اختلاط. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) آمیخته شدن. ( زوزنی ). درهم شدن. امتزاج. اِلتباس. اِلتباک. آمیختن. درآمیختن :
سعادت اختلاط زیرکانست
ز نادان گر رسد سودی زیانست.
ناصرخسرو.
همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط
در میانشان صد بیابان و رباط.
مولوی.
و هرجائی اختلاطی میساخت. ( کلیله و دمنه ). || معاشرت :
اختلاط خوبرویان زود برهم میخورد
از رگ گل رشته باشد گوئی این گلدسته را.
تنها.
گر صدا برخیزد از مجلس گریزان میشوم
میخورد بر هم در اینجا از تکلم اختلاط.
عالی.
فریب شیوه حسن از جهان پیر مخور
که هرکه کرد بدو اختلاط ناشادست.
( این بیت در فرهنگها بحافظ نسبت داده شده و در دیوان او نیست ). علی مردانخان مطلقاً مضطرب نشده در اختلاط مشغول بود. ( مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ). || آمیختگی. درآمیختگی. درهمی. آمیزه. و فرق آن با
امتزاج آن باشد که در اختلاط
تمیز بین اجزاء برجایست برخلاف امتزاج چنانکه گوئی زاج را با
آب ممزوج کرد و مخلوط کرد نتوانی گفتن. || شوریدگی. پریشانی. تشویش و شوریدگی که بسرحد دیوانگی نرسیده باشد.
- اختلاط عقل ؛ تباه عقل شدن. شوریده خرد شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کوتاهی کردن اسب در رفتار. || فربه شدن شتر.
- امثال :
اختلط الحابل خلطها بالنابل .
اختلط الخاثر بالزباد.
اختلط اللیل بالتراب ؛ آمیخته و درهم شد شب با خاک. مثلی است که در مبهم گردیدن کار گویند.
اختلط المرعی بالحمل .
- اختلاط اخلاط ؛ درآمیختن خلطها.
- اختلاط ادویه ؛ درهم کردن داروها.
- اختلاط دادن ؛ درهم کردن. ممزوج کردن. مخلوط کردن.
- اختلاط کردن ؛ در تداول عوام ، معاشرت کردن و گفتگو کردن.