مترادف زاغ : زاغج، زاغچه، زغن، غراب، کلاغ، کبود، زاج
زاغ
مترادف زاغ : زاغج، زاغچه، زغن، غراب، کلاغ، کبود، زاج
فارسی به انگلیسی
raven
alum, vitriol, blue (as an eye)
blue-eyed
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
زاغج، زاغچه، زغن، غراب، کلاغ
کبود
زاج
۱. زاغج، زاغچه، زغن، غراب، کلاغ
۲. کبود
۳. زاج
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان بخش سیمگاه شهرستان جهرم
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
زاغ . (اِخ ) ابن تهماسب همان زاب بن تهماسب است . رجوع به ذیل مجمل التواریخ و القصص ص 29 و زاب در همین لغت نامه شود.
زاغ . (اِخ ) طبری در وقایع سال 128 هَ . ق . آرد: کرمانی چون پیروزی نصربن سیار را دید، علم را از محمدبن عمیره گرفت و نبرد کرد تا وی را شکست داد... محمدبن مثنی در حالی که زاغ بهمراه وی بود علمی زردرنگ بدست گرفت و حمله کرد. (از تاریخ طبری ج 9 چ نلدکه ص 1021).
زاغ . (ع اِمص ) میل . عطف وبرگشت . (ناظم الاطباء) .
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بی خبرا.
رودکی .
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید
وز بد زاغ بوم را چه رسید.
رودکی .
زاغ سیه بودم یک چند نون
باز چو غلبه بشدستم دورنگ .
منجیک .
زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید
باد بگل بروزید، گل به گل اندر غژید.
کسائی .
وآن زاغ نگه کن چگونه پرد
مانند یکی قیرگون چلیپا.
عماره ٔ مروزی .
یکی دشت پیمای پرّنده زاغ
بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ .
اسدی (گرشاسب نامه ).
جز درغم عشق تو سفر می نکنم
جز بر سر کهسار گذر می نکنم
در عشق تو جزبجان خطر می نکنم
گر من زاغم چرا حذر می نکنم .
مسعودسعد.
خاقانی آنکسان که طریق تو می روند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست .
خاقانی .
زال ارچه موی چون پر زاغ آرزو کند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند.
خاقانی .
زاغ حرص و همای همت را
ریزه ٔ استخوان نمی یابم .
خاقانی .
می نتوان یافت ، بشب در، چراغ
در قفس روز توان دید زاغ .
نظامی .
مرده ٔ مردار نه ای چون زغن
زاغ شو و پای بخون در مزن .
نظامی .
نخستین مرغ بودم من در این باغ
گرم بلبل کنی کنیت و گر زاغ .
نظامی .
سبزه دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت
بلبل ضرورتست که نوبت دهد بزاغ .
سعدی .
یا بتشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه .
سعدی (گلستان ).
طوطئی را با زاغی دریک قفس کرده بودند.... عجبتر آنکه غراب هم از مجاورت طوطی بجان آمده بود. (گلستان ).
- پر زاغ :
شب از حمله ٔ روز گردد ستوه
شود پر زاغش چو پر خروه .
عنصری .
زال ار چه موی چون پر زاغ آرزو کند
بر زاغ کی محبت عنقا برافکند.
خاقانی .
روی او در گیسوی چون پر زاغ
همچو خورشیدی همه چشم و چراغ .
عطار.
چون شنیدند این سخن مرغان باغ
شد جهان بر چشمشان چون پر زاغ .
عطّار.
ترکیبات :
- زاغ آشیان ؛ (مقلوب آشیان زاغ ). آشیانه ٔ زاغ . لانه ٔ زاغ . زاغ بانگ (مقلوب بانگ زاغ ). آواز زاغ . زاغ پیسه . زاغ پیشه . زاغ چشم . زاغ رنگ . زاغ فعل .
|| (ص ) آدم ازرق . مؤلف آنندراج گوید: و از اینجا است [ از روی شباهت با چشم مرغی که نام آن زاغ است ] که آدمی ازرق را زاغ گویند. (آنندراج ). زاغ چشم یا چشم زاغ .
- هم چشم زاغ :
بلبلم اما سلیم از بی وفائی های گل
اشک خونین درچمن هم چشم زاغم میکند.
محمدقلی سلیم (از آنندراج ).
|| چشم کبود و [ ازرق ] را چشم زاغ و دیده ٔزاغ گویند :
یکی باغبان اندر آن باغ بوده
دل سختش و دیده ٔ زاغ بوده .
اسدی (لغت فرس ).
|| مجازاً چشم خیره . رجوع به چشم سفید شود. || (اِ) و جنسی از کبوتر که سیاه باشد و سخت متحرک بوده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || انحنای و روخ کمان نزدیک دو سر آن . (ناظم الاطباء). || و بمعنی گوشه ٔ کمان هم هست . (برهان قاطع). و آن پاره ٔ شاخ سیاه باشد که بر هر دو گوشه ٔ کمان وصل کنند. (غیاث اللغات ). و این بطریق کنایت و استعارت است لیکن بتنهائی زاغ نگویند. (آنندراج ) :
دو زاغ کمان را بزه برنهاد
ز یزدان پیروزگر کرد یاد.
فردوسی .
بشد تازیان تا سر پل دمان
بزه برنهاده دو زاغ کمان .
فردوسی .
و رجوع به زاغ کمان شود. || و نام قولی باشد از موسیقی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ). نوائی است از موسیقی . (غیاث اللغات ) :
گه بصریر آمده چون مرغ باغ
نغمه ٔ بلبل زده از قول زاغ .
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).
رجوع به آهنگ در لغت نامه شود. || و زاج را نیز گفته اند که آن گوهری است کافی شبیه به نمک . (برهان قاطع). زاگ . (ناظم الاطباء).و رجوع به زاغ شود. || فتنه را نیز گویند. (برهان قاطع). فتنه و فساد و طغیان . (ناظم الاطباء). || و نام یک نوع مخلوقی است . (ناظم الاطباء).
زاغ . (ع اِ) کلاغ کوچک مایل بسفیدی که مردار نخورد. (اقرب الموارد). زاغ کوچک که به سفیدی زند. (ناظم الاطباء).
زاغ . (اِخ ) (تنگه ٔ...) یکی از چهار جاده که بندرعباس را به کرمان متصل میکند. تنگه ٔ زاغ از ایسین عبور و دوره ٔ کوه گنور را طی میکند بطرف سعادت آباد قاقم (نزدیک طارم ) حاجی آباد پیش میرود و از آنجا به کرمان میرسد. (جغرافیای کیهان ج 3 ص 448). و رجوع به تنگه ٔ زاغ شود.
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه و زاغ وز گرگ بی خبرا.
وز بد زاغ بوم را چه رسید.
باز چو غلبه بشدستم دورنگ.
باد بگل بروزید، گل به گل اندر غژید.
مانند یکی قیرگون چلیپا.
بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ.
فرهنگ عمید
۲. (صفت ) به رنگ کبود، به رنگ ازرق: یکی باغبان اندرآن باغ بوده / دل سختش و دیدهٴ زاغ بوده (اسدی: لغت نامه: زاغ ).
۳. (موسیقی ) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.
۴. [قدیمی] هریک از دو گوشۀ کمان که زه را بر آن بند می کردند و گاهی آن را به شکل زاغ می ساختند، گوشۀ کمان: دو زاغ کمان را به زه برنهاد / ز یزدان پیروز گر کرد یاد (فردوسی: ۶/۴۸۴ ).
= زاج١
۱. (زیستشناسی) پرندهای حلالگوشت از خانوادۀ کلاغ با پرهای سیاه که در تابستان به جاهای سردسیر میرود.
۲. (صفت) به رنگ کبود؛ به رنگ ازرق: ◻︎ یکی باغبان اندرآن باغ بوده / دل سختش و دیدهٴ زاغ بوده (اسدی: لغتنامه: زاغ).
۳. (موسیقی) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی.
۴. [قدیمی] هریک از دو گوشۀ کمان که زه را بر آن بند میکردند و گاهی آن را به شکل زاغ میساختند؛ گوشۀ کمان: ◻︎ دو زاغ کمان را به زه برنهاد / ز یزدان پیروزگر کرد یاد (فردوسی: ۶/۴۸۴).
زاج١#NAME?
دانشنامه عمومی
Wikipedia contributors, "Chough," Wikipedia, The Free Encyclopedia, http://en.wikipedia.org/w/index.php?title=Chough&oldid=355968446 (accessed May 4, 2010).
زاغ سرده ای از پرندگان در خانواده کلاغیان است. این سرده دو گونهٔ زاغ نوک زرد و زاغ نوک سرخ را در بر می گیرد که در مناطق کوهستانی جنوب اورآسیا و شمال آفریقا سکونت دارند.
بدن زاغ به رنگ سیاه و پاهای آن سرخ رنگ است. تک همسرند و زوج تا آخر عمر به یکدیگر وفادار می مانند. غذای اصلی آن ها بی مهرگان است و در کنار آن (به ویژه در زمستان) از سبزیجات و منابع غذایی سکونتگاه های انسانی استفاده می کنند.
بحری، عقاب طلایی و شاه بوف مهمترین دشمنان طبیعی این حیوان می باشند و غراب معمولی هم جوجه های آن ها را شکار می کند. در اسپانیا زاغ های نوک سرخ علاقه دارند تا در کنار اجتماعات دلیجه کوچک لانه سازی کنند، چرا که حضور در کنار این شاهین های حشره خوار امنیت بیشتری را برای آنان فراهم می آورد.
این روستا در دهستان پل به پایین قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۵۷ نفر (۹۶خانوار) بوده است.
شوره قلم = یک کیلو شوره + نیم کیلو زاغ + 250 گرم نمک
نقل قول ها
• «از حکم شرع درباره خوردن غراب ها پرسیدم او گفت نوع بزرگ و سیاهش را مکروه می دارم و اما خوردن قسم کوچک آن را که زاغ گویند باک نیست.» -> ابوالفضل بیهقی، از کتاب حیات الحیوان
• «طوطئی را با زاغی در یک قفس کرده بودند.... عجب تر آنکه غراب هم ازمجاورت طوطی به جان آمده بود.» -> سعدی
• «زاغ سیاه کسی را چوب زدن.»• «این ندانسته که قدر همه یکسان نبود// زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود» -> وحشی بافقی
• «جز در غم عشق تو سفر می نکنم// جز بر سر کهسار گذر می نکنم// در عشق تو جز بجان خطر می نکنم// گر من زاغم چرا حذر می نکنم» -> مسعود سعد سلمان
• «چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده// ز مکر روبه و زاغ و ز گرگ بی خبرا» -> رودکی
• «چو باد خزانی در آید به باغ// زمانه دهد جای بلبل به زاغ» -> نظامی
• «چون شنیدند این سخن مرغان باغ//شد جهان بر چشمشان چون پر زاغ» -> عطار نیشابوری
• «خاقانی آن کسان که طریق تو می روند// زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست» -> خاقانی
• «در کف لاله خودروی نهد سرخ قدح// زاغ همچون پر طوطی شود از سبزگیاه» -> فرخی سیستانی
• «روی او در گیسوی چون پر زاغ// همچو خورشیدی همه چشم و چراغ» -> عطار نیشابوری
• «زاغ بیابان گزید، خود به بیابان سزید// باد به گل بروزید، گل به گل اندر غژید» -> کسایی مروزی
• «زاغ حرص و همای همت را// ریزه استخوان نمی یابم» -> خاقانی
• «زال ارچه موی چون پر زاغ آرزو کند// بر زاغ کی محبت عنقا برافکند» -> خاقانی
• «سبزه دمید و خشک شد و گل شکفت و ریخت// بلبل ضرورتست که نوبت دهد به زاغ» -> سعدی
• «شب از حملهٔ روز گردد ستوه// شود پر زاغش چو پر خروه» -> عنصری بلخی
• «شهپر زاغ و زغن زیبای قید و صید نیست// این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند» -> حافظ
• «عیسی جان تو گرسنه چو زاغ// خر او می زند ز کنجد کاغ» -> سنایی
• «گاو مسکین ز کید دمنه چه دید// وز بد زاغ بوم را چه رسید» -> رودکی
• «مرده مردار نه ای چون زغن// زاغ شو و پای به خون در مزن» -> نظامی
• «می نتوان یافت به شب در، چراغ// در قفس روز توان دید زاغ» -> نظامی
• «نخستین مرغ بودم من در این باغ// گرم بلبل کنی کنیت و گر زاغ» -> نظامی
• «هرآنکو زاغ باشد رهنمایش// به گورستان بود پیوسته جایش» -> فخرالدین اسعد گرگانی
• «هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد// در باغ بهاری تهی از زاغ و زغن شد// از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد// دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد» -> عارف قزوینی
• «یا به تشویش و غصه راضی شو// یا جگربند پیش زاغ بنه» -> سعدی
• «یکی باغبان اندر آن باغ بوده// دل سختش و دیدهٔ زاغ بوده» -> اسدی طوسی
• «یکی دشت پیمای پرنده زاغ// بدیدار و رفتار زاغ و نه زاغ» -> اسدی طوسی
دانشنامه اسلامی
معنی مَا طَغَیٰ: طغیان نکرد -از حد نگذشت (عبارت "مَا زَاغَ ﭐلْبَصَرُ وَمَا طَغَیٰ "یعنی :دیده [پیامبر آنچه را دید] به خطا ندید و از مرز دیدن حقیقت هم درنگذشت(آنچه دیده بود حقیقت داشت))
ریشه کلمه:
زیغ (۹ بار)
غراب به معنای زاغ است. زاغ پرنده ای است شبیه به کلاغ دارای منقار و پاهای سرخ. این لفظ فقط دو بار در قرآن مجید آمده است. «فبعث الله غرابا یبحث فی الارض لیریه کیف یواری سواة اخیه قال یا ویلتی ا عجزت ان اکون مثل هذا الغراب؛ پس خداوند زاغی را برانگیخت که زمین را (برای دفن چیزی) می کند، تا به وی نشان دهد که چگونه جسد برادرش را که نباید دیده شود پنهان سازد. وی گفت: ای وای بر من، آیا من ناتوان بودم از اینکه مثل این زاغ باشم تا جسد برادر خود را پنهان نمایم؟! پس از پشیمانان گردید.»
گویش مازنی
۱زاج ۲رنگ آبی چشم
واژه نامه بختیاریکا
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
مازاغ البصر وماطغی= ما=نه مثل واژه لا=نه است معنی پس نه چشمانش مانند حضرت موسی حَوَل شد ونه طغیان کرد. یعنی مثل یک مهمانی عادی در بارگاه حق خودش را نباخت و دگرگون نشد
چون تاریکی غروب وتاریکی شب سیاه پر و مو، سیاه پوستی در روز سپیدروشن ، زار زننده هجای ( ( غا ) )