کلمه جو
صفحه اصلی

جدی


مترادف جدی : بهمن ماه، بزغاله نر | جاهد، ساعی، سختگیر، کوشا، مجد، وظیفه شناس، اکید

متضاد جدی : شوخی

برابر پارسی : پرتلاش، پرکار، پشتکاردار

فارسی به انگلیسی

serious, earnest, bone fide, energetic, consclentious


the Capricorn


kid


the Pole Star, [o.s.] small kid


serious, earnest, drastic, energetic, conscientious, active, grave, formal, intent, owlish, polestar, purposeful, rigid, severe, sober, solemn, strict, trojan, vigorous, polaris, bone fide, consclentious, the capricorn, the pole star, [o.s.] small kid

active, grave, formal, intent, owlish, polestar, purposeful, rigid, serious, severe, sober, solemn, strict, Trojan, vigorous


فارسی به عربی

جدی , جدیة , رزین , کبیر , متصلب , نشیط

عربی به فارسی

جدي , مهم , خطير , سخت , خطرناک , وخيم , رسمي , موقر , گرفته , موقرانه , باتشريفات


مترادف و متضاد

بهمن‌ماه


بزغاله‌نر


جاهد، ساعی، سختگیر، کوشا، مجد، وظیفه‌شناس ≠ شوخی


جد


اکید


۱. بهمنماه
۲. بزغالهنر


۱. جاهد، ساعی، سختگیر، کوشا، مجد، وظیفهشناس
۲. جد
۳. اکید ≠ شوخی


rigid (صفت)
سفت، جدی، سخت، جامد، صلب، سفت و محکم، نرم نشو

serious (صفت)
فکور، جدی، سخت، مهم، فربه، سنگین، خطر ناک، وخیم، خطیر

acting (صفت)
عامل، فعال، جدی، کفالت کننده، کنشی، فاعل، قابل اعمال

energetic (صفت)
کاری، فعال، جدی، پرتکاپو، دارای انرژی، کارمایهای

earnest (صفت)
جدی، با حرارت، مشتاق، مهم، سنگین، دلگرم، صمیمانه

solemn (صفت)
جدی، رسمی، گرفته، موقر، باتشریفات

drastic (صفت)
کاری، جدی، موثر، قوی، شدید، عنیف

grand (صفت)
جدی، بزرگ، با وقار، عظیم، عالی، مشهور، مجلل، والا، بسیار عالی با شکوه

stickler (صفت)
جدی

uncanny (صفت)
جدی، وهمی، غیر طبیعی

bona fide (صفت)
جدی، واجد شرایط، با حسن نیت

demure (صفت)
جدی، فروتن، سنگین، متین

sedate (صفت)
جدی، ارام، ملایم، متین، موقر

sobersided (صفت)
جدی، نجیب، موقر، فروتن در حال هوشیاری

فرهنگ فارسی

ایرانیان ستاره جدی را بدین نام خوانند برای فرق بین آن و برج دهم سال : (( همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد بابزن مرغ مسمن . ) ) ( منوچهری . د . چ. ا : ۵۷ )
بزغاله، یکی ازصورتهای فلکی، ستارهای درطرف، قطب شمال، ستاره قطبی، کوشا، کوشنده، پشت کاردار
( صفت ) ۱- منسب به حد : ( ( مردم جدی مثل من صاف و پوست کنده حرف میزنند. ) ) ( حجازی ) یا کار جدی . کار مهم که با سعی و کوشش دنبال گردد. ۲- از روی حقیقت و راستی جدا مقابل شوخی :( ( جدی میگویی ? ) )
ابن تداول بن بحتر از شعرائ جاهلی است و جابر بن ظالم ... از فرزندان وی از روات است .

فرهنگ معین

(جُ دَ ) [ ع . ] (اِ. ) ستارة قطبی ، ستاره ای در انتهای دُم خرس کوچک با اختلاف کمتر از ۱ درجه از محل واقعی قطب شمال .میخگاه ، سپاهبد و سپاهبدان هم گفته شده .
(جَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - بزغاله ، برج دهم از بروج دوازده گانه . ۲ - هزارة برانگیخته شدن زرتشت .

(جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) ستارة قطبی ، ستاره ای در انتهای دُم خرس کوچک با اختلاف کمتر از 1 درجه از محل واقعی قطب شمال .میخگاه ، سپاهبد و سپاهبدان هم گفته شده .


(جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزغاله ، برج دهم از بروج دوازده گانه . 2 - هزارة برانگیخته شدن زرتشت .


لغت نامه دهخدا

جدی. [ ج َدْ ی ْ ] ( ع اِ ) بزغاله نر.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بچه بز نر که در یکسالگی باشد و ماده آن را عناق گویند. ( اقرب الموارد ). بزبچه نر. بزبچه. بزغاله. ( یادداشت مؤلف ). ج ، اَجد و جِداء و جِدیان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ستاره پسین بنات نعش صغری نزدیک قطب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ستاره ای است نزدیک قطب شمال که بعرف آن ستاره را قطب گویند و اهل ریاضی این ستاره را به جهت امتیاز از برج جدی بضم جیم و فتح دال و تشدید تحتانی خوانند و به این معنی بتخفیف یا نیز آمده. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). ستاره ای است بجنب قطب که با بنات نعش حرکت میکند و قبله را با آن شناسند و آن را «جدی الفرقد» گویند. ( از اقرب الموارد ). آن چیزی است که قبله را با آن شناسند و آن ستاره کوچکی است بنزدیک قطب شمالی و بوسیله آن جای قطب تعیین میشود و آن را «جدی بنات نعش الصغری » گویند. ( صبح الاعشی ج 2 ص 163 ). ستاره بازپسین از هفتورنک کهین که قبله بدان بشناسند. ( مهذب الاسماً ). || نام برجی و آن متصل دلو است که عرب آن را نمیشناسد. ( از منتهی الارب ). یکی از دوخانه زحل است و خانه دیگر آن دلو است. ( مفاتیح ). برج دهم از بروج دوازده گانه که عرب آن را نمیشناسد وبه فارسی آن را آبام بزه و آبام گاه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). برجی است در آسمان چسبیده به دلو. ( از اقرب الموارد ). نام ماه دهم از ماههای شمسی مطابق با ماه دی و آن بیست و نه روز است. و اول جدی تقریباً مطابق است با هفتم دی ماه جلالی و بیست و دویم دسامبر فرانسوی. و آن را بدین جهت بنام جدی نامند که مطابق است با بودن خورشید در خانه جدی از صور فلکیه که آن را بصورت جدی [ بزغاله ]تخیل کرده اند. مؤلف نفائس الفنون آرد: بدانکه چون مدت بودن آفتاب در هر ربعی از فلک را فصلی نام نهادند و هر فصلی را ابتدا و وسط و نهایتی بود لاجرم فلک را بنابراین به دوازده قسم کردند و هر قسمی را برجی نام نهادند. یا خود گوییم که چون آفتاب را در مدت یک دوره دوازده نوبت با قمر اجتماع واقع میشود و از اجتماع تا به اجتماع دیگر ماهی گرفته اند لاجرم فلک را دوازده قسم کرده اند و هر قسمی را برجی خوانده و هر برجی را بحسب صورتی که از آنجا انگیختند به نامی مخصوص کرده اند همچون حمل... تا آنجا که گوید: جدی خانه زحل است و وبال قمر و شرف مریخ و هبوط مشتری. و برج منقلب و مؤنث است. و هر که بطالع جدی زاید گندم گون و باریک اندام و خشک اعضا و بسیارموی و کشیده روی و محاسن و دقیق الفخذین و الساقین وخفیف المشی و سریعالنظر و ملوک الطبع و ضعیف الصوت و صاحب حدت و بطش و غضب و حیلت و لهو و لعب و قوی بر شدائد و بسیارغم و سریعالانقلاب باشد. ( از نفایس الفنون قسم 2 مقاله چهارم در احکام نجوم ص 143 ). و مؤلف صبح الاعشی شکل آن را چنین می نگارد: و آن به شکل بزی است به پشت خوابیده ، مقدم آن در مغرب و مؤخر وی در مشرق و پشتش بجنوب و دست و پای بشمال. و همانند قوس برگردانی است که دو شاخ بطرف شکم و دهان بطرف قوس باشدو جز یک دست ندارد. و کواکب شمالی آن سعدالذابح یکی از دو شاخ و جنوبی آن شاخ دیگرش باشد و کوکبهای مخفی زیر سهم القوس در غرب سعدالذابح دهان آن بشمار است و بر کتف آن سعد بلع و بر استخوان ران [ ورک ] سعدالسعود و ستاره روشن سعد السعود «حق ورک آن » و «شق الحوت الجنوبی » بر پشت آن و سمت دست آن سه کوکب درخشان است بنزدیک لامح که در آنها خفائی است بنام رأس الدلو. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 154 ). و در جهان دانش چنین آمده : نام صورتی از صور بروج فلکیه و آن برج دهم است چون از حمل آغاز کنی و آن را بر مثال بزبچه ای توهم کرده اند و کواکب آن 28 است. ( جهان دانش ). دهمین صورت و برج از منطقة البروج که میان قوس و دلو جای دارد ودارای پنجاه و یک ستاره ، سه از قدر سیم و سه از چهارم و آن بشکل بزغاله ای تخییل شده با دم ماهی. و ستارگان سعد ذابح و ذنب الجدی در این صورت است و صورت رابه فارسی بزغاله یا بزغاله فلک گویند :

جدی . [ ] (اِخ ) سلیم بیروتی . او راست : منتخبات . سلیم جدی فقید الادب و الشعر، مطبوع بیروت . سال درگذشت وی معلوم نیست . (از معجم المطبوعات ).


جدی . [ ج َ ی ی ](ع ص ) سخی . بخشنده . جواد. (از ذیل اقرب الموارد).


جدی . [ ج ِدْی ْ ] (ع اِ) ج ِ جِدیَه ، به معنی ادرم زین و پالان . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد، جَدی بهمین معنی ضبط شده است . || به معنی جدی بفتح جیم [ بزغاله ٔ نر ] در لغت غیر فصحی آمده است . (ذیل اقرب الموارد، از مصباح ) (از دزی ).


جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن اخطب . رجوع به جُدَی و امتاع الاسماع ص 179 شود.


جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن بحتر. از شاعران عرب است .(از منتهی الارب ). رجوع به جدی بن تدول بن بحتر شود.


جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن تدول بن بحتر. از شعراء جاهلی است و جابربن ظالم ... از فرزندان وی از روات است . (از تاج العروس ، ذیل بحتر). در منتهی الارب جدی بن بحتر نام شاعری ذکر شده . شاید هر دو یک شخص باشند.


جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) نام برادر حی و پدرش اخطب نام داشت . (از شرح قاموس ) (از منتهی الارب ). وی از طرف برادر خود حسین بن اخطب ، رئیس یهودیان بنی نضیر، برسالت نزد رسول (ص ) رفت و آمادگی یهودیان را برای جنگ اعلام داشت . رجوع به امتاع الاسماع ص 179 شود.


جدی . [ ج ُ دَی ی ] (ع اِ مصغر) نزد منجمان همان ستاره ٔ جَدی است که بلفظ تصغیر میخوانند تا با برج فرق داشته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جدی شود. || مرد بخت مند. (منتهی الارب ).


جدی . [ ج ُدْ دی ] (اِخ ) عبدالملک بن ابراهیم . از رجال جدة که شهرکی است نزدیک مکه . (از لباب الانساب ).


جدی . [ ج ُدْ دی ] (ص نسبی ) منسوب به جده که شهرکی است نزدیک مکه . (از لباب الانساب ).


جدی . [ ج َدْ ی ْ ] (ع اِ) بزغاله ٔ نر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بچه ٔ بز نر که در یکسالگی باشد و ماده ٔ آن را عناق گویند. (اقرب الموارد). بزبچه ٔ نر. بزبچه . بزغاله . (یادداشت مؤلف ). ج ، اَجد و جِداء و جِدیان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ستاره ٔ پسین بنات نعش صغری نزدیک قطب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ستاره ای است نزدیک قطب شمال که بعرف آن ستاره را قطب گویند و اهل ریاضی این ستاره را به جهت امتیاز از برج جدی بضم جیم و فتح دال و تشدید تحتانی خوانند و به این معنی بتخفیف یا نیز آمده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ستاره ای است بجنب قطب که با بنات نعش حرکت میکند و قبله را با آن شناسند و آن را «جدی الفرقد» گویند. (از اقرب الموارد). آن چیزی است که قبله را با آن شناسند و آن ستاره ٔ کوچکی است بنزدیک قطب شمالی و بوسیله ٔ آن جای قطب تعیین میشود و آن را «جدی بنات نعش الصغری » گویند. (صبح الاعشی ج 2 ص 163). ستاره ٔ بازپسین از هفتورنک کهین که قبله بدان بشناسند. (مهذب الاسماً). || نام برجی و آن متصل دلو است که عرب آن را نمیشناسد. (از منتهی الارب ). یکی از دوخانه ٔ زحل است و خانه ٔ دیگر آن دلو است . (مفاتیح ). برج دهم از بروج دوازده گانه که عرب آن را نمیشناسد وبه فارسی آن را آبام بزه و آبام گاه نیز گویند. (ناظم الاطباء). برجی است در آسمان چسبیده به دلو. (از اقرب الموارد). نام ماه دهم از ماههای شمسی مطابق با ماه دی و آن بیست و نه روز است . و اول جدی تقریباً مطابق است با هفتم دی ماه جلالی و بیست و دویم دسامبر فرانسوی . و آن را بدین جهت بنام جدی نامند که مطابق است با بودن خورشید در خانه ٔ جدی از صور فلکیه که آن را بصورت جدی [ بزغاله ]تخیل کرده اند. مؤلف نفائس الفنون آرد: بدانکه چون مدت بودن آفتاب در هر ربعی از فلک را فصلی نام نهادند و هر فصلی را ابتدا و وسط و نهایتی بود لاجرم فلک را بنابراین به دوازده قسم کردند و هر قسمی را برجی نام نهادند. یا خود گوییم که چون آفتاب را در مدت یک دوره دوازده نوبت با قمر اجتماع واقع میشود و از اجتماع تا به اجتماع دیگر ماهی گرفته اند لاجرم فلک را دوازده قسم کرده اند و هر قسمی را برجی خوانده و هر برجی را بحسب صورتی که از آنجا انگیختند به نامی مخصوص کرده اند همچون حمل ... تا آنجا که گوید: جدی خانه ٔ زحل است و وبال قمر و شرف مریخ و هبوط مشتری . و برج منقلب و مؤنث است . و هر که بطالع جدی زاید گندم گون و باریک اندام و خشک اعضا و بسیارموی و کشیده روی و محاسن و دقیق الفخذین و الساقین وخفیف المشی و سریعالنظر و ملوک الطبع و ضعیف الصوت و صاحب حدت و بطش و غضب و حیلت و لهو و لعب و قوی بر شدائد و بسیارغم و سریعالانقلاب باشد. (از نفایس الفنون قسم 2 مقاله ٔ چهارم در احکام نجوم ص 143). و مؤلف صبح الاعشی شکل آن را چنین می نگارد: و آن به شکل بزی است به پشت خوابیده ، مقدم آن در مغرب و مؤخر وی در مشرق و پشتش بجنوب و دست و پای بشمال . و همانند قوس برگردانی است که دو شاخ بطرف شکم و دهان بطرف قوس باشدو جز یک دست ندارد. و کواکب شمالی آن سعدالذابح یکی از دو شاخ و جنوبی آن شاخ دیگرش باشد و کوکبهای مخفی زیر سهم القوس در غرب سعدالذابح دهان آن بشمار است و بر کتف آن سعد بلع و بر استخوان ران [ ورک ] سعدالسعود و ستاره ٔ روشن سعد السعود «حق ورک آن » و «شق الحوت الجنوبی » بر پشت آن و سمت دست آن سه کوکب درخشان است بنزدیک لامح که در آنها خفائی است بنام رأس الدلو. (از صبح الاعشی ج 2 ص 154). و در جهان دانش چنین آمده : نام صورتی از صور بروج فلکیه و آن برج دهم است چون از حمل آغاز کنی و آن را بر مثال بزبچه ای توهم کرده اند و کواکب آن 28 است . (جهان دانش ). دهمین صورت و برج از منطقة البروج که میان قوس و دلو جای دارد ودارای پنجاه و یک ستاره ، سه از قدر سیم و سه از چهارم و آن بشکل بزغاله ای تخییل شده با دم ماهی . و ستارگان سعد ذابح و ذنب الجدی در این صورت است و صورت رابه فارسی بزغاله یا بزغاله ٔ فلک گویند :
بخت بر کوس فلک بستی پوست
از تن جدی بفرمان اسد.

خاقانی .


جدی آن سر خود چو بز بریده
کافسانه ٔ سرسری شنیده .

نظامی (نسخه ٔ خطی مؤلف ).


|| (مص ) عطا خواستن از کسی . (از منتهی الارب ) (از شرح قاموس ).

جدی . [ ج ُ دَ ] (ع اِ) جُدَی ّ. جَدی . و آن همان ستاره ٔ معروف است که ریاضی دانان بجهت امتیاز بین آن و برج جدی آن را بضم جیم و فتح دال خوانند. (از غیاث اللغات ). و آن مقدمترین و بزرگترین ستاره از بنات النعش صغری و دو ستاره ٔ دیگر میان آن و نعش فاصله است . و آن را نجمة القطب نیز گویند و آن کوکبی است که بر طرف ذنب دب اصغر است و از دلائل قبله یکی او است که نزدیکترین کوکبی است بقطب شمالی . از کواکب مر صوده است و آن را مداری است بر گرد قطب بروج به حرکت خاص او، یعنی حرکت فلک کواکب ثابته و این از مدارات عرضی است و هرگز مختلف نشود بعد از این کوکب از قطب بروج :
پایش بسان دامن دیبای زرّبفت
دمش پر از هلال و جناحش پر از جدی .

منوچهری (دیوان ص 112).


همی برگشت گرد قطب جدی
چوگرد بابزن مرغ مسمن .

منوچهری .



جدی . [ج ِدْ دی ] (ص نسبی ) ضد شوخی و از روی حقیقت و راستی و جداً. (ناظم الاطباء). منسوب به جد. مقابل مزاح .


فرهنگ عمید

۱. (نجوم ) دهمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.
۲. دهمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با دی، بزغاله.
۳. (نجوم ) ستاره ای در نزدیکی قطب شمال، ستارۀ قطبی، جُدَی.
۱. [مقابلِ شوخی] ویژگی سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد.
۲. ویژگی کسی که در رفتار خود خشک و بدون ملایمت است.
۳. کوشا، کوشنده، پشت کاردار.
۴. متین، باوقار.
۵. [مجاز] حقیقی.
۶. [مجاز] اصرارکننده.
۷. [مجاز] شدید: حملهٴ جدی.
٨. (قید ) از روی حقیقت.
٩. (قید ) بااصرار، مُصِرانه: پیگیری جدی.

۱. (نجوم) دهمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.
۲. دهمین برج از برج‌های دوازده‌گانه، برابر با دی؛ بزغاله.
۳. (نجوم) ستاره‌ای در نزدیکی قطب شمال؛ ستارۀ قطبی؛ جُدَی.


۱. [مقابلِ شوخی] ویژگی سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد.
۲. ویژگی کسی که در رفتار خود خشک و بدون ملایمت است.
۳. کوشا؛ کوشنده؛ پشت‌کاردار.
۴. متین؛ باوقار.
۵. [مجاز] حقیقی.
۶. [مجاز] اصرارکننده.
۷. [مجاز] شدید: حملهٴ جدی.
٨. (قید) از روی حقیقت.
٩. (قید) بااصرار؛ مُصِرانه: پیگیری جدی.


دانشنامه عمومی

جدی نام چند چیز است:
جَدی نام دیگر صورت فلکی بزغاله
برج جدی از برج های فلکی
جَدی، نام دیگر دی ماه تقویم هجری خورشیدی
جُدَی، نام ستاره قطبی
مدار رأس الجدی مدار انقلاب زمستانی

جدی (ستاره). جُدَی یا آلفا خرس کوچک یک ستاره است که در صورت فلکی خرس کوچک قرار دارد. این ستاره به رنگ زرد و قطرش ۳۷/۰ است. فاصله این ستاره از ما ۴۳۳ سال نوری و -با صرف نظر از فاصله آن از ما- ۱۴ بار درخشان تر از خورشید است.
این ستاره در حال حاضر به عنوان ستاره قطبی برای پیدا کردن قطب شمال در نیمکره شمالی زمین، مورد استفاده قرار می گیرد.
نام این ستاره جَدْی بوده است، که به خاطر تمایز از برج جدی و صورت فلکی جدی، آن را به جُدَی تغییر داده اند. جَدْی به معنای بزغاله نر است. نام کامل این ستاره جدی الفرقد یا جدی بنات نعش الصغری است. آن را علاوه بر ستاره قطبی، قطب یا نجمهٔ القطب هم می نامند. نام های دیگر آن رُکبه (به معنای زانو) و مسمار(به معنای میخ) یا میخگاه است (نام پهلوی آن میخِ گاه بوده است)؛ که در زبان انگلیسی به شکل Alruccabah (یا Ruccabah) و Mismar به طور تاریخی نام های دیگر ستاره جدی می باشند.

دانشنامه آزاد فارسی

جَدْی (Capricornus)
جَدْی
(یا: بزغاله، رتیس) صورت فلکی منطقه البروجی۱ در نیمکرۀ جنوبی آسمان، بعد از صورت فلکی قوس۲. نشان دهندۀ بُز دریایی است و درخشان ترین ستارۀ آن از قدر سوم است. خورشید، ضمن حرکت ظاهری خود، در دی ماه از برابر آن می گذرد. در احکام نجوم، یکم تا سی اُم دی ماه روزهای جَدی یا دهمین برج از بُرجگاه (منطقةالبروج) است. جَدی را کلدانیان و فیلسوفان پیرو افلاطون «دروازۀ خدایان» می انگاشتند که ارواح با گذر از آن به ملکوت بازمی گشتند؛ فرود ارواح به زمین از طریق سرطان۳ یا «دروازۀ آدمیان» صورت می گرفت.
zoodiacal constellationSagi HariusCarser

فرهنگستان زبان و ادب

جدْی
{Capricornus, Cap, Sea Goat} [نجوم] کوچک ترین صورت فلکی منطقه البروج بین دو صورت قوس و دلو که به شکل جانوری افسانه ای با سر بز و دم ماهی تصور می شود

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] جدی (ابهام زدایی). جدی ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • جدی (بزغاله نر)، به فتح جیم و سکون دال؛ اطلاق شده به بزغاله نر• جدی (مقابل شوخی)، به کسر جیم و تشدید دال؛ حالت انسان در مقابل شوخی• جدی (ستاره قطبی)، به ضم جیم و فتح دال؛ به معنای ستاره قطبی
...

گویش مازنی

/jadi/ نان برنجی

نان برنجی


واژه نامه بختیاریکا

( جِدی ) ارثی؛ آنچه نتیجه یا حاصل وراثت است چیزی مثل بیماری یا عادت رفتاری
ز راستی

پیشنهاد کاربران

مستحکم - با جدیت

کوشا= جدی

سَرسَری نگرفتن انجام کار، کارکرد، پویه و پیشه.

بدون شوخی

مهم

سنگین
فلانی خیلی جدی است
فلانی خیلی سنگین است
رو در روی این واژه ، واژه " سبک " است
البته ، جدی در معنی های گوناگونی بکار می رود :
ارزشمند در هنر
کوشا و کاری
کارا
و . . .
ولی واژه جد و جدی عربی است و نیازی هم به آن در فارسی نیست چون واژه های زیبا و پر معنی در همین فارسی روز مره و مردمانه بسیار داریم

راست/ راستین

ناشوخیگرا

جدّی=کوشا ودراصل این واژه از جواد اشتقاق یافته و کسیکه در کاری بخشندگی و ازخود گذشتگی نشان دهد جِدّی می نامند چون جواد یعنی بخشنده و دارای جود و اینگونه اگر فلسفی واژگان را معنی کنیم یک فرهنگ گرانقیتی خلق کرده ایم چون مرحوم دهخدا با ان همه سرمایه که در اختیارش قرار دادند حتی یک واژه را ریشه یابی و فلسفی معنی ننمود حیف که بیمارم و افتاب عمرم لب بام است والا تک تک واژگان را همه با فلسفه ان معنی میکردم پس به جِدّی بدان سبب کوشا میگوییم که شخص از خودگذشتگی در کار نشان دهد و با ناملایمات و ناهنجاری ها با جودی که در خود دارد بسازد

مصمم ( کسی که تصمیم انجام کاری دارد )

سخت و دشوار در گزاره ای مانند ( چالش جدی )

سر راست

خود را با حرف های اضافه سبکو خوار نکردن مساوی است با جدی بودن

سرسنگین


کلمات دیگر: