کلمه جو
صفحه اصلی

حصیر


مترادف حصیر : بوریا، تکل، تندخو، زمخت، تنگنا، زندان، محبس

برابر پارسی : بوریا

فارسی به انگلیسی

mat, matting, wicker, wickerwork

mat


فارسی به عربی

حصیرة , قشة

مترادف و متضاد

۱. بوریا، تکل
۲. تندخو، زمخت
۳. تنگنا، زندان، محبس


اسم


بوریا، تکل


تندخو، زمخت


تنگنا، زندان، محبس


straw (اسم)
خس، نی، بوریا، پیزر، کاه، پوشال، حصیر، پوشال بسته بندی

mat (اسم)
بوریا، پادری، کفش پاک کن، حصیر، زیر بشقابی، زیر گلدانی

matting (اسم)
بوریا، حصیر، بوریا بافی، پوشش حصیری

fescue (اسم)
بوریا، حصیر

فرهنگ فارسی

بوریا، فرشی ازنی یابرگ درخت خرما، تهیگاه وتنگ
۱ - ( اسم ) فرشی که از نی یا برگ خرما بافند . ۲ - پهلو . ۳ - جای تنگ . ۴ - زندان . ۵ - ( صفت ) زمخت تند خوی . جمع حصر احصره .
ابن بدر صحابی است

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (اِ. ) بوریا، فرشی که از نی یا برگ خرما بافته شده باشد.

لغت نامه دهخدا

حصیر. [ ح ُ ص َ ] (اِخ ) ابن بدر. صحابی است .


حصیر. [ ح َ ] ( ع اِ )باریه. ( معجم البلدان ). زیغ بوریا از نی. ( مهذب الاسماء ).بوریای خرما. ( غیاث از کشف و سروری ). بوریا. بوری. بوریه. باری. باریاء. بوریاء. طلیل :
و از وی [ از شهرک مامطیر بدیلمان ] حصیری خیزد سطبر و نیکو. ( حدودالعالم ). و از آمل [ به طبرستان ] حصیر طبری و... خیزد. ( حدود العالم ). و از این ناحیت گیلان ، جاروب و حصیر و مصلاّ ی نماز و ماهی افتد که بهمه جهان برند. ( حدود العالم ).
حصیری بگسترد و بالش نهاد
ببهرام بر آفرین کرد یاد.
فردوسی.
سبوو ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان.
طیان.
در این حصار خفتن من هست بر حصیر
چون برحصیر گویم خود هست بر حصا.
مسعودسعد.
کنون که وقت حصیر است و بوریا بزمین
چه شدکه سبزه بزیلو فکنده ست سمر.
نظام قاری.
حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون
که ظل دولت خرگه فتاد بر سر ما.
نظام قاری.
در چین نه همه حریر بافند
گه حلّه گهی حصیر بافند.
نظام قاری.
- امثال :
حصیر است و محمد نصیر ؛ هیچ چیز ندارد.
و ظاهراً حصیر غیر بوریاست. || هر چیز که بافته شود. منسوج. بافته هر چیز. آنچه بافند. ج ، حُصُر. || زندان. بند. محبس. ( معجم البلدان ) ( ترجمان عادل ): و جعلنا جهنم للکافرین حصیراً. ( قرآن 8/17 ). || پهلو. جنب. || پادشاه. ملک. ( معجم البلدان ). || کسی که درماند در سخن. آنکه درماند در گفتار. || بخیل. ( معجم البلدان ). آنکه شراب نخورد از بخل. || صف مردم و غیر آن. || روی زمین. ج ، احصرة. حُصُر. || جوهر شمشیر یا دو سوی آن. گوهر تیغ یا دو طرف آن. || تنگدل. مرد تنگدل. || جامه ردی. || نقش که بیننده را در شگفت افکند. || رگی یا گوشت پاره ای که ممتد باشد بر پهلوی ستور تا شکم وی یا عصبه ای که میان صفاق و مسقط اضلاع است. || راه آب. || مکان تنگ. || بساط کوچک از گیاه بافته.
- حصیرباف ؛ آنکه نسج حصیر کند. آنکه بوریا بافد. حصیری. بوریاباف : و گویند که حصیرباف بوده. ( از تذکره دولتشاه سمرقندی ص 35 ).
- حصیر بافتن ؛ ارمال. رمل. ( تاج المصادر بیهقی ).
- حصیربافی ؛ شغل و عمل حصیرباف.
- حصیرپوش ؛ پوشیده بحصیر.
- حصیرپوش کردن ؛ به بالای تیرها حصیر افکندن و بر زبر آن شفته ریختن و سپس کاه گل کردن.

حصیر. [ ح َ ] (اِخ ) نام حصنی به یمن از بناهای ملوک قدیم . || کوهی به بلاد غطفان . یا کوهی جهینه را. || نام وادیی است . || آبی از آبهای نملی . (معجم البلدان ).


حصیر. [ ح َ ] (ع اِ)باریه . (معجم البلدان ). زیغ بوریا از نی . (مهذب الاسماء).بوریای خرما. (غیاث از کشف و سروری ). بوریا. بوری . بوریه . باری . باریاء. بوریاء. طلیل :
و از وی [ از شهرک مامطیر بدیلمان ] حصیری خیزد سطبر و نیکو. (حدودالعالم ). و از آمل [ به طبرستان ] حصیر طبری و... خیزد. (حدود العالم ). و از این ناحیت گیلان ، جاروب و حصیر و مصلاّ ی نماز و ماهی افتد که بهمه ٔ جهان برند. (حدود العالم ).
حصیری بگسترد و بالش نهاد
ببهرام بر آفرین کرد یاد.

فردوسی .


سبوو ساغر و آنین و غولین
حصیر و جای روب و خیم و پالان .

طیان .


در این حصار خفتن من هست بر حصیر
چون برحصیر گویم خود هست بر حصا.

مسعودسعد.


کنون که وقت حصیر است و بوریا بزمین
چه شدکه سبزه بزیلو فکنده ست سمر.

نظام قاری .


حصیر گفت بزیلو که نقش ماست کنون
که ظل ّ دولت خرگه فتاد بر سر ما.

نظام قاری .


در چین نه همه حریر بافند
گه حلّه گهی حصیر بافند.

نظام قاری .


- امثال :
حصیر است و محمد نصیر ؛ هیچ چیز ندارد.
و ظاهراً حصیر غیر بوریاست . || هر چیز که بافته شود. منسوج . بافته ٔ هر چیز. آنچه بافند. ج ، حُصُر. || زندان . بند. محبس . (معجم البلدان ) (ترجمان عادل ): و جعلنا جهنم للکافرین حصیراً. (قرآن 8/17). || پهلو. جنب . || پادشاه . ملک . (معجم البلدان ). || کسی که درماند در سخن . آنکه درماند در گفتار. || بخیل . (معجم البلدان ). آنکه شراب نخورد از بخل . || صف مردم و غیر آن . || روی زمین . ج ، احصرة. حُصُر. || جوهر شمشیر یا دو سوی آن . گوهر تیغ یا دو طرف آن . || تنگدل . مرد تنگدل . || جامه ٔ ردی . || نقش که بیننده را در شگفت افکند. || رگی یا گوشت پاره ای که ممتد باشد بر پهلوی ستور تا شکم وی یا عصبه ای که میان صفاق و مسقط اضلاع است . || راه آب . || مکان تنگ . || بساط کوچک از گیاه بافته .
- حصیرباف ؛ آنکه نسج حصیر کند. آنکه بوریا بافد. حصیری . بوریاباف : و گویند که حصیرباف بوده . (از تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی ص 35).
- حصیر بافتن ؛ ارمال . رمل . (تاج المصادر بیهقی ).
- حصیربافی ؛ شغل و عمل حصیرباف .
- حصیرپوش ؛ پوشیده بحصیر.
- حصیرپوش کردن ؛ به بالای تیرها حصیر افکندن و بر زبر آن شفته ریختن و سپس کاه گل کردن .
- || قرابه و شیشه های بزرگ را در حصیر پوشیدن تا زودنشکند.
- حصیرفروش ؛ آنکه حصیر فروشد.
- حصیرفروشی ؛ شغل حصیرفروشی . دکان حصیرفروش . حصیری .
- صندلی حصیری ؛ صندلی که با نی سازند.
- کلاه حصیری ؛کلاهی که از نی یا کاه و امثال آن سازند.

فرهنگ عمید

فرشی که از نی یا برگ درخت خرما بافته شده است، بوریا.

دانشنامه عمومی

محفوظ و دارای حصار- دیوارِ پیرامون


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حصیر به زیرانداز بافته شده از مثل ساقه های نی یا برگهای خرما می گویند.
از آن به مناسبت در باب طهارت و صلات نام برده اند.
حصیر و نجاست
بنابر مشهور، خورشید حصیر نجس شده به بول و دیگر نجاسات ی که جِرم ندارند و یا جرم آنها از بین رفته و رطوبت آنها باقی است را پاک می کند. ته کفش و عصا ی نجس با راه رفتن روی حصیر پاک نمی شود.
حصیر و نماز
سجده بر حصیر در صورتی که از مواد روییده از زمین همچون ساقه های نی بافته شده باشد، صحیح است سقف زدن برای مسجد جز به مثل حصیر کراهت دارد .

گویش اصفهانی

تکیه ای: hasir
طاری: hasir
طامه ای: hasir
طرقی: hasir
کشه ای: hasir
نطنزی: hasir


جدول کلمات

بوریا

پیشنهاد کاربران

نوعی فرش یا گستردنی که از نی یا گیاه دیگری بافته میشود


کلمات دیگر: