کلمه جو
صفحه اصلی

محلل

فارسی به انگلیسی

solvent, resolvent, one who marries a thrice-divorced woman and dismisses her after consummation of marriage so that she may lawfully marry her former husband

solvent, resolvent


عربی به فارسی

استاد تجزيه , روانکاو , فرگشا , تحليل کننده


مترادف و متضاد

resolvent (اسم)
حل، محلل، حل مسئله

dissolvent (اسم)
مبطل، گدازنده، حل کننده، محلل

solvent (اسم)
محلل، مایع محلل

فرهنگ فارسی

تحلیل برنده ، حلال کننده
(اسم ) ۱ - حلال گرداننده. ۲ - کسی که زن سه طلاقه را موقتا نکاح کند و سپس طلاق دهد تا شوهر قبلی بتواند مجددا او را تزویج کند . ۳ - نیک گشاینده گره را جمع : محللین . ۴ - تحلیل برنده ( غذا و جز آن را ) . توضیح دارویی است که اخلاط را از موضعی که بدان چسبیده و قرار گرفته اند جدا گرداند و دفع کند مانند : جند بیدستر . ۵ - اسب سوم رهان که اگر سبقت گیرد گرو را ببرد و الا چیزی ندهند .
مباح و مشروع

فرهنگ معین

(مُ حَ لِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حل کننده ، تحلیل برنده . 2 - مردی که با زن سه طلاقه ازدواج می کند و او را طلاق می دهد تا آن زن بتواند دوباره با همسر پیشین خود ازدواج کند.


(مُ حَ لَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - تحلیل شده ، تحلیل رفته . 2 - حلال گردانیده . 3 - هر آب که در آن شتران فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند.


(مُ حَ لِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - حل کننده ، تحلیل برنده . ۲ - مردی که با زن سه طلاقه ازدواج می کند و او را طلاق می دهد تا آن زن بتواند دوباره با همسر پیشین خود ازدواج کند.
(مُ حَ لَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - تحلیل شده ، تحلیل رفته . ۲ - حلال گردانیده . ۳ - هر آب که در آن شتران فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند.

لغت نامه دهخدا

محلل . [ م ُ ح َل ْ ل َ ] (ع ص ) مباح و مشروع . (ناظم الاطباء). || آسان مبالغه ناکرده . (منتهی الارب ). چیز کم . (ناظم الاطباء). چیز آسان . (از اقرب الموارد). || هر آب که شتران در آن فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || جائی که در آن بسیار آمدوشد کنند: مکان محلل . (ناظم الاطباء). رجوع به تحلیل شود.


محلل . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، دیگربار زناشویی زن با شوی نخستین حلال و روا بشود و بدین سبب آن مرد را محلل گویند که با تزویج آن زن سبب حلال گشتن ازدواج وی با شوی نخستین شده است . شوی دوم زن پس از سه بار طلاق شوی نخستین و شوی دوم را محلل از آن گویند که اگر او زن را طلاق گوید شوی نخستین تواند باز وی را به زنی کند و بی این شوی دوم زن برشوی نخستین ابداً حرام باشد. مرد حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول . (از یادداشت مرحوم دهخدا). || حلال گر. که روا و جایز و حلال کند. حلال کننده . رواکننده . حلال و رواکننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). حلال گرداننده . (آنندراج ). حلال کننده . مباح کننده . (ناظم الاطباء). || اسب سوم رهان که اگر سبق یابد بگیرند و اگر مسبوق شود چیزی ندهند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). در سبق شخص سوم که پس از گرو بستن دو تن در رمی به سبق داخل گردد بدینگونه که اگر پیشی گیرد برد و گرنه غرامت ندهد. اسب سوم در اسب دوانی که اگر پیش افتد ببرد و اگر نه چیزی نبازد. دخیل . (یادداشت مرحوم دهخدا). || حل کننده . گدازنده . || تحلیل برنده . (ناظم الاطباء). گوارنده . روائی بخش . روائی بخشنده . هضم کننده . ضد مغلظ. که تحلیل غذا کند: جوش شیرین محلل غذاست . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و روغنها و محلل اندر قضیب چکانیدن . (ذخیره خوارزمشاهی ). چنانکه در علاج آماس گرم ... نخست داروهای رادع به کار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس به آخر همه محلل به کار دارند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || داروئی باشدکه ماده را آماده ٔ تبخیر کند و سپس بخار شود مانند جندبیدستر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). داروئی است که خلط از طریق تبخیر آن دارو متفرق گرداند و آن را از موضعی که چسبیده جزء به جزء خارج نماید مانند جندبادستر. (از قانون بوعلی ). || که ورم نشاند. فرونشاننده ٔ ورم : محلل اورام ؛ بادکش . محلل نفخ . محلل ریاح ؛ بادشکن . شکر سرخ محلل اورام است . (یادداشت مرحوم دهخدا). داروئی است که بادها را در اندرون آدمی رقیق کند تا دفع شوند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || که نیک گره را بگشاید. نیک گشاینده ٔ گره .


محلل. [ م ُ ح َل ْ ل َ ] ( ع ص ) مباح و مشروع. ( ناظم الاطباء ). || آسان مبالغه ناکرده. ( منتهی الارب ). چیز کم. ( ناظم الاطباء ). چیز آسان. ( از اقرب الموارد ). || هر آب که شتران در آن فرود آمده تیره و کدر ساخته باشند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || جائی که در آن بسیار آمدوشد کنند: مکان محلل. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تحلیل شود.

محلل. [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] ( ع ص ) حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، دیگربار زناشویی زن با شوی نخستین حلال و روا بشود و بدین سبب آن مرد را محلل گویند که با تزویج آن زن سبب حلال گشتن ازدواج وی با شوی نخستین شده است. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق شوی نخستین و شوی دوم را محلل از آن گویند که اگر او زن را طلاق گوید شوی نخستین تواند باز وی را به زنی کند و بی این شوی دوم زن برشوی نخستین ابداً حرام باشد. مرد حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). || حلال گر. که روا و جایز و حلال کند. حلال کننده. رواکننده. حلال و رواکننده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حلال گرداننده. ( آنندراج ). حلال کننده. مباح کننده. ( ناظم الاطباء ). || اسب سوم رهان که اگر سبق یابد بگیرند و اگر مسبوق شود چیزی ندهند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). در سبق شخص سوم که پس از گرو بستن دو تن در رمی به سبق داخل گردد بدینگونه که اگر پیشی گیرد برد و گرنه غرامت ندهد. اسب سوم در اسب دوانی که اگر پیش افتد ببرد و اگر نه چیزی نبازد. دخیل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || حل کننده. گدازنده. || تحلیل برنده. ( ناظم الاطباء ). گوارنده. روائی بخش. روائی بخشنده. هضم کننده. ضد مغلظ. که تحلیل غذا کند: جوش شیرین محلل غذاست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و روغنها و محلل اندر قضیب چکانیدن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چنانکه در علاج آماس گرم... نخست داروهای رادع به کار دارند پس محلل باز رادع ترکیب کنند پس به آخر همه محلل به کار دارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || داروئی باشدکه ماده را آماده تبخیر کند و سپس بخار شود مانند جندبیدستر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). داروئی است که خلط از طریق تبخیر آن دارو متفرق گرداند و آن را از موضعی که چسبیده جزء به جزء خارج نماید مانند جندبادستر. ( از قانون بوعلی ). || که ورم نشاند. فرونشاننده ورم : محلل اورام ؛ بادکش. محلل نفخ. محلل ریاح ؛ بادشکن. شکر سرخ محلل اورام است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). داروئی است که بادها را در اندرون آدمی رقیق کند تا دفع شوند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || که نیک گره را بگشاید. نیک گشاینده گره.

فرهنگ عمید

۱. (فقه ) شوهر موقت زنی که شوهر قبلی اش او را سه بار طلاق داده باشد. &delta، هرگاه مردی زن خود را سه طلاق بدهد و بعد بخواهد دوباره با او ازدواج کند باید مرد دیگری موقتاً آن زن را به عقد ازدواج خود درآورد و بعد طلاق بدهد تا شوهر اول بتواند با او ازدواج کند.
۲. (صفت ) [قدیمی] هضم کننده.
۳. [قدیمی] حلال کننده.

۱. (فقه) شوهر موقت زنی که شوهر قبلی‌اش او را سه بار طلاق داده باشد. Δ هرگاه مردی زن خود را سه‌ طلاق بدهد و بعد بخواهد دوباره با او ازدواج کند باید مرد دیگری موقتاً آن زن را به عقد ازدواج خود درآورد و بعد طلاق بدهد تا شوهر اول بتواند با او ازدواج کند.
۲. (صفت) [قدیمی] هضم‌کننده.
۳. [قدیمی] حلال‌کننده.


دانشنامه عمومی

محلل (ابهام زدایی). محلل ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
محلل (داستان کوتاه)
محلل (فیلم)

دانشنامه آزاد فارسی

مُحَلِّل
اصطلاحاً به کسی گویند که سبب یا واسطه برای حلال شدن شیء حرام می شود. در باب طلاق به کسی گویند که با زن سه طلاقه (مطلّقه ثلاث) ازدواج می کند تا آن زن بر شوهر اول خود حلال شود. بسیاری فقیهان اهل سنت ازدواج تحلیل را گناه کبیره می دانند. این فقیهان ازدواج تحلیل را در صورتی که صوری نبوده و قصد طلاق در میان نباشد، صحیح می دانند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] محلل کسی است که داخل می شود مابین دو نفر که گرو بسته اند که اگر پیش افتد بگیرد و اگر پس افتد ندهد.
یعنی حلال کننده و در اصطلاح فقهاء کسی را گویند که زنی را (که شوهرش او را سه بار طلاق داده است) بگیرد و پس از طلاق و گذشت عده آن زن تواند با شوی اول ازدواج نماید و آن مرد محلل این ازدواج بوده است.
وجه تسمیه به محلل
جهت نام گذاری او به محلل آن است که ابن جنید و بعض شافعیه گفته اند که عقد بدون وی حرام است و لذا او را محلل گویند.


[ویکی شیعه] مُحَلِّل به معنای حلال کننده، به مردی گفته می شود که با زن سه طلاقه، ازدواج می کند. از نظر فقهاء پس از طلاق سوم، ازدواج دوباره مرد و زن، مشروط به حضور محلل است. بعد از عقد دائم و آمیزش جنسی محلل با زن سه طلاقه و در صورت طلاق زن از محلل یا فوت محلل و سپری شدن عده، مردی که زن را سه طلاقه کرده، اجازه ازدواج با او را خواهد داشت.
این اصطلاح در ابواب نکاح و طلاق مطرح می شود. کاربرد آن در جایی است که مردی، دو بار همسر خود را طلاق داده و هر بار در ایام عده به او رجوع کرده یا با گذشت ایام عده، همسر سابقش را دوباره عقد کرده باشد. با طلاق سوم، مرد اجازه رجوع به همسر سابق خود یا ازدواج دوباره با او را ندارد. در این حالت، لازم است که زن مطلقه به عقد دائم مرد دیگری (که اصطلاحا همان محلل است) در آید و میان آن ها آمیزش جنسی برقرار شود. در صورت طلاق گرفتن زن از محلل یا فوت محلل و پس از گذشت عده، امکان ازدواج زن با مردی که او را سه بار طلاق داده بود، فراهم می شود.
حکم محلل در آیه ۲۳۰ سوره بقره ذکر شده و رعایت آن به عنوان حدود الهی معرفی شده است. به بیان مفسران، این آیه به اصل مسأله محلل اشاره کرده، اما روایات وارد در این باب (مجموعا ۴۶ روایت در وسائل الشیعه))، شروط لازم را نیز تشریح کرده اند.

پیشنهاد کاربران

وقتی مردی زنش را برای بار سوم طلاق میدهد اگر پشیمان شود و بخواهد دوباره آن زن را به نکاح خود در آورد نمی تواند مگر آنکه مردی آن زن را عقد کند و بعد طلاق دهد تا شوهر سابق بتواند دوباره عقدش کند، این شخصی که زن را بعد از سه طلاقه کردن به عقدسوری خود در میآورد اصطلاحا ( محلل ) گویند، یعنی کسی که کاری را حلال کرده یا باعث حلالیت دو نفر زن و شوهر طلاق گرفته شده.


کلمات دیگر: