مترادف جدی : بهمن ماه، بزغاله نر | جاهد، ساعی، سختگیر، کوشا، مجد، وظیفه شناس، اکید
متضاد جدی : شوخی
برابر پارسی : پرتلاش، پرکار، پشتکاردار
serious, earnest, bone fide, energetic, consclentious
the Capricorn
kid
the Pole Star, [o.s.] small kid
active, grave, formal, intent, owlish, polestar, purposeful, rigid, serious, severe, sober, solemn, strict, Trojan, vigorous
جدي , مهم , خطير , سخت , خطرناک , وخيم , رسمي , موقر , گرفته , موقرانه , باتشريفات
بهمنماه
بزغالهنر
جاهد، ساعی، سختگیر، کوشا، مجد، وظیفهشناس ≠ شوخی
جد
اکید
۱. بهمنماه
۲. بزغالهنر
۱. جاهد، ساعی، سختگیر، کوشا، مجد، وظیفهشناس
۲. جد
۳. اکید ≠ شوخی
(جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) ستارة قطبی ، ستاره ای در انتهای دُم خرس کوچک با اختلاف کمتر از 1 درجه از محل واقعی قطب شمال .میخگاه ، سپاهبد و سپاهبدان هم گفته شده .
(جَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بزغاله ، برج دهم از بروج دوازده گانه . 2 - هزارة برانگیخته شدن زرتشت .
جدی . [ ] (اِخ ) سلیم بیروتی . او راست : منتخبات . سلیم جدی فقید الادب و الشعر، مطبوع بیروت . سال درگذشت وی معلوم نیست . (از معجم المطبوعات ).
جدی . [ ج َ ی ی ](ع ص ) سخی . بخشنده . جواد. (از ذیل اقرب الموارد).
جدی . [ ج ِدْی ْ ] (ع اِ) ج ِ جِدیَه ، به معنی ادرم زین و پالان . (منتهی الارب ). در اقرب الموارد، جَدی بهمین معنی ضبط شده است . || به معنی جدی بفتح جیم [ بزغاله ٔ نر ] در لغت غیر فصحی آمده است . (ذیل اقرب الموارد، از مصباح ) (از دزی ).
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن اخطب . رجوع به جُدَی و امتاع الاسماع ص 179 شود.
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن بحتر. از شاعران عرب است .(از منتهی الارب ). رجوع به جدی بن تدول بن بحتر شود.
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن تدول بن بحتر. از شعراء جاهلی است و جابربن ظالم ... از فرزندان وی از روات است . (از تاج العروس ، ذیل بحتر). در منتهی الارب جدی بن بحتر نام شاعری ذکر شده . شاید هر دو یک شخص باشند.
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (اِخ ) نام برادر حی و پدرش اخطب نام داشت . (از شرح قاموس ) (از منتهی الارب ). وی از طرف برادر خود حسین بن اخطب ، رئیس یهودیان بنی نضیر، برسالت نزد رسول (ص ) رفت و آمادگی یهودیان را برای جنگ اعلام داشت . رجوع به امتاع الاسماع ص 179 شود.
جدی . [ ج ُ دَی ی ] (ع اِ مصغر) نزد منجمان همان ستاره ٔ جَدی است که بلفظ تصغیر میخوانند تا با برج فرق داشته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جدی شود. || مرد بخت مند. (منتهی الارب ).
جدی . [ ج ُدْ دی ] (اِخ ) عبدالملک بن ابراهیم . از رجال جدة که شهرکی است نزدیک مکه . (از لباب الانساب ).
جدی . [ ج ُدْ دی ] (ص نسبی ) منسوب به جده که شهرکی است نزدیک مکه . (از لباب الانساب ).
خاقانی .
نظامی (نسخه ٔ خطی مؤلف ).
منوچهری (دیوان ص 112).
منوچهری .
جدی . [ج ِدْ دی ] (ص نسبی ) ضد شوخی و از روی حقیقت و راستی و جداً. (ناظم الاطباء). منسوب به جد. مقابل مزاح .
۱. (نجوم) دهمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.
۲. دهمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با دی؛ بزغاله.
۳. (نجوم) ستارهای در نزدیکی قطب شمال؛ ستارۀ قطبی؛ جُدَی.
۱. [مقابلِ شوخی] ویژگی سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد.
۲. ویژگی کسی که در رفتار خود خشک و بدون ملایمت است.
۳. کوشا؛ کوشنده؛ پشتکاردار.
۴. متین؛ باوقار.
۵. [مجاز] حقیقی.
۶. [مجاز] اصرارکننده.
۷. [مجاز] شدید: حملهٴ جدی.
٨. (قید) از روی حقیقت.
٩. (قید) بااصرار؛ مُصِرانه: پیگیری جدی.
نان برنجی