کلمه جو
صفحه اصلی

تحویل


مترادف تحویل : استرداد، واسپاری، واگذاری، بازدهی، انتقال، تبدیل، تغییر، جابه جایی، سپردن، واسپردن، واگذار کردن

برابر پارسی : واگذاری، واسپاری، واسپردن، بهره برداری

فارسی به انگلیسی

consignment, delivery, surrender, reduction

consignment, delivery, surrender


delivery, reduction


فارسی به عربی

تسلیم , زی , نقل

عربی به فارسی

تغيير , تبديل , تسعير , تغيير کيش , دگرسازي , تغيير شکل , تبديل صورت , دگرگوني , وراريخت


مترادف و متضاد

transfer (اسم)
واگذاری، انتقال، سند انتقال، تحویل، نقل

livery (اسم)
جیره، جامه، تسلیم، تحویل، رد و بدل، علیق اسب، لباس مستخدم

transference (اسم)
حواله، تحویل، نقل

prehension (اسم)
گرفتن، قبض، تسلیم، اخذ، تحویل

delivery (اسم)
رهایی، تسلیم، تفویض، تحویل

rendition (اسم)
تفسیر، تسلیم، تحویل، ترجمه، بازگردانی

solstice (اسم)
تحول، تحویل، انقلاب، نقطه انقلاب

استرداد، واسپاری


واگذاری، بازدهی


انتقال، تبدیل، تغییر، جابه‌جایی


سپردن، واسپردن، واگذار کردن


۱. استرداد، واسپاری
۲. واگذاری، بازدهی
۳. انتقال، تبدیل، تغییر، جابهجایی
۴. سپردن، واسپردن، واگذار کردن


فرهنگ فارسی

برگردانیدن، انتقال دادن، جابجاکردن، انتقال
۱- ( مصدر ) جابجا کردن . ۲- تغییر دادن تبدیل کردن . ۳- بر گردانیدن گردانیدن . ۴- وا سپردن باز دادن . ۵- حواله کردن . ۶- ( مصدر ) جابجا شدن در آمدن . ۷- بر گشتن .۸- بار بستن کوچ کردن کوچیدن . ۹ - انتقال یافتن خورشید از برج حوت ببرج حمل یا سیاره ای از برجی ببرج دیگر. ۱٠ - ( اسم ) انتقال . ۱۱- تغییر تبدیل . ۱۲- برگشت . ۱۳ - ( اسم )خراج مالیات . ۱۴ - محصول . ۱۵- پول نقد سرمایه . جمع : تحولات . یا تحویل سال . تبدیل سال کهن بسال نو مخصوصا تحویل سال شمسی پیشین بسال شمسی نو.

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - جابه جا کردن . ۲ - تغییر دادن . ۳ - سپردن کاری یا چیزی به کسی .

لغت نامه دهخدا

تحویل. [ ت َح ْ ] ( ع مص ) مُحال گردانیدن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || بگردانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). برگردانیدن. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). تحویل چیزی به کسی ؛ برگرداندن آن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). تغییر و تبدیل. ( ناظم الاطباء ) : قل ادعوا الذین زعمتم من دونه فلایملکون کشف الضر عنکم و لا تحویلاً. ( قرآن 56/17 ). سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لاتجد لسنتنا تحویلاً. ( قرآن 77/17 ). و لن تجد لسنةاﷲ تحویلاً. ( قرآن 43/35 ). || تغییر شکل و صورت. ( ناظم الاطباء ). || نقل کردن چیزی از جایی به جایی دیگر. ( اقرب الموارد ). انتقال. ( ناظم الاطباء ) : دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. ( کلیله و دمنه ).
نه خاقانیم گر همی عزم تحویل
مصمم از این کلبه غم ندارم.
خاقانی.
چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
که سوی چشمه حیوان شدنم نگذارند.
خاقانی.
|| ( اصطلاح دیوان جیش ) نقل نام و رزق سپاهی از جریده ای به جریده دیگر. ( از مفاتیح ). || ( اصطلاح موسیقی ) پرده شکستن. رجوع به تحویلات شود. || نزد محاسبان ، صرف کسر است از مخرجی به مخرج دیگر. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || گفته اند نزد محدثان انتقال است از اسنادی به اسناددیگر. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || قلب کردن. ازاله کردن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || سپردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). سپردگی. ( ناظم الاطباء ). تسلیم کردن چیزی به کسی. ( فرهنگ نظام ). || حواله نمودن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). حواله. ( ناظم الاطباء ). در علم استیفا، حواله کردن. ( نفایس الفنون قسم اول ص 105 ). || تحویل عین ؛ حَولاء گردانیدن چشم کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || بگردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). برگردیدن و برگشتن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). برگشتن بسوی چیزی ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بازگشتن. ( ناظم الاطباء ). || تحویل ناقه ؛ آبستن نشدن شتر ماده از گشن دادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از قطر المحیط ). || تحویل زمین ؛ خطا کردن آن یک سال در زراعت وبه صواب رسیدن در سال دیگر. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). و قول اهل بلادنا: حول التوت ؛ اذا ترک اغصانه هو من هذا. ( اقرب الموارد ). || تحویل چیزی ؛ منتقل شدن آن. ( اقرب الموارد ). تحول آن. ( قطر المحیط ). || داخل شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || ( اصطلاح نجوم ) توجه کوکبی است از آخر برج به اول برج دیگر، مانند انتقال شمس از درجه اخیر حوت به درجه اولی از حمل. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). در علم هیئت ،منتقل شدن کوکبی از آخر برجی به اول برج و تحویل قمر را انتقال گویند. ( فرهنگ نظام ). انتقال خورشید از برج حوت به برج حمل و یا از برجی به برج دیگر و یا انتقال هر یک از سیارات از برجی به برجی دیگر. ( ناظم الاطباء ). در اصطلاح نجومی ، انتقال کوکبی بر توالی از آخر برجی به اول برج دیگر، مانند انتقال آفتاب از حوت به حمل و آنرا حلول نیز نامند. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

تحویل . [ ت َح ْ ] (ع مص ) مُحال گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برگردانیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). تحویل چیزی به کسی ؛ برگرداندن آن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تغییر و تبدیل . (ناظم الاطباء) : قل ادعوا الذین زعمتم من دونه فلایملکون کشف الضر عنکم و لا تحویلاً. (قرآن 56/17). سنة من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لاتجد لسنتنا تحویلاً. (قرآن 77/17). و لن تجد لسنةاﷲ تحویلاً. (قرآن 43/35). || تغییر شکل و صورت . (ناظم الاطباء). || نقل کردن چیزی از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد). انتقال . (ناظم الاطباء) : دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. (کلیله و دمنه ).
نه خاقانیم گر همی عزم تحویل
مصمم از این کلبه ٔ غم ندارم .

خاقانی .


چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق
که سوی چشمه ٔ حیوان شدنم نگذارند.

خاقانی .


|| (اصطلاح دیوان جیش ) نقل نام و رزق سپاهی از جریده ای به جریده ٔ دیگر. (از مفاتیح ). || (اصطلاح موسیقی ) پرده شکستن . رجوع به تحویلات شود. || نزد محاسبان ، صرف کسر است از مخرجی به مخرج دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || گفته اند نزد محدثان انتقال است از اسنادی به اسناددیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || قلب کردن . ازاله کردن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || سپردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سپردگی . (ناظم الاطباء). تسلیم کردن چیزی به کسی . (فرهنگ نظام ). || حواله نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). حواله . (ناظم الاطباء). در علم استیفا، حواله کردن . (نفایس الفنون قسم اول ص 105). || تحویل عین ؛ حَولاء گردانیدن چشم کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). برگردیدن و برگشتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برگشتن بسوی چیزی (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بازگشتن . (ناظم الاطباء). || تحویل ناقه ؛ آبستن نشدن شتر ماده از گشن دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || تحویل زمین ؛ خطا کردن آن یک سال در زراعت وبه صواب رسیدن در سال دیگر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و قول اهل بلادنا: حول التوت ؛ اذا ترک اغصانه هو من هذا. (اقرب الموارد). || تحویل چیزی ؛ منتقل شدن آن . (اقرب الموارد). تحول آن . (قطر المحیط). || داخل شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (اصطلاح نجوم ) توجه کوکبی است از آخر برج به اول برج دیگر، مانند انتقال شمس از درجه ٔ اخیر حوت به درجه ٔ اولی از حمل . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). در علم هیئت ،منتقل شدن کوکبی از آخر برجی به اول برج و تحویل قمر را انتقال گویند. (فرهنگ نظام ). انتقال خورشید از برج حوت به برج حمل و یا از برجی به برج دیگر و یا انتقال هر یک از سیارات از برجی به برجی دیگر. (ناظم الاطباء). در اصطلاح نجومی ، انتقال کوکبی بر توالی از آخر برجی به اول برج دیگر، مانند انتقال آفتاب از حوت به حمل و آنرا حلول نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- تحویل حَمَل . رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم ) و تحویل سال شود.
- تحویل مجره ؛ گردیدن کهکشان در وسط آسمان و آن در موسم گرما باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گردیدن مجره در وسط آسمان و این در تابستان باشد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
- ساعت تحویل ؛ هنگامی که خورشید از محاذات برج حوت خارج شده و محاذی برج حمل واقع میگردد که اول سال ما فارسیان است . (ناظم الاطباء). رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم ) و تحویل سال شود.

فرهنگ عمید

۱. برگردانیدن.
۲. انتقال دادن؛ جابه‌جا کردن؛ ازجایی به جای دیگر نقل کردن.
۳. سپردن چیزی به کسی.
۴. (اسم) (ادبی) = زشت ⟨ زشت‌وزیبا
⟨ تحویل سال: تمام شدن سال پیش و آغاز سال نو خورشیدی.


۱. برگردانیدن.
۲. انتقال دادن، جابه جا کردن، ازجایی به جای دیگر نقل کردن.
۳. سپردن چیزی به کسی.
۴. (اسم ) (ادبی ) = زشت * زشت وزیبا
* تحویل سال: تمام شدن سال پیش و آغاز سال نو خورشیدی.

فرهنگ فارسی ساره

بهره بردار


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تحویل (ابهام زدایی). تحویل ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • تحویل (حدیث)، اصطلاحی حدیثی به معنای انتقال از سندی به سند دیگر• تحویل (فقه)، جابه جا کردن و از حالی به حالی برگرداندن و همچنین تسلیم مال تعهّد شده به متعهّدٌلَه• تحویل (نجوم)، اصطلاحی در نجوم به معنای انتقال نجوم در آسمان از برجی به برج دیگر
...

پیشنهاد کاربران

این برابر های پارسی واژه ی تحویل همه شون معنای تحویل دادن میدهد، چون ما تحویل گرفتن هم داریم، بنابراین واژه های پارسی برابر آن گرفتن، بدست گرفتن، در دست گرفتن هم میتواند جایگزین شوند!

تَحویل
واژه ای اَرَبی با ریشه یِ سه تاییِ " حَوَلَ " دَر ریختارِ تَفعیل که کارواژه یِ واداری یا گُذَرا بَرابَر با واگُذاراندَن اَست. کارواژه یِ نا گُذَرایِ آن واگُذاشتَن یا واگُذاریدَن که بَرابَر با " تَحَوُّل "می باشَد.
گُذاشتَن یا گُذارین بایَد گُداشتَن یا گُداریدَن بوده باشَد. هَرچَند دَر پارسیِ میانه واتِ " ذال " بود داشته وَلی دَر پارسیِ نو دیگَر این وات به لَب نِمی آیَد. کالبُدشِکافیِ :
گُداشتَن : گُ - داش - ت - اَن
گُداریدَن: گُ - دار - اید - اَن
گُ : پیشوَندی که دَر پارسیِ میانه " وی" لَبیده می شُده که دَر ویراستَن دوباره زِنده گَشته اَست وَ دَر پارسیِ نو " گُ " واگویی می شَوَد که دَر واژه هایِ کُهَن به جای مانده اَست ، مِسلِ : گُریختَن ، گُواشتَن ، گُداختَن ، گُماشتَن ، گُسَستَن ، گُسیختَن ، گُشودَن ، . . . به مینه یِ " جُدا ، پاره ، گُسَسته " اَست.
داش ، دار : سِتاکِ داشتَن وَ داریدَن
وات هایِ " ت ، اید " نِشانِ زَمانِ گُزَشته ( گُذَشته )
اَن : نِشانِ کَردَن ، اَنجام دادَن
گُداشَتَن : اینکه چیزی یا کَسی را که داریم اَز خود جُدا ، دور بُکُنیم.
" حول " دَر زَبانِ اَرَبی گویا وامواژه اَست زیرا با - holo دَر لاتینی هَمسان اَست ، مانَندِ : hologram
حول مینه یِ دُور وُ بَر ، پیرامون ، گِرداگِرد می دَهَد.
ما بایَد بیشتَر اَز تَوانایی هایِ زَبانِ پارسی بَرایِ یِک زَبانِ سامانمَند وُ ژَرف وُ ریز بینانه ( دَقیق ) بَهره بِبَریم تا آن بَرایِ زَبانِ دانِش ها وُ دینِش هایِ نُوین بیاماییم ( آماده کُنیم ) .
دیگَر پیشوَندهایِ پارسی با کارواژه یِ داشتَن :
آداشتَن ، اَفداشتَن ، اَنداشتَن ، پِیداشتَن ، پیراداشتَن ، دَرداشتَن ، بَرداشتَن ، واداشتَن ، ویداشتَن ، هَمداشتَن ، گُداشتَن ، اَبَرداشتَن ، آزداشتَن ( زِداشتَن ، زُداشتَن ، سِداشتَن ، شِداشتَن ) ، فَرداشتَن ، فَراداشتَن ، فُروداشتَن ، زاداشتَن ، بازداشتَن. . . وَ بِسیاری دیگَر .
واژه هایِ اَرَبیِ بَرساخته اَز ستاکِ حَوَلَ :
تَحویل ، تَحَوُّل ، مُحَوَّل ، مُحَوَّله ، مُتِحَوِّل. . .


کلمات دیگر: