کلمه جو
صفحه اصلی

حفر


مترادف حفر : حفاری، کندن، گود کردن، کاوش کردن، کاویدن، کاوش

فارسی به انگلیسی

digging, excavation, dig

digging, excavation


dig, excavation


فارسی به عربی

حفر

عربی به فارسی

حفر , کاوش , حفاري , کنايه , کندن , کاوش کردن , فرو کردن , حکاکي


مترادف و متضاد

کاوش کردن، کاویدن


کاوش


dig (اسم)
کنایه، کاوش، حفاری، حفر

drilling (اسم)
تمرین، حفر، مته زنی، تمرین نظامی، ایجاد سوراخ با مته

حفاری، کندن، گود کردن


۱. حفاری، کندن، گود کردن
۲. کاوش کردن، کاویدن
۳. کاوش


فرهنگ فارسی

زمین کندن، چاه، گودکردن، کاویدن
۱ - ( مصدر ) کندن ( زمین و مانند آن ) گود کردن فرو کندن : حفر خرابه ها . ۳ - کاویدن کاوش کردن . ۳ - ( مصدر ) کاوش .
نام موضعی است میان مکه و بصره و آنرا حفیر نیز نامند

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) کندن ، گود کردن .

لغت نامه دهخدا

حفر. [ ح َ ] ( ع مص ) کندن زمین. کندن [ چنانکه گودی چاهی را ]. ( منتهی الارب ). کندن زمین را با آهنی چون بیل و کلند و امثال آن. ( از منتهی الارب ).زمین کندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتخب از غیاث ).
- حفر بئر ؛ فروبردن چاه. گود کردن. فروکندن. حفر خرابه ها.
- حفر چیزی ؛ پاک کاویدن آن ، چنانکه زمین را با آهن کنند. کاویدن. کاوش کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| حفر مراءة؛ آرامش با وی. || لاغر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || حفر عنز؛ لاغر کردن ماده بز را. || حفر ثری فلان ؛ تفتیش کار او کردن و بر آن واقف شدن. || حفر صبی ؛ افتادن دندانهای شیری کودک. || غیث لایحفره احد؛ باران که اقصای آن کس نمیداند. || تباه شدن بن دندانهای. دمیدگی و تباهی بن دندانها. تباهی دندان. ( مهذب الاسماء ). شوخ گرفتن بن دندان. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) کاوش.

حفر. [ ح َ ف َ ] ( ع اِ ) چاه فراخ دهانه. چاه فراخ. || خاک که از حفره بیرون آرند. خاکی که از زمین کندن بیرون آید. ( اقرب الموارد ). || آن جایگاه که آنرا کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، احفار. جج ، احافیر. || دمیدگی و تباهی بن دندان یا زردی آن. زردی که بر بیخ دندان برآید. ( از اقرب الموارد ). تباهی دندان. ج ، احفار. ( مهذب الاسماء ).

حفر. [ ح َ ] ( ع اِ )چیزی چون خزف زودشکن که به بن دندانها بندد برنگ زرد یا سیاه یا سبز و آنرا قلح نیز گویند. رجوع به تذکره انطاکی ج 2 ص 151، 152 و رجوع به ماده قبل شود. || چاه فراخ دهانه. ( اقرب الموارد ). || بیماری در چشم : و هرگاه که جراحت بپوست سوم برسد حفر گویند. [ در بیماریهای چشم ]. ( ذخیره خوارزمشاهی خطی کتابخانه مؤلف ورق 287 ص 1 ).

حفر. [ ح َف َ ] ( اِخ ) نام دیگر گلخنگان است. ( از فارسنامه ).

حفر. [ ح ُ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ حفرة. ( از اقرب الموارد ) : در حدیث آمده : القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفرالنیران.

حفر. [ ح َ ف َ ] ( اِخ ) نام موضعی میان مکه و بصره و آنرا حفیر نیز نامند. || موضعی بکوفه که عمربن سعدالحصری بدانجای فرودآمد و از همین جاست انتساب او به حفری. || نام چاهی بمکه. آبی از آبهای نملی در وادی مهزول. ( معجم البلدان ).

حفر. [ ح َ ] (ع اِ)چیزی چون خزف زودشکن که به بن دندانها بندد برنگ زرد یا سیاه یا سبز و آنرا قلح نیز گویند. رجوع به تذکره ٔ انطاکی ج 2 ص 151، 152 و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || چاه فراخ دهانه . (اقرب الموارد). || بیماری در چشم : و هرگاه که جراحت بپوست سوم برسد حفر گویند. [ در بیماریهای چشم ] . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی خطی کتابخانه ٔ مؤلف ورق 287 ص 1).


حفر. [ ح َ ف َ ] (اِخ ) نام موضعی میان مکه و بصره و آنرا حفیر نیز نامند. || موضعی بکوفه که عمربن سعدالحصری بدانجای فرودآمد و از همین جاست انتساب او به حفری . || نام چاهی بمکه . آبی از آبهای نملی در وادی مهزول . (معجم البلدان ).


حفر. [ ح َ ف َ ] (ع اِ) چاه فراخ دهانه . چاه فراخ . || خاک که از حفره بیرون آرند. خاکی که از زمین کندن بیرون آید. (اقرب الموارد). || آن جایگاه که آنرا کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، احفار. جج ، احافیر. || دمیدگی و تباهی بن دندان یا زردی آن . زردی که بر بیخ دندان برآید. (از اقرب الموارد). تباهی دندان . ج ، احفار. (مهذب الاسماء).


حفر. [ ح َف َ ] (اِخ ) نام دیگر گلخنگان است . (از فارسنامه ).


حفر. [ ح َ ] (ع مص ) کندن زمین . کندن [ چنانکه گودی چاهی را ] . (منتهی الارب ). کندن زمین را با آهنی چون بیل و کلند و امثال آن . (از منتهی الارب ).زمین کندن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتخب از غیاث ).
- حفر بئر ؛ فروبردن چاه . گود کردن . فروکندن . حفر خرابه ها.
- حفر چیزی ؛ پاک کاویدن آن ، چنانکه زمین را با آهن کنند. کاویدن . کاوش کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
|| حفر مراءة؛ آرامش با وی . || لاغر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || حفر عنز؛ لاغر کردن ماده بز را. || حفر ثری فلان ؛ تفتیش کار او کردن و بر آن واقف شدن . || حفر صبی ؛ افتادن دندانهای شیری کودک . || غیث لایحفره احد؛ باران که اقصای آن کس نمیداند. || تباه شدن بن دندانهای . دمیدگی و تباهی بن دندانها. تباهی دندان . (مهذب الاسماء). شوخ گرفتن بن دندان . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) کاوش .


حفر. [ ح ُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ حفرة. (از اقرب الموارد) : در حدیث آمده : القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفرالنیران .


فرهنگ عمید

۱. کندن زمین، گود کردن.
۲. کندن چاه.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به کندن زمین و گودکردن آن حفر می گویند که احکام آن در بابهای طهارت، خمس،غصب،احیاءموات، حدود و دیات آمده است.
اگر برای تحصیل طهارت(وضو یا غسل)آب در دسترس نباشد، کندن چاه در صورت مشقت نداشتن واجب است.

حفر و قبر
کندن قبر به اندازه قامت انسان متوسط یا تا ترقوه وی مستحب است.

حفر و خمس
تعلق خمس به مثل گنج و معدن پس از کسر هزینه‏های انجام گرفته برای کندن و استخراج آن است.

حفر و غصب
...

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۲(بار)
کندن. حفره: گودال در لب گودالی از آتش بودید از آن نجاتتان داد. * در مجمع گوید: حافره نزد عرب اسم است به اوّل شی‏ء و ابتداء کار، جوهری گفته: گویند بر حافره خود برگشت یعنی به راهی که آمده بود عود کرد. زمخشری در فائق و ابن اثیر در نهایه گفته‏اند: به سمّ اسب حافر گویند زیرا وقت راه رفتن زمین را حفر می‏کند. اسب در نزد عرب بسیار محبوب بود و آن را نسیه نمی‏فروختند و وقت فروش می‏گفتند «اَالنَّقْدُ عِنْدَ الْحافِر» یعنی قیمت نزد اسب است و آن راباید در نزد اسب بدهی و نسیه نماند. و گاهی حافره گفته‏اند به اعتبار دابّة که مؤنث است سپس این استعمال زیاد شد و بهر اوّل اطلاق گردید گویند: «رَجَعَ اِلی حافِرِهِ وَ حافِرَتِهِ» یعنی به اوّل خود برگشت. فیروز آبادی نیز در قاموس چنین گفته است . و نیز زمخشری و ابن اثیر نقل می‏کنند: ابّی بن کعب از رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم از توبه نصوح پرسید. حضرت فرمود: «هُوَالنَّدَمُ عَلَی الذَّنْبِ حینَ یَفْرُطُ مِنْکَ وَ تَسْتَغْفِرُاللّهَ برنِدامَتِکَ عِنْدَالْحافِرِ، ثُمَّ لا تَعُودُ اِلَیْهِ اَبَداً». می‏بینیم که مراد از «عِنْدَالْحافِرِ»اوّل امر است راغب گوید: «لَمَرْدُونَ فِی الْحافِرَةِ» مثلی است درباره کسیکه به جای اوّلی برگردانده شودو معنی آیه چنین می‏شود: کفّار و منکرین بعث می‏گویند: آیا به خلقت اوّلی باز خواهیم گشت؟!! این آیه نظیر آیه است. از این مادّه دو کلمه بیشتر در قرآن نیست .

جدول کلمات

کندن, گودن کردن, کاویدن


کلمات دیگر: