کلمه جو
صفحه اصلی

هدی


مترادف هدی : دیم کاری، دیم، گوسفندقربانی

فارسی به انگلیسی

salvation, animal sent to mecca to be sacrificed

عربی به فارسی

ارام کردن , از شدت چيزي کاستن , تسکين دادن , ساکت کردن


فرهنگ اسم ها

اسم: هدی (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: hodā) (فارسی: هدي) (انگلیسی: hoda)
معنی: هدایت کردن، هدایت، راهنمایی، راه درست و مسیر درست، رسیدن به حق و حقیقت، راه راست، مسیر درست، ( به مجاز ) دین هدایت، اسلام

(تلفظ: hodā) (عربی) (در قدیم) هدایت کردن ، هدایت ، راهنمایی ؛ رسیدن به حق و حقیقت ؛ راه راست ، مسیر درست ؛ (به مجاز) دین هدایت ، اسلام .


مترادف و متضاد

۱. دیمکاری، دیم
۲. گوسفندقربانی


فرهنگ فارسی

۱ -(مصر ) راه راست نمودن کسی را. ۲ -(مصدر ) یافتن راه را
بندی اسیر

فرهنگ معین

(هَ) [ ع . ] (اِ.) قربانی که به مکه فرستند.


(هَ) (اِ.) زراعتی که توسط آب باران مشروب شود؛ دیم ، دیمه .


(هُ دا) 1 - (مص م .) راه راست نمودن . 2 - (اِمص .) راهنمایی ، راست راهی . مق ضلالت . 3 - (اِ.) راه درست .


(هَ ) (اِ. ) زراعتی که توسط آب باران مشروب شود، دیم ، دیمه .
(هُ دا ) ۱ - (مص م . ) راه راست نمودن . ۲ - (اِمص . ) راهنمایی ، راست راهی . مق ضلالت . ۳ - (اِ. ) راه درست .
(هَ ) [ ع . ] (اِ. ) قربانی که به مکه فرستند.

لغت نامه دهخدا

هدی. [ هََ دْی ْ ] ( اِ ) به معنی دیمه باشد و آن زراعتی است که از آب باران حاصل میشود. ( برهان ).

هدی. [ هََدْی ْ ] ( ع اِ ) آن چارپای که به مکه برند و ذبح کنند. ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). آنچه به حرم برده شوداز چارپایان و گویند آنچه برای قربان کردن برند. ( از اقرب الموارد ). قربانی که به مکه فرستند. ( منتهی الارب ). در این معنی در عربی به فتح اول و کسر دوم و تشدید سوم است. ( از حاشیه برهان چ معین ) :
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکوة و فطره و اعتاق و هدی و قربانی.
سعدی.
رجوع به هَدی شود. || عروس. ( منتهی الارب ). || سیرت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): ما احسن هدیه. ( اقرب الموارد ). || خوی. ج ، هَدی . ( منتهی الارب ). || طریقه. ( از اقرب الموارد ). || صاحب حرمت. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) راه راست نمودن کسی را. اشاره کردن کسی را. ( منتهی الارب ). || یافتن راه را. ( منتهی الارب ). استرشاد. ( اقرب الموارد ). || رفتن به راه دیگری.( منتهی الارب ). رجوع به هدایت و هدایة شود.

هدی. [ هََ ] ( ع اِ ) سیرت. ( منتهی الارب ).

هدی. [ هَُ دا ] ( ع مص ) راه راست نمودن کسی را. ( منتهی الارب ). راه نمودن. ( ترجمان علامه جرجانی ، ترتیب عادل ). اشاره کردن کسی را. ( اقرب الموارد ). || یافتن راه را. ( منتهی الارب ). مقابل ضلالت. ( یادداشت به خط مؤلف ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) روزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || راستی. ( منتهی الارب ) :
به سخا و به هدی و به بها و به تقی خوش
از خداوندسوی خلق جهانند و مشارند.
ناصرخسرو.
|| راه راست. ( منتهی الارب ) :
برهمنان راچندانکه دید سر ببرید
بریده به ْ سر آن کز هدی بتابد سر.
فرخی.
ز بهر آنکه بتان را همی پرستیدند
مخالفان هدی اندرآن بلاد ودیار.
فرخی.
شاد من از دین و هدی گشته ام
پس که تواند که کند غمگنم.
ناصرخسرو.
|| رشاد. || بیان. ( اقرب الموارد ). || راهنمایی و دلالت. ( منتهی الارب ).ضد ضلال. ( اقرب الموارد ) :
در هدی نگشاید مگر کلید سخن
هموگشاید درهای آفت و بلوی.
ناصرخسرو.
شمع هدی ،زین دین ، خواجه روی زمین
مفخر کلک و نگین سرور و صدر جهان.
خاقانی.

هدی ٔ. [ هََ ] (ع مص ) آرمیدن . (منتهی الارب ). هدء [ هََ / هَُ دْ ءْ ]، هداءة. رجوع به این مدخل ها شود.


هدی . [ هََ ] (ع اِ) سیرت . (منتهی الارب ).


هدی . [ هََ دْی ْ ] (اِ) به معنی دیمه باشد و آن زراعتی است که از آب باران حاصل میشود. (برهان ).


هدی . [ هََ دی ی ] (ع ص ) بندی . (منتهی الارب ). اسیر. (اقرب الموارد). || محترم . (منتهی الارب ). مردم محترم . و اصمعی گوید: مردی که او را حرمتی چون حرمت هدی باشد. (اقرب الموارد). || ارجمند از هر چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) عروس . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قربانی که به حرم فرستند. (منتهی الارب ). آنچه حرم را هدیه کننداز اغنام و گویند جمع هُدْی ْ است . (اقرب الموارد).


هدی . [ هَُ ] (ع اِمص ) ممال هُدی ̍ به معنی رشاد و هدایت :
هر شبی تا روز زین شوق هدی
او رفیق راه اعلی میزدی .

مولوی .


رجوع به هُدی ْ و هدایت و هدایة شود.

هدی . [ هَُ دا ] (ع مص ) راه راست نمودن کسی را. (منتهی الارب ). راه نمودن . (ترجمان علامه جرجانی ، ترتیب عادل ). اشاره کردن کسی را. (اقرب الموارد). || یافتن راه را. (منتهی الارب ). مقابل ضلالت . (یادداشت به خط مؤلف ) (اقرب الموارد). || (اِ) روزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || راستی . (منتهی الارب ) :
به سخا و به هدی و به بها و به تقی خوش
از خداوندسوی خلق جهانند و مشارند.

ناصرخسرو.


|| راه راست . (منتهی الارب ) :
برهمنان راچندانکه دید سر ببرید
بریده به ْ سر آن کز هدی بتابد سر.

فرخی .


ز بهر آنکه بتان را همی پرستیدند
مخالفان هدی اندرآن بلاد ودیار.

فرخی .


شاد من از دین و هدی گشته ام
پس که تواند که کند غمگنم .

ناصرخسرو.


|| رشاد. || بیان . (اقرب الموارد). || راهنمایی و دلالت . (منتهی الارب ).ضد ضلال . (اقرب الموارد) :
در هدی نگشاید مگر کلید سخن
هموگشاید درهای آفت و بلوی .

ناصرخسرو.


شمع هدی ،زین دین ، خواجه ٔ روی زمین
مفخر کلک و نگین سرور و صدر جهان .

خاقانی .


پیشت آرم چار یارش را شفیع
کز هدی شان عز والا دیده ام .

خاقانی .


|| به کنایت دین اسلام و دین حق را گویند و در این معنی گاه کلمه ٔ دین را نیز بر آن افزایند :
تا نگیرد دست مردان دامن دین هدی
دین و دنیاشان همی گوید و هم لایهتدون .

سنائی .


تا بدرقه از دوستی آل علی نیست
بر قافله ٔ دین هدی دیو نهد باج .

سوزنی .


شمشیر ملک دید هدی گفت فدیناک
طاغوت پرستان را طاعون و بلایی .

خاقانی .


ای به وفای تو میان بسته چرخ
وز تو هدی را مدد بیکران .

خاقانی .


کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون
خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب .

خاقانی .


ای کرده با دلها ندا، تا کرده دلها جان فدا
سرهای پیران هدی از شاهراه آویخته .

عطار.


وقت خلوت نیست اندر جمع آی
ای هدی چون کوه قاف و تو همای .

مولوی .



هدی . [ هََدْی ْ ] (ع اِ) آن چارپای که به مکه برند و ذبح کنند. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). آنچه به حرم برده شوداز چارپایان و گویند آنچه برای قربان کردن برند. (از اقرب الموارد). قربانی که به مکه فرستند. (منتهی الارب ). در این معنی در عربی به فتح اول و کسر دوم و تشدید سوم است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
توانگران را وقف است و نذر و مهمانی
زکوة و فطره و اعتاق و هدی و قربانی .

سعدی .


رجوع به هَدی ّ شود. || عروس . (منتهی الارب ). || سیرت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): ما احسن هدیه . (اقرب الموارد). || خوی . ج ، هَدی ّ. (منتهی الارب ). || طریقه . (از اقرب الموارد). || صاحب حرمت . (اقرب الموارد). || (مص ) راه راست نمودن کسی را. اشاره کردن کسی را. (منتهی الارب ). || یافتن راه را. (منتهی الارب ). استرشاد. (اقرب الموارد). || رفتن به راه دیگری .(منتهی الارب ). رجوع به هدایت و هدایة شود.

فرهنگ عمید

۱. گوسفند قربانی که به مکه بفرستند، شتر یا گوسفندی که حجاج در مکه قربانی کنند.
۲. (اسم مصدر ) قربانی کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی هُدًی: هادی یا هر چیزی است که مایه هدایت باشد - هدایت
معنی هُدِیَ: هدایت شد
معنی هَدْیِ: حیوانی که آدمی از شهر خود با خود به طرف مکه میبرد ، تا قربانی کند ، از قبیل گوسفند و گاو و شتر
معنی هَادٍ: هدایت کننده - هادی (اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَادِی: هدایت کننده - هادی (اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَاکُمْ: شما را هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَانَا: ما را هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَانِی: مرا هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَاهُ: او را هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هُدَاهَا: هدایتش(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هَدَاهُمْ: آنان را هدایت کرد(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هُدَاهُمْ: هدایت آنان(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هُدَایَ: هدایت من(اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
معنی هُدْنَا: بازگشتیم - هدایت شدیم (اصل در معنی این کلمه بازگشتن است .کلمه هدی به معنای راهنمائی به سوی مطلوب به نرمی و لطف است و اهتدا پذیرفتن هدایت و ایستادگی در راه کسب آن است)
ریشه کلمه:
هدی (۳۱۶ بار)

گویش مازنی

/hedi/ به سوی هم - یک دیگر – همدیگر - به هم آمدن دو چیز

۱به سوی هم ۲یک دیگر – همدیگر ۲به هم آمدن دو چیز


پیشنهاد کاربران

هدً=هدایت

هدایت شونده

هدایت شده و هدایت کننده

هدی بمعنای هدایت عشق
بی نیاز از هدایت کسی

هَدْیْ:قربانی بی نشان ، ﺣﻴﻮﺍﻥ ﺑﻲ ﻧﺸﺎﻧﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺩﺭ ﺣﺞ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﺩحیوانی است که برای تقرب به خداوند اهدا می شود و به هنگام زیارت بیت الحرام در مناسک حج یا عمره ، ذبح می شودﻭ در ضمن
ﻗﻠﺎﺋِﺪ:قربانی نشان دار، ﺣﻴﻮﺍﻧﺎﺗﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺣﺞ، ﺑﺎ ﺁﻭﻳﺨﺘﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻥ ﺁﻧﻬﺎ ﻳﺎ ﺩﺍﻍ ﺯﺩﻥ، ﻋﻠﺎﻣﺖ ﺩﺍﺭ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻣﻨﺎﺳﻚ ﺣﺞ، ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺷﻮﻧﺪ.


هدایت
هدایت کننده

هدا نوشتن در زبان پارسی مرسوم شده و همان هدا خوانده میشود. ولی به ریشه آن عربی است و هدی نوشته میشه ولی هدا خوانده میشه بمعنی راه درست هدایت شونده .

به معنای هدایت، هدایت کننده ، راهنما ، راهنمایی کردن.

هدایت ، هدایت کننده، روشنگر، خلاصه عشششق

راهنمایی


کلمات دیگر: