع

عربی به فارسی

لا يه


مترادف و متضاد

مرتبت، مرتبه، پایه، درجه


دستگاه(موسیقی)


sort (اسم)
جور، قسم، طبقه، نوع، رقم، گونه، طرز

kind (اسم)
جور، قسم، گروه، دسته، طبقه، نوع، جنس، گونه، طرز، کیفیت، در مقابل پولی

degree (اسم)
درجه، پایه، طبقه، سیکل، مرتبه، رتبه، مرحله، منزلت، زینه، پله، سویه، دیپلم یا درجه تحصیل

grade (اسم)
درجه، پایه، طبقه، درجه بندی، سانتیگراد، رتبه، مرحله، نمره، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی

race (اسم)
گردش، دور، تبار، طبقه، نژاد، دوران، طایفه، مسابقه، نسل، قوم

bed (اسم)
فراش، کف، ته، بستر، رختخواب، باغچه، خوابگاه، طبقه

floor (اسم)
کف، بستر، طبقه، فرش، کف زمین، اشکوب، کف اطاق

stage (اسم)
صحنه، پایه، طبقه، مرحله، پله، اشکوب، وهله، صحنه نمایش، پردهگاه

category (اسم)
دسته، طبقه، رده، مقوله، رسته، زمره، مقوله منطقی

class (اسم)
جور، گروه، دسته، طبقه، نوع، رده، رسته، زمره، کلاس، سنخ، هماموزگان

estate (اسم)
علاقه، دسته، دارایی، حالت، طبقه، وضعیت، مملکت، ملک، املاک، اموال

stratum (اسم)
چینه، پایه، طبقه، قشر، رتبه، لایه، طبقه نسج سلولی

folium (اسم)
چینه، طبقه، برگ، طبقه نازک

caste (اسم)
طبقه، قبیله، صنف، طبقات مختلف مردم هند

lair (اسم)
طبقه، گل، لانه، کنام، لانه خرگوش و غیره، محل استراحت جانور

genus (اسم)
جور، قسم، دسته، طبقه، نوع، جنس، سرده

ilk (اسم)
جور، طبقه، نوع، گونه، خانواده

layer (اسم)
چینه، طبقه، قشر، ورقه، ورقه ورقه، لا، لایه

pigeonhole (اسم)
سوراخ، طبقه، لانه کبوتر، خانه کبوتران، جعبه مخصوص نامه ها، کاغذ دان

اشکوبه، اشکوب، خن


رده، زمره، صف، کلاس، گونه


رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه


پوسته، چینه، قشر، لایه


۱. اشکوبه، اشکوب، خن
۲. رده، زمره، صف، کلاس، گونه
۳. رسته، سنخ، صنف، فرقه، گروه
۴. پوسته، چینه، قشر، لایه
۵. مرتبت، مرتبه، پایه، درجه
۶. دستگاه(موسیقی)


فرهنگ فارسی

مرتبه، درجه، رسته، یک دسته یاصنف یارسته ازمردم، هر آشکوب ازساختمان، دراصطلاح زمین شناسی: چینه
۱ - درجه مرتبه مرتبت . ۲ - تاه تو . ۳ - آشکوب ( ساختمان آسمان ) . ۴ - صف ( مردم ) رسته . ۵ - نوعی از وبای گاوی تب برفکی حیوانات . ۶ - جماعتی که در سن و سال و ملاقات مشایخ مشترک باشند . ۷ - دسته های بزرگ از تقسیم بندی جانوران و گیاهان را گویند که معادل با شاخه است . ۸ - هر یک از طبقه های مختلف زمین شناسی که امروزه چینه نامیده می شود یا در طبقه فلان . معاصر و همزمان او . یا طبقه حاکمه . مجموعه کسانی که دستگاه دولت را اداره کنند و وکلای مجلسین . یا طبقه زمین . چینه .
بالفتح و السکون الموحده لغه القوم المتشابهون و فی اصطلاح المحدثین عباره عن جماعه اشتر کوا فی السن و لقائ المشایخ و الاخذ عنهم .

فرهنگ معین

(طَ بَ قِ ) [ ع . طبقة ] (اِ. ) ۱ - درجه ، مرتبه . ۲ - صنف ، دسته . ۳ - فضایی در یک ساختمان ، میان دو سقف یا یک کف و یک سقف ، اشکوب .

لغت نامه دهخدا

( طبقة ) طبقة. [ طَ ب َق َ ] ( ع اِ ) مؤنث طبق. ( منتهی الارب ). || پُشت. نسل . || اشکوب. ( فرهنگستان ). آرشیان مرتبه. مرتبت. || تاه. تُو. || هر درک از ادراک دوزخ. ج ، طبقات. || گروه. یک جنس از مردم. ( منتهی الارب ). || صنف. رده : چنانکه پدر وی بر وی جاسوسان داشت پوشیده ، وی نیز بر پدر داشت هم از این طبقه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116 ). تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 94 ). من تاریخی میکنم پنجاه سال را که بر چندین هزار ورق می افتد، و در او اسامی بسیار مهتران و بزرگان است از هر طبقه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195 ). واجب دیدم ، انشا کردن فصلی دیگر تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. ( تاریخ بیهقی ). این طبقه [برمکیان ]وزیری کردند به روزگار هارون الرشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176 ). از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانیم شد. ( کلیله و دمنه ). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. ( کلیله و دمنه ).
مختلف خوابهاست کاین طبقات
زآن مقدس جناب دیدستند.
خاقانی.
- در طبقه فلان ؛ معاصر و هم زمان او.
- طبقه زمین ؛ چینه. ( فرهنگستان ).
|| نوعی از وبای گاوی.تب برفکی حیوانات.

طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] ( اِخ ) زنی بود زیرک و دانا که به نکاح مردی دانا و هوشیار موسوم به شن آمد. و منه المثل : وافق شن ٌ طبقة و قیل شن حی ٌ من عبدالقیس ، کانوا یکثرون الغارة علی الناس حتی اغاروا علی طبقة، هی ایضا قبیلة، فهزمتهم طبقة، فضرب َ بهم المثل. و سئل الاصمعی ُ عن هذا المثل ، فقال :الشن ُ وعاءٌ من ادم اتخذ له غطاء و هو الطبق ، فوافقه ، و الهاء علی هذا عائد علی الشن. و قیل هما قبیلتان اتفقتا علی امر، فقیل لهما ذلک ، لان کلا منهما وافق نظیره و قیل طبقة قبیلة من ایاد کانت لاتطاق ، فاوقعت بها شن ، فانتصفت منها و اصابت فیها. ( منتهی الارب ).

طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] ( اِخ ) نام پدر قبیله ای از عرب. ( منتهی الارب ).

طبقة. [ طَ ب ِ ق َ ] ( ع ص ) یدٌ طبقةٌ؛ دست به پهلو چسبیده و کوتاه درکشیده. ( منتهی الارب ).

طبقة. [ طِ ق َ ] ( ع اِ ) ساعت از روز. || دام که بدان شکار کنند. ( منتهی الارب ). تَله. ج ، طِبق.

طبقة. [ طَ ق َ ] ( ع اِ ) بالفتح و سکون الموحدة، لغة لقوم متشابهون ، و فی اصطلاح المحدثین ، عبارةٌ عن جماعة اشترکوا فی السن و لقاء المشایخ و الاخذ عنهم. فاما ان یکون شیوخ هذا الراوی شیوخ ذلک ، او یماثل او یقارن شیوخ هذا،شیوخ ذلک ، و بهما اکتفوا بالتشابه فی الاخذ، و قد یکون الشخص الواحد من طبقتین باعتبارین بان یکون الراوی من طبقة لمشابهته بتلک الطبقة من وجه ، و من طبقة اخری لمشابهته بها من وجه آخر، کانس بن مالک ، فانه من حیث ثبوت صحبته للنبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم ، یُعدّ من طبقة العشرة المبشرة لهم بالجنة مثلاً، و من حیث صغرالسن یعدُ من طبقة من بعدهم. فمن نظر الی الصحابة باعتبار الصحبة جعل الجمیع طبقة واحدة، کما صنع ابن حَبان و غیره ، و من نظر الیهم باعتبار قدر زائد،کالسبق الی الاسلام ، و شهود المشاهد الفاضلة، جعلهم طبقات ، و الی ذلک مال صاحب الطبقات : ابوعبداﷲ و محمدبن سعد البغدادی ، و کذلک من جاء بعد الصحابة، و هم التابعون ، من نظر الیهم باعتبار الاخذ من الصحابة فقط، جعل الجمیع طبقة واحدة، کما صنع ابن حبان ایضاً. و من نظر الیهم باعتبار اللقاء، قسمهم ، کما فعل محمدبن سعد. و لکل وجه ٌ. و معرفةالطبقات من المهمات ، و فائدتها الامن مِن تداخل المشتبهین و امکان الاطلاع علی تبیین التدلیس و الوقوف علی حقیقة المراد من الغفلة. کذا فی شرح النخبة و شرحه - انتهی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). ( اصطلاح علم درایه حدیث ) طبقه عبارت از جماعتی که در سن و سال و ملاقات مشایخ با یکدیگر متفق باشند.

طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] (اِخ ) زنی بود زیرک و دانا که به نکاح مردی دانا و هوشیار موسوم به شن ّ آمد. و منه المثل : وافق شن ٌ طبقة و قیل شن حی ٌ من عبدالقیس ، کانوا یکثرون الغارة علی الناس حتی اغاروا علی طبقة، هی ایضا قبیلة، فهزمتهم طبقة، فضرب َ بهم المثل . و سئل الاصمعی ُ عن هذا المثل ، فقال :الشن ُ وعاءٌ من ادم اتخذ له غطاء و هو الطبق ، فوافقه ، و الهاء علی هذا عائد علی الشن . و قیل هما قبیلتان اتفقتا علی امر، فقیل لهما ذلک ، لان کلا منهما وافق نظیره و قیل طبقة قبیلة من ایاد کانت لاتطاق ، فاوقعت بها شن ، فانتصفت منها و اصابت فیها. (منتهی الارب ).


طبقة. [ طَ ب َ ق َ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای از عرب . (منتهی الارب ).


طبقة. [ طَ ب ِ ق َ ] (ع ص ) یدٌ طبقةٌ؛ دست به پهلو چسبیده و کوتاه درکشیده . (منتهی الارب ).


طبقة. [ طِ ق َ ] (ع اِ) ساعت از روز. || دام که بدان شکار کنند. (منتهی الارب ). تَله . ج ، طِبق .


طبقة. [ طَ ب َق َ ] (ع اِ) مؤنث طبق . (منتهی الارب ). || پُشت . نسل . || اشکوب . (فرهنگستان ). آرشیان مرتبه . مرتبت . || تاه . تُو. || هر درک از ادراک دوزخ . ج ، طبقات . || گروه . یک جنس از مردم . (منتهی الارب ). || صنف . رده : چنانکه پدر وی بر وی جاسوسان داشت پوشیده ، وی نیز بر پدر داشت هم از این طبقه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 94). من تاریخی میکنم پنجاه سال را که بر چندین هزار ورق می افتد، و در او اسامی بسیار مهتران و بزرگان است از هر طبقه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 195). واجب دیدم ، انشا کردن فصلی دیگر تا هر طبقه به مقدار دانش خویش از آن بهره بردارند. (تاریخ بیهقی ). این طبقه [برمکیان ]وزیری کردند به روزگار هارون الرشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176). از آن طبقه نیستیم که بمفاوضت ملوک مشرف توانیم شد. (کلیله و دمنه ). ما از آن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. (کلیله و دمنه ).
مختلف خوابهاست کاین طبقات
زآن مقدس جناب دیدستند.

خاقانی .


- در طبقه ٔ فلان ؛ معاصر و هم زمان او.
- طبقه ٔ زمین ؛ چینه . (فرهنگستان ).
|| نوعی از وبای گاوی .تب برفکی حیوانات .

طبقة. [ طَ ق َ ] (ع اِ) بالفتح و سکون الموحدة، لغة لقوم متشابهون ، و فی اصطلاح المحدثین ، عبارةٌ عن جماعة اشترکوا فی السن و لقاء المشایخ و الاخذ عنهم . فاما ان یکون شیوخ هذا الراوی شیوخ ذلک ، او یماثل او یقارن شیوخ هذا،شیوخ ذلک ، و بهما اکتفوا بالتشابه فی الاخذ، و قد یکون الشخص الواحد من طبقتین باعتبارین بان یکون الراوی من طبقة لمشابهته بتلک الطبقة من وجه ، و من طبقة اخری لمشابهته بها من وجه آخر، کانس بن مالک ، فانه من حیث ثبوت صحبته للنبی ّ صلی اﷲ علیه و آله و سلم ، یُعدّ من طبقة العشرة المبشرة لهم بالجنة مثلاً، و من حیث صغرالسن یعدُ من طبقة من بعدهم . فمن نظر الی الصحابة باعتبار الصحبة جعل الجمیع طبقة واحدة، کما صنع ابن حَبان و غیره ، و من نظر الیهم باعتبار قدر زائد،کالسبق الی الاسلام ، و شهود المشاهد الفاضلة، جعلهم طبقات ، و الی ذلک مال صاحب الطبقات : ابوعبداﷲ و محمدبن سعد البغدادی ، و کذلک من جاء بعد الصحابة، و هم التابعون ، من نظر الیهم باعتبار الاخذ من الصحابة فقط، جعل الجمیع طبقة واحدة، کما صنع ابن حبان ایضاً. و من نظر الیهم باعتبار اللقاء، قسمهم ، کما فعل محمدبن سعد. و لکل وجه ٌ. و معرفةالطبقات من المهمات ، و فائدتها الامن مِن تداخل المشتبهین و امکان الاطلاع علی تبیین التدلیس و الوقوف علی حقیقة المراد من الغفلة. کذا فی شرح النخبة و شرحه - انتهی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). (اصطلاح علم درایه ٔ حدیث ) طبقه عبارت از جماعتی که در سن و سال و ملاقات مشایخ با یکدیگر متفق باشند.


فرهنگ عمید

۱. مرتبه، درجه.
۲. یک دسته یا صنف از مردم.
۳. هریک از قسمت های ساختمان که دارای یک سقف و یک کف است.
۴. (زمین شناسی ) چینه.
۵. دسته، گروه، رسته.
۶. (جامعه شناسی ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم تفاوت دارند: طبقهٴ روحانیان، طبقهٴ کارمندان دولت، طبقهٴ بازرگانان، طبقهٴ پیشه وران.

دانشنامه عمومی

طبقه می تواند به معانی زیر باشد:
طبقه (ساختمان) یکی از بخش های ساختمان
طبقه اجتماعی
طبقه آرایه شناختی
طبقه بندی خاک

طبقه (ساختمان). طبقه یا آشکوبه به هر قسمت از یک ساختمان گفته می شود که دارای سقف است و از آن برای زندگی، کار، ذخیره سازی، تفریح و غیره استفاده می شود.
خانه ها معمولاً دارای یک طبقه و یا تعداد طبقات کم هستند. ساختمان ها معمولاً بر اساس تعداد طبقات، طبقه بندی می شوند. بلندترین ساختمان ها، آسمان خراش ها هستند که بلندترینشان دارای در حدود ۱۰۰ طبقه می باشد.
ارتفاع هر طبقه بسته به ارتفاع اتاق ها تا سقف و ضخامت کفپوش ها است. به طور کل این اندازه در حدود ۱۰ فوت یا ۳ متر می باشد. با این حال بسته به نوع ساختمان ارتفاع می تواند کمتر یا بیشتر باشد. نیازی نیست که طبقات یک ساختمان ارتفاع یکسانی داشته باشد. برای مثال در برخی ساختمان ها طبقات بالای کوتاه تر از طبقات زیرین می باشند. همچنین لابی ها نیز اغلب بزرگتر هستند.
طبقه اول یا طبقه همکف معمولاً محل زندگی مسیول آپارتمان است. اتاق زیرشیروانی معمولاً در زیر بالاترین سقف ساختمان قرار دارد. این اتاق به دالیل داشتن سقف شیب دار دارای ارتفاع متفاوت در بخش های متفاوت است. پنت هاوس ساختمان در یک آپارتمان لوکس در بالای بالاترین طبقه آن قرار دارد. زیرزمین نیز به طبقه پایین تر از طبقه اصلی گفته می شود که در زیر زمین ساخته شده است.

طبقه (سمیرم). طبقه (سمیرم)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سمیرم در استان اصفهان ایران است.

دانشنامه آزاد فارسی

طبقه (جامعه شناسی). طبقه (جامعه شناسی)(class)
در جامعه شناسی، اصلی ترین گروه در قشربندی اجتماعی در جوامع صنعتی. تعیین پایگاه طبقاتی، در وهلۀ نخست، با توجه به معیارهای اقتصادی و شغلی صورت می گیرد، اما شیوۀ زندگی افراد و همسانی گروهی نیز درنظر گرفته می شوند. طبقه در علوم اجتماعی هم مقوله ای توصیفی است و هم اساسِ نظریه هایی درخصوص جوامع صنعتی. برخی نظریه های جامعه شناختی طبقه را عامل ثبات اجتماعی (← امیل دورکیم) و برخی عامل تضاد اجتماعی می دانند (← کارل مارکس). رایج ترین طبقه بندی توصیفی در انگلستان تقسیم جمعیت به دو بخش شاغلانِ دست ورز و غیرِدست ورز و سپس تقسیم هربخش به پنج طبقه است. از این نوع طبقه بندی انتقادات گوناگونی به عمل آمده است، ازجمله این که چنین طبقه بندی هایی انعکاسِ نگاه جانبدارانۀ طبقۀ متوسط درخصوص تفوق قوای فکری بر قوای جسمی است؛ یا این که در این طبقه بندی ها طبقۀ زنان بر مبنای شغل همسران شان تعیین می شود نه شغل خودشان؛ و دیگر آن که طبقۀ بالای جامعه را، که مالکین زمین و صاحبان صنایع اند، درنظر نمی گیرند.

طبقه (موسیقی). اصطلاحی در موسیقی قدیم ایران و معادل واژۀ دستگاه در موسیقی امروز. عبدالقادر مراغی در جامع الالحان در «باب مناسبات پرده ها و آوازات و شعبات» چنین آورده: «بدانک بدان که پرده ها و آوازها را با یکدیگر مناسبات افتد ... و آن مناسبت گاه باشد که در یک طبقه بود یعنی هر دو در یک طبقه باشند و گاه در دو طبقه...». و در جایی دیگر در همان کتاب آورده است: «... دیگر خواننده باید که مرتبه و طبقۀ آهنگ خود را بداند و در مرتبه ای آهنگ گیرد که او را ممکن بود...». در قسمت اخیر طبقه به مفهوم گام و محدودۀ صوتی به کار رفته است.

فرهنگ فارسی ساره

آشکوب


فرهنگستان زبان و ادب

[عمومی] ← رده 2
{tier} [حمل ونقل دریایی] هریک از لایه های روی هم چیده شدۀ بارگُنج ها که به عنوان یکی از مختصات سه گانۀ محل استقرار آنها شماره گذاری می شود
{class, social class} [جامعه شناسی] 1. گروهی از مردم جامعه متشکل از چند لایۀ اجتماعی که افراد آن از امتیازات مادی و غیرمادی ازجمله حیثیت اجتماعی نسبتاً یکسانی برخوردارند 2. در نگرش مارکسیستی، گروهی از مردم جامعه متشکل از چند لایۀ اجتماعی که افراد آن رابطۀ تقریباً یکسانی ب...

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] در علم حدیث شناسی، راویان حدیث، از جهات مختلف مورد بحث و بررسی قرار می گیرند که یکی از آنها، از جهت زمان حیات و زندگی راوی در عصر پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ و امام معصوم ـ علیهم السلام ـ و همچنین اینکه او از چه کسی نقل حدیث کرده و چه کسی از او نقل حدیث نموده، او شاگرد چه کسی بوده و چه کسانی شاگرد وی بوده اند و اسم پدرش چه بوده، بحث می شود. از این جهت، طبقه یک راوی مشخص می شود.
کسانی که با هم در یک عصر زندگی می کردند، در طبقه اول قرار می گرفتند. کسانی که در عصر بعدی زندگی می کنند و از اینها نقل روایت می کنند، در طبقه دوم و همین طور تا طبقات بعدی؛ مثلاً صحابی پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری و همچنین نخبه هایی از تابعین (مانند سلیم بن قیس هلالی و زید بن وهب جهنی) در طبقه اول قرار دارند. افرادی (مانند جابر بن یزید بن حارث جعفی، زیاد بن منذر، لوط بن یحیی بن سعید و...) در طبقه دوم قرار دارند و....
تقسیم بندی راویان حدیث
در علم حدیث شناسی، راویان حدیث، از جهات مختلف مورد بحث و بررسی قرار گرفته و به دسته های مختلف تقسیم می شوند:
← دسته اول
کسانی که با هم در صدر اول و ابتدای پیدایش اسلام زندگی می کردند، در طبقه اول قرار می گرفتند. کسانی که در عصر بعدی زندگی می کنند و از اینها نقل روایت می کنند، در طبقه دوم و همچنین راویان بعد اینها در طبقه سوم و همین طور تا طبقات بعدی.
بیان چند نمونه
...

جدول کلمات

مرتبه ، درجه

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
آتو ãtu ( سنسکریت )
سِرِل ( پشتو: سره لارم )
پولین pulin، نِهوم nehum ( کردی )

این وازه آریایی است:
در زبان ولزی لغتtebyg به معنای شبیه مانند مثل همجنس همشکل similar - like است که نشان میدهد تبگ شکل اصلی لغت عربیزه �طبق� است که عرب از آن واژگان جعلی مطابقت و تطابق و انطباق و منطبق را به دست آورده است.

دانستنی است لغت ایرانی تبک tabak به معنای سینی قفسه پهنه است که عرب آنرا طبق مینویسد و از آن واژگان عربیزه طبقه و طبقات را به دست آورده اند.

این معنی اش فلور نمیشه که. . . . . . . . . .

floor

در پهلوی باپگون می گفتند


کلمات دیگر: