کلمه جو
صفحه اصلی

رغبت


مترادف رغبت : آرزو، آرزومندی، اشتیاق، تعشق، تمایل، خواست، میل، هوس

برابر پارسی : میل، گرایش، خواستاری

فارسی به انگلیسی

appetite, eagerness, interest, penchant, relish, tendency, will, willingness, zest


liking, delight, relish


appetite, eagerness, interest, tendency, will, willingness, zest, penchant, relish, liking, delight

فارسی به عربی

طعم , مذاق

مترادف و متضاد

آرزو، آرزومندی، اشتیاق، تعشق، تمایل، خواست، میل، هوس


propensity (اسم)
میل، خوی، تمایل طبیعی، گرایش، رغبت، علاقه شدید به چیزی، میل باطنی

relish (اسم)
میل، اشتها، خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، خوش طعمی، ذوق، رغبت، مقدار کم، ذائقه

zest (اسم)
میل، خوش مزگی، مزه، رغبت

goo (اسم)
چسبناک، ماده چسبنده و لزج، بوی نامطبوع، مزه و طعم تند، ذوق، رغبت

فرهنگ فارسی

خواستن، میل داشتن، دوست داشتن، میل، اراده
۱ - ( مصدر ) خواستن میل داشتن . ۲ - ( اسم ) خواهش میل . ۳ - ( اسم ) آرزو . ۴ - میل و توجه و علاقه بمحبوب است . رغبت در هر چیزی بعداز حب بدان حاصل شود .

فرهنگ معین

(رِ بَ ) [ ع . رغبة ] ۱ - (مص ل . ) خواستن . ۲ - (اِمص . ) میل . ج . رغبات .

لغت نامه دهخدا

رغبت . [ رَ ب َ ] (ع اِمص )میل و اراده . (ناظم الاطباء). خواهش ، و خواهش از روی میل و آرزو از چیزی . (ناظم الاطباء). میل و خواهش به چیزی . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).خواهش کردن ، و با (در) متعدی شود و با لفظ آمدن و افتادن و داشتن مستعمل است . (از آنندراج ). خواهانی . اراده . خواست . خواهش . خواستاری . این کلمه با مصدر کردن و داشتن صرف شود. (از یادداشت مؤلف ) :
ازین پنج شین روی رغبت متاب
شب و شاهد و شمع و شهد و شراب .

فردوسی .


امیران غور بخدمت آمدند گروهی به رغبت و گروهی به هیبت .(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 597). خطی داده اند به طوع و رغبت که سیصد هزار دینار به خزانه ٔ معمور خدمت کنند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 224). یک یک ضیاع را نام بروی «حسنک » خواندند اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). و خطی داده اند «حصیری و پسرش » به طوع و رغبت خدمت کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 167). دستهای راست دادند دست دادنی از روی رضا و رغبت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312).
قولت تیر است و زبانت کمان
گرت بدین حرب به دل رغبت است .

ناصرخسرو.


همچون پدر و جد خود به رغبت
آماده شوی تو به خز و تازی .

مسعودسعد.


گاو کمر خدمت به طوع و رغبت ببست . (کلیله و دمنه ). چندانکه اندک مایه وقوف افتاد... به رغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم . (کلیله و دمنه )... به رغبتی صادق روی به علاج بیماران آوردم . (کلیله و دمنه ). هر چند که در ثمرات عفت تأمل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن زیادت گشت . (کلیله و دمنه )...تا در تحصیل فضل و ادب همتی بلند و رغبتی صادق نباشد... این منزلت نتوان یافت . (کلیله و دمنه ).
بت چیست گر بدو نبودرغبت شمن .

ادیب صابر.


بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک
ردشده ٔ عالمم قلب همه دستها.

خاقانی .


از رغبتی صادق و حرصی غالب در بلاد عرشستان سکه و خطبه بنام همیون سلطان در شهور سنه ٔ389 هَ . ق . مطرز گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 339). اگر سلطان در بازار عرضی بیافتی به پنجاه هزار دینار... به رغبت تمام بخریدی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 413). او به دلی قوی و رغبتی صادق روی بدان مهم آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 230).
شیفته ٔ شیفته ٔ خویش بود
رغبتی از من صد ازو بیش بود.

نظامی .


هم چنین چون شاه فرمود اصبروا
رغبتی بایدکز او تابی تو رو.

مولوی .


گرنیاید به گوش رغبت کس
بر رسولان پیام باشد و بس .

سعدی (گلستان ).


به بی رغبتی شهوت انگیختن
به رغبت بود خون خود ریختن .

سعدی (بوستان ).


به رغبت بکش بار هر جاهلی
که رفتی به سروقت صاحبدلی .

سعدی (بوستان ).


تا بر محک زدم می شیرین و تلخ را
دارم ز بوسه رغبت دشنام بیشتر.

صائب (از آنندراج ).


- بی رغبتی ؛ بی میلی :
به بی رغبتی شهوت انگیختن
به رغبت بود خون خود ریختن .

(بوستان ).


- رغبت آمدن بر چیزی ؛ مایل شدن بدان چیز. (یادداشت مؤلف ).تمایل نمودن بدان چیز :
جان خود را شکار او کردم
رغبتش بر شکار می ناید.

امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).


- رغبت افتادن به چیزی ؛ راغب و مایل شدن بدان چیز. حاصل آمدن رغبت بچیزی :
به سیر گلش اندکی رغبت افتد
گرآئینه ای در گلستان نباشد.

واله ٔ هروی (از آنندراج ).


- رغبت افزودن ؛ راغب ساختن . به رغبت آوردن . افزون کردن میل و رغبت در کسی . (یادداشت مؤلف ):
رغبت افزود در نواختنم
مهربان شد به کار ساختنم .

نظامی .


- رغبت چیزی خاستن ؛ بدان چیز راغب و مایل گشتن :
به طفلی درم رغبت روزه خاست
ندانستمی چپ کدام است و راست .

سعدی (بوستان ).


- سست رغبت ؛ ضعیف میل . که میل و خواهش اندک دارد :
که پیر سست رغبت را خود آلت برنمی خیزد.

(گلستان ).


|| حرص . (ناظم الاطباء). || آرزو. (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فلسفه ) میل وتوجه و علاقه به محبوب است . رغبت در هر چیزی بعد از حب بدان حاصل شود. (فرهنگ فارسی معین از فرهنگ علوم دکتر سجادی ). رجوع به رغبة شود. || (مص ) خواستن . میل داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). خواهش کردن . (از آنندراج ). خواهانی نمودن . خواهانی کردن . خواهان چیزی شدن . خواستار شدن . (یادداشت مؤلف ). || رو برتافتن ، و با حرف اضافه ٔ (از) متعدی شود. (ازآنندراج ).

رغبت. [ رَ ب َ ] ( ع اِمص )میل و اراده. ( ناظم الاطباء ). خواهش ، و خواهش از روی میل و آرزو از چیزی. ( ناظم الاطباء ). میل و خواهش به چیزی. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ).خواهش کردن ، و با ( در ) متعدی شود و با لفظ آمدن و افتادن و داشتن مستعمل است. ( از آنندراج ). خواهانی. اراده. خواست. خواهش. خواستاری. این کلمه با مصدر کردن و داشتن صرف شود. ( از یادداشت مؤلف ) :
ازین پنج شین روی رغبت متاب
شب و شاهد و شمع و شهد و شراب.
فردوسی.
امیران غور بخدمت آمدند گروهی به رغبت و گروهی به هیبت.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 597 ). خطی داده اند به طوع و رغبت که سیصد هزار دینار به خزانه معمور خدمت کنند.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 224 ). یک یک ضیاع را نام بروی «حسنک » خواندند اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182 ). و خطی داده اند «حصیری و پسرش » به طوع و رغبت خدمت کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 167 ). دستهای راست دادند دست دادنی از روی رضا و رغبت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ).
قولت تیر است و زبانت کمان
گرت بدین حرب به دل رغبت است.
ناصرخسرو.
همچون پدر و جد خود به رغبت
آماده شوی تو به خز و تازی.
مسعودسعد.
گاو کمر خدمت به طوع و رغبت ببست. ( کلیله و دمنه ). چندانکه اندک مایه وقوف افتاد... به رغبتی صادق و حرصی غالب در تعلم آن می کوشیدم. ( کلیله و دمنه )... به رغبتی صادق روی به علاج بیماران آوردم. ( کلیله و دمنه ). هر چند که در ثمرات عفت تأمل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن زیادت گشت. ( کلیله و دمنه )...تا در تحصیل فضل و ادب همتی بلند و رغبتی صادق نباشد... این منزلت نتوان یافت. ( کلیله و دمنه ).
بت چیست گر بدو نبودرغبت شمن.
ادیب صابر.
بر محک رغبتم بیش مزن بهر آنک
ردشده عالمم قلب همه دستها.
خاقانی.
از رغبتی صادق و حرصی غالب در بلاد عرشستان سکه و خطبه بنام همیون سلطان در شهور سنه ٔ389 هَ. ق. مطرز گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 339 ). اگر سلطان در بازار عرضی بیافتی به پنجاه هزار دینار... به رغبت تمام بخریدی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 413 ). او به دلی قوی و رغبتی صادق روی بدان مهم آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 230 ).
شیفته شیفته خویش بود
رغبتی از من صد ازو بیش بود.

فرهنگ عمید

میل؛ اراده؛ آرزو.
⟨رغبت داشتن: (مصدر لازم) میل داشتن؛ مایل بودن.
⟨رغبت کردن: (مصدر لازم) رغبت داشتن؛ میل داشتن.


میل، اراده، آرزو.
* رغبت داشتن: (مصدر لازم ) میل داشتن، مایل بودن.
* رغبت کردن: (مصدر لازم ) رغبت داشتن، میل داشتن.

دانشنامه عمومی

تمایل داشتن


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رغبت در معانی میل و گرایش به چیزی و همچنین گشودن دستها و گرفتن کف آنها به طرف آسمان هنگام دعا به کار رفته است.از رغبت به معنای نخست در بابهای صلات، جهاد، تجارت و طلاق سخن رفته است.از رغبت به معنای دوم در باب صلات سخن گفته اند.
احکام مربوط به رغبت در باب صلات
← تسریع در نماز جماعت
احکام مربوط به رغبت در باب جهاد
← دقت در مفاد قرارداد ذمه
احکام مربوط به رغبت در باب تجارت
← عرضه اموال مفلس در بازار خاص خود
...

واژه نامه بختیاریکا

اَوُدِن به گال؛ رَو کردن

جدول کلمات

میل

پیشنهاد کاربران

ما صد بار سرچ کردیم اخر یه معنی واضح و روشن برای الوفا رغبتی الله پیدا نشد!!!!

تمایل ودربعضی موارد معنی اعراض است. نکاح سنتی ومن رغب عن سنتی. . . . .

علاقه

شوق . علاقه. میل. هوس

اراده

در پهلوی " یازش " از بن یازیدن نسک فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

بی میلی

رغبتم نمی شد که به او نگاه کنم

آرزو، آرزومندی، اشتیاق، تعشق، تمایل، خواست، میل، هوس، گرایش، خواستاری


کلمات دیگر: