تقویم . [ ت َ ] (ع مص ) راست کردن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). راست گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیکوتر راست کردن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). راست نمودن . (غیاث اللغات ). تعدیل چیزی . (از اقرب الموارد). راست داشتن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || راست کردن کژی نیزه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قایم کردن چیزی . (آنندراج ). از بین بردن کجی نیزه . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) راست شدگی و برابری و تساوی . (ناظم الاطباء). راست کردنی
: لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم . (قرآن
95 / 4). در تقویم چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که شمشیر بر سنگ آزمایند. (کلیله و دمنه ). و چون پادشاهزادگان بازگشتند و مهمات ایشان کفایت شد روی به ضبط مصالح ملک و تقویم موج و اصلاح فاسد... آوردند. (جهانگشای جوینی ).
-
احسن تقویم ؛ مأخوذ از آیه ٔ شریفه ٔ فوق ، خوبتر راست کردنی
: بخط احسن تقویم و آخرین تحویل
به آفتاب هویت به چهارم اسطرلاب .
خاقانی .
|| (مص ) قیمت کردن چیزی را. (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قیمت کردن رخت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قیمت کردن متاع . (ازاقرب الموارد). قیمت کردن . (غیاث اللغات ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، تقاویم . (از اقرب الموارد). ارزیابی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || به قوام آوردن
: و یلقی الشکر و یقوم تقویم الجلاب . (قانون بوعلی سینا یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || تعیین و بیان طول و عرض بلدان . || محاسبه کردن وقتها. (از اقرب الموارد). حساب کواکب سال بسال . (مفاتیح ). سنجیدن و قرب و بعد و ارتفاع ستارگان را معین کردن . (از ذیل اقبال نامه ٔ نظامی چ وحید دستگردی ص
103)
: هنر و فضل ترا برنتوانند شمرد
آن بزرگان که بدانند حساب تقویم .
فرخی .
ببین ای سکندر به تقویم راست
که این نکته را ارتفاع از کجاست .
نظامی .
|| (اِ) حساب یکساله ٔ منجمان که هندش بوتهی نامند و هر سالی تقویم دیگر میکنند به استخراج . (شرفنامه ٔ منیری ). حساب یکساله منجمان و آن ورقی چند باشد که در آن حرکات و احوال کواکب سیاره ثبت نمایند. (غیاث اللغات ). به اصطلاح اهل تنجیم راست کردن احوال سال از روی زیج و آن شمسی بود و قمری . (آنندراج ). در اصطلاحات منجمان عبارت از دفتری است که احوال ستارگان را بعد از برآوردن آنها از زیج در آن دفتر می نویسند. همچنین در آن دفتر مواضعستارگان را در روزهای یکسال ، در طول و عرض و اتصالات آنها را با یکدیگر و طالعها و فصول و اجتماعات و استقبالات و قرانات و خسوف و کسوف و رؤیت اهله و مانندآن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). نامه ای که در آن نوشته میشود.... حرکات سیارات و وقوع کسوف و خسوف و تغییرات ماه و اهله ٔ آن در آن سال و مانند آنها. (از ناظم الاطباء). گاهنامه . ج ، تقاویم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اوراقی چند که در آن اخترشناسی حرکات کواکب و تأثیرات آن نویسند. (یادداشت ایضاً)
: از آن پس که بنمود پنجاه و هشت
بسر بر فراوان شگفتی گذشت
همی آز کمتر نگردد بسال
همی
روز جویم به تقویم و فال .
فردوسی .
داند از کردگار کار که شاه
نکند اعتقاد بر تقویم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).
نه فلان کرد و نه بهمان و نه پیر و نه جوان
نه ز تحویل سر سال بد و نز تقویم .
ابوحنیفه (ایضاً).
ز غیبت تو چو تقویم کهنه ام بی قدر
به خون دیده چو تقویم کرده روی رخم .
عبدالواسع جبلی .
ترسم که چو تقویم نوم نفرستی
بی حاصل خوانمت چو تقویم کهن .
مجیر بیلقاتی .
تقویم نو ای معجز طبع تو سخن
بفرست و به وعده ٔ کژم طیره مکن .
مجیر بیلقانی .
حکم صدساله توان دیدن ز یک تقویم او
طفل یک روزه مجسطی گیرد از تعلیم او.
خاقانی .
شب ستاره شمرم بر دو رخم زان باشد
زخم ناخن چو حروفی که بود درتقویم .
ظهیر (از شرفنامه ٔ منیری ).
و معرفت درج و دقایق تقویم و طرف علم طب و نتف خواص ادویه و غیر آن تعلیم کنم . (سندبادنامه ص
62).
رخش تقویم انجم را زده راه
فشانده دست بر
خورشید و بر ماه .
نظامی .
آنکه رصدنامه ٔ اختر گرفت
حکم ز تقویم کهن برگرفت .
نظامی .
کسی که با تو نه چون مسطر است با خط راست
بسان جدول تقویم غرقه در خون باد.
کمال اسماعیل (از شرفنامه ٔ منیری ).
زن نو کن ای دوست در نوبهار
که تقویم پارینه ناید بکار.
سعدی (ایضاً).
گرچه تاریخ دان این شهرم
همچو تقویم کهنه بی بهرم .
اوحدی .
|| نامه ای که در آن نوشته میشود اتفاقات و تواریخ روزانه از یکسال . (از ناظم الاطباء)
: خواجه خلعت بپوشید و بنظاره ایستاده بودم ، آنچه گویم از معاینه گویم و از تعلیق که دارم و از تقویم .(تاریخ بیهقی چ غنی - فیاض ص
155). و گواه عدل بر این چه گفتم تقویمهای سالهای گذشته است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
567). رجوع به تاریخ شود.
-
تقویم اوستایی ؛ تاریخ اوستایی . رجوع به تاریخ اوستایی و گاه شماری تقی زاده ص
101 شود.
-
تقویم بابلی ؛ گاه شماری مردم سر
زمین بابل . این گاه شماری بر اساس سال خورشیدی و از بسیاری جهات شبیه تقویم پارسی بود. رجوع به تقویم پارسی و گاه شماری تقی زاده صص
112-
113 شود.
-
تقویم پارت ؛ گاه شماری دوره ٔ اشکانی . تقویم دوره ٔ حکومت اشکانی در ایران : تقویم شاهان اشکانی دو ترتیب داشت ترتیب سلوکی و پارتی ؛ مبداء تاریخ اولی از
312 ق .م . یا از ابتدای تأسیس دولت سلوکی بود. سال موافق این تقویم قمری است یعنی دارای
12 ماه است و چون با
سال شمسی مطابقت ندارد هر سه سال عده ماهها را بجای
12 سیزده حساب میکردند... و معلوم است که تقویم سلوکی تقلید از تقویم یونانی و مقدونی است . مبداء پارتی ابتدای سلطنت تیرداد اول یا
247 ق .م . است و سالهای شمسی است و اسامی دوازده ماه همان اسامی اوستایی است که اکنون نیز معمول است ... بر سکه ها هر دو تاریخ ذکر میشد ولی در میان مردم تنها تاریخ پارتی رواج داشت ... و ترتیب
کبیسه کردن سال آنان معلوم نیست . (از ایران باستان ج
3 صص
2683-
2684).
-
تقویم پارسی ؛ تقویم دوره ٔ هخامنشی :... نظر به تاریخهایی که داریوش ذکر کرده و نظر به نسخه ٔ بابلی کتیبه ٔ بیستون معلوم است تقویم پارسی در
زمان هخامنشی ها با تقویم بابلی موافق و فقط اسامی ماههای پارسی بود. (ایران باستان ج
1 ص
555).
... در زمان داریوش اول حساب اوستایی معمول نبود زیرا اسامی
9 ماهی که در کتیبه ٔ بزرگ بیستون ذکر شده غیر از اسامی است که در دوره ٔاشکانیان و ساسانیان متداول بود، اسامی مذکور در کتیبه از این قرار است : برای سه ماه پاییز: باغ یادیش - ادوک نیش - آثری یادی . برای سه ماه زمستان : انامک -مرغ زن - ویخن . برای سه ماه بهار: گرم پد - ثور و اهر - ثای گرچیش . اسامی سه ماه تابستان معلوم نیست . اول سال مصادف با اول پاییز بود و با تاریخ بابلی موافقت داشت . بعضی تصور میکنند که بعدها داریوش اول تاریخ اوستایی را قبول و آن را رسمی کرد (ماههای تاریخ اوستایی همین ماههای کنونی است ) ولی سندی نداریم زیراشاهان هخامنشی غیر از داریوش تاریخ ذکر نکرده اند و تاریخ او به ماهها محدود است و مسکوکات همچنان که میدانیم بی تاریخ است ... راجع به این موضوع که در دوره ٔهخامنشی مبدأیی برای تاریخ بوده یا نه و اگر بوده از چه واقعه ای آنرا حساب میکردند، اطلاعی نیست ولی چون در بابل ابتدای سلطنت هر شاهی را مبداء میدانستند و نظر به این که پارسی ها و مادی ها چیزهای زیاد از بابلی ها و آسوریها اقتباس کردن گمان قوی میرود که در دوره ٔ هخامنشی هم همین ترتیب رعایت میشده ... (از تاریخ ایران باستان ج
2 ص
1499). رجوع به گاه شماری ص
111 شود.
-
تقویم مصری ؛ گاه شماری مردم قدیم مصر:... هردوت از تقویم مصری سخن رانده و گوید: این تقویم صحیح تر از تقویم یونانی است زیراسال مصری شمسی است و یونانیها در هر سال سوم باید یکماه علاوه کنند تا حسابشان با فصول مطابقت کند.... (ایران باستان ج
1 ص
509). رجوع به تاریخ مصر و گاه شماری تقی زاده صص
91-
93 شود.
-
تقویم یولی ؛ تقویم ژولی . رجوع به تاریخ ژولی شود.
|| و تقویم را نیز اطلاق کنند بر طول کوکب و آنرا بهت کوکب نیز گویند.... پس تقویم کوکب نزد منجمان عبارتست از قوسی از فلک البروج که محصور باشد بین اول حمل و مکان کوکب بر توالی .... قوسی است از فلک البروج بین اول حمل و نقطه ٔ رأس بر توالی . و عبدالعلی بیرجندی در شرح تذکره گفته : چنانکه تقویم بر قوس نامبرده اطلاق میشود بر
حرکت در آن قوس نیز اطلاق میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به طول و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
-
تقویم ستاره ؛ بیرونی آرد: نقطه ای است از فلک ممثل که بدو آن خط رسد که از مرکز عالم بیرون آید سوی تنه ٔ ستاره . و آن آنجاست کجا دیده همی آید از فلک البروج . (از التفهیم بیرونی ص
126). و رجوع به التفهیم شود. || بمعنی صورت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بمعنی صورت انسان . (غیاث اللغات ).