کلمه جو
صفحه اصلی

گوساله


مترادف گوساله : بقر، عجل، کودن، نفهم

فارسی به انگلیسی

calf

فارسی به عربی

عجل , لحم العجل

مترادف و متضاد

calf (اسم)
بچه، تیماج، گوساله، ماهیچه ساق پا، نرمه ساق پا، چرم گوساله

veal (اسم)
گوساله

بقر، عجل


کودن، نفهم


۱. بقر، عجل
۲. کودن، نفهم


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - نوزاد گاو تا وقتی که بحد بلوغ برسد ( اعم از نر یا ماده ) جمع : گوسالگان : کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل پیش گوساله نشاید که تو قر آن خوانی . ( ناصر خسرو ) یا گوسال. زرین . گاو سامری گوسال. سامری . فتنه شد شعر تو چون گوسال. زرین یکی لامساس آواز در ده در جهان چو سامری . ( سنائی ) یا گوسال. سامری . گوساله ای که سامری از زر ساخت و بنی اسرائیل را به پرستش آن دعوت کرد . یا گوسال. فلک . برج ثور . ۲ - بچ. حیوانات اعم از شتر بچه فیل بچه و غیره ( گاو در اصل بمعنی مطلق جانوران اهلی است ) ۳ - جوان بی عقل بی شعور .

گاو نر یا گاو ماده‌ای که کمتر از هشت ماه سن داشته باشد


فرهنگ معین

(لِ ) (اِ. ) بچة گاو، گاوی که هنوز بالغ نشده است .

لغت نامه دهخدا

گوساله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + َه «پسوند نسبت » دارای یک سال ). (از حاشیه ٔ برهان ). بچه ٔ گاو باشد. (برهان )... در اصل بچه ٔ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء برای نسبت باشد، پس معنی گوساله گاو یکساله باشد. (غیاث ). معروف است و برحسب شریعت موسوی گوساله ٔ پرواری [ دارای ] بهترین خوراک و نیکوترین طعام بود. (قاموس کتاب مقدس ). بَحْزَج . تَبیع. غِفر. تَولَب . عِجل ، عِجَّول . (منتهی الارب ) :
یکی خرد گوساله در پیش اوی
تنش لاغر و خشک و بی آبروی .

فردوسی .


کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل
پیش گوساله نشاید که قُران خوانی .

ناصرخسرو.


با گاو زَری که سامری ساخت
گوساله شمار زرگران را.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 35).


یا سم گوساله و دنبال گرگ
بر سر طور و شبان خواهم فشاند.

خاقانی (دیوان چ سجادی 142).


سامری سیرم نه موسی سیرت اَر تازنده ام
در سم گوساله آراید ید بیضای من .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 322).


- امثال :
تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود ، یا: دل صاحبش آب شود. (امثال وحکم ج 1 ص 537).
گاومان دو گوساله زاییده است . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1266).
گوساله ٔبسته را میزنند . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329).
گوساله ٔ بسته ملانصرالدین است ؛ گویند ملا دو گوساله یا دو بز داشت ، یکی از آن دو بگریخت ، ملا پس از کوشش بسیار از گرفتن حیوان عاجز آمده بازگشت و بز یا گوساله ٔ بسته را به زدن گرفت . گفتند چرا چنین کنی ، گفت شما ندانید اگر این یک بسته نبود از دیگری چابکتر می دوید. (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله به روزگار، گاوی گردد . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329).
گوساله به زور میخ میجهد ؛ یعنی حکم عرض دارد که قائم به غیر است . (آنندراج ).
گوساله به نردبان و اشتر به قفس . (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله گو نمی شود (این مثل در ملایر معمول است ). (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله ٔ مادر حسن ؛ تعبیر مثلی به معنی ابله و کانا. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330). مثل گوساله ٔ مادرحسن ؛ آنکه بی اذن و اجازتی همه جا در شود. احمق . (امثال و حکم ج 3 ج 1480).
گوساله ٔ من پیر شد و گاو نشد . (امثال و حکم ج 3 ص 1330).
گوساله هرچند مِه ، گاوتر . (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330).
حَوشَب ، جَذَع ؛ گوسپندو گاو به سال دوم درآمده . دَبَب ؛ گوساله ٔ نخست زاده . ذَرَع ؛ گوساله ٔ دشتی . طَلا؛ بچه گاو، گوساله . عِجْلة؛ گوساله ٔ ماده . عَضْب ؛ گوساله ٔ شاخ برآورده . غَض ّ؛ گوساله ٔ نوزاده . فَرْقَد؛ گاوساله . فَریر؛ گاوساله ٔ دشتی . یَرَع ؛ بچه ٔ گاو. (منتهی الارب ).
- گوساله ٔ مرده پرکاه کردن ؛ رسم است که چون بچه ٔ گاو دوشه بمیرد در پوست او کاه پر کرده در نظر گاو آرند تا آن را بچه خیال کند و شیر دهد. (آنندراج ) :
صاحب طبعان ستایش جاه کنند
تا در دل جاه پروران راه کنند
دلجویی گاو نیست شیر است مراد
گوساله ٔ مرده را چو پرکاه کنند.

ناظم هروی (از آنندراج ).


|| شتربچه و فیل بچه و هر چیز که آن کوچک و خردسال باشد هم هست ، چه گو به معنی خرد و کوچک نیز آمده است . (برهان ) (از غیاث ). || و گاهی به طریق کنایه به جوانان بی عقل اول عمر هم استعمال کنند. (برهان ). || در بازی گاو یا گوساله یا فنگلی سنگ متوسط میان گاو و فنگلی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گاو شود.

گوساله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) از: گو ( = گاو ) + ساله ( از: سال + َه «پسوند نسبت » دارای یک سال ). ( از حاشیه برهان ). بچه گاو باشد. ( برهان )... در اصل بچه گاو یکساله باشد. ( انجمن آرا ). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء برای نسبت باشد، پس معنی گوساله گاو یکساله باشد. ( غیاث ). معروف است و برحسب شریعت موسوی گوساله پرواری [ دارای ] بهترین خوراک و نیکوترین طعام بود. ( قاموس کتاب مقدس ). بَحْزَج. تَبیع. غِفر. تَولَب. عِجل ، عِجَّول. ( منتهی الارب ) :
یکی خرد گوساله در پیش اوی
تنش لاغر و خشک و بی آبروی.
فردوسی.
کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل
پیش گوساله نشاید که قُران خوانی.
ناصرخسرو.
با گاو زَری که سامری ساخت
گوساله شمار زرگران را.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 35 ).
یا سم گوساله و دنبال گرگ
بر سر طور و شبان خواهم فشاند.
خاقانی ( دیوان چ سجادی 142 ).
سامری سیرم نه موسی سیرت اَر تازنده ام
در سم گوساله آراید ید بیضای من.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 322 ).
- امثال :
تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود ، یا: دل صاحبش آب شود. ( امثال وحکم ج 1 ص 537 ).
گاومان دو گوساله زاییده است . ( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1266 ).
گوساله ٔبسته را میزنند. ( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329 ).
گوساله بسته ملانصرالدین است ؛ گویند ملا دو گوساله یا دو بز داشت ، یکی از آن دو بگریخت ، ملا پس از کوشش بسیار از گرفتن حیوان عاجز آمده بازگشت و بز یا گوساله بسته را به زدن گرفت. گفتند چرا چنین کنی ، گفت شما ندانید اگر این یک بسته نبود از دیگری چابکتر می دوید. ( امثال و حکم ج 3 ص 1330 ).
گوساله به روزگار، گاوی گردد. ( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329 ).
گوساله به زور میخ میجهد ؛ یعنی حکم عرض دارد که قائم به غیر است. ( آنندراج ).
گوساله به نردبان و اشتر به قفس . ( امثال و حکم ج 3 ص 1330 ).
گوساله گو نمی شود ( این مثل در ملایر معمول است ). ( امثال و حکم ج 3 ص 1330 ).
گوساله مادر حسن ؛ تعبیر مثلی به معنی ابله و کانا. ( امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330 ). مثل گوساله مادرحسن ؛ آنکه بی اذن و اجازتی همه جا در شود. احمق. ( امثال و حکم ج 3 ج 1480 ).
گوساله من پیر شد و گاو نشد. ( امثال و حکم ج 3 ص 1330 ).

فرهنگ عمید

بچۀ گاو.
* گوسالهٴ سامری: [قدیمی] گوساله ای که مردی از بنی اسرائیل به نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد.

بچۀ گاو.
⟨ گوسالهٴ سامری: [قدیمی] گوساله‌ای که مردی از بنی‌اسرائیل به ‌نام سامری از زر ساخت و در غیاب حضرت موسی مردم را به پرستش آن دعوت کرد.


دانشنامه عمومی

به گاو نر یا گاو ماده غیر بالغ که کمتر از هشت ماه سن داشته باشد گوساله می گویند.
تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود (یا: دل صاحبش آب شود).
گاومان دو گوساله زاییده است.
گوساله بسته را می زنند.
گوساله به روزگار، گاوی گردد.
گوساله به زور میخ می جهد (یعنی حکم عرض دارد که قائم به غیر است).
گوساله به نردبان و اشتر به قفس.
گوساله گو نمی شود (این مثل در ملایر معمول است).
گوساله مادر حسن (تعبیر مثلی به معنی ابله)
گوساله من پیر شد و گاو نشد.
گوساله هرچند مِه، گاوتر.
واژهٔ «گوساله» از «گو» به معنای گاو و «ساله» (سال + 'ه «پسوند نسبت») به معنای «دارای یک سال» ساخته شده است. بنابراین گوساله یعنی گاو یک ساله.
انسان ها از گوشت گوساله برای تهیهٔ غذا استفاده می کنند. از پوست گوساله در گذشته به عنوان کاغذ برای نوشتن استفاده می شده است. امروزه معمولاً گوساله را از مادرش جدا می کنند تا شیر مادر را بدوشند و از آن برای تولید شیر و لبنیاتی چون کره، پنیر، ماست و دیگر محصولات لبنی استفاده کنند. چرم گوساله به دلیل لطافت آن ارزشمند می باشد و برای ساخت کفش های با کیفیت بالا، استفاده می شوند.
زبانزدهای (ضرب المثل های) بسیاری در زبان فارسی دربارهٔ گوساله وجود دارد که برخی از آن ها را در اینجا می آوریم:

فرهنگستان زبان و ادب

{calf} [علوم و فنّاوری غذا] گاو نر یا گاو ماده ای که کمتر از هشت ماه سن داشته باشد

نقل قول ها

گوساله به بچهٔ گاو یا گاوی که هنوز بالغ نشده است، گویند.
• «...و گوساله پرواری را آورده ذبح کنید تا بخوریم و شادی نماییم.» -> انجیل عهد جدید، لوقا ۲۳، ۱۵
• «دختر به مادر می رود، گوساله به گاو!»• «گاومان دو گوساله زاییده است.»• «گوساله بسته را میزنند.»• «گوساله به روزگار، گاوی گردد.»• «گوساله به زور میخ میجهد» (یعنی حکم عرض دارد که قائم به غیر است).• «گوساله به نردبان و اشتر به قفس.»• «گوساله گو نمی شود» (این مثل در ملایر معمول است).• «گوساله مادر حسن» (تعبیر مثلی به معنی ابله)• «گوساله من پیر شد و گاو نشد.»• «گوساله هرچند مِه، گاوتر.»• «هرچه گاو پیرتر، گوساله اش قشنگتر» -> ضرب المثل آلمانی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] گوساله (قرآن). عجل بر وزن جسر به معنای گوساله است.
از مجمع و مفردات بدست می آید علت این تسمیه آنست که گوساله بعجله بزرگ شده و بصورت گاو در میاید. آن جمعا ده بار در قرآن بکار رفته هشت بار در خصوص گوساله پرستی بنی اسرائیل و دو بار در اینکه ابراهیم (علیه السّلام) به میهمانان خویش گوساله بریان آورد. «و اذ واعدنا موسی اربعین لیلة ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون؛ و (به یاد آرید) زمانی که چهل شب با موسی وعده نهادیم (که در این مدت در کوه طور تورات را به او وحی کنیم)، آن گاه شما پس از او (در غیاب او) گوساله را به پرستش گرفتید در حالی که ستمکار بودید»«فما لبث ان جاء بعجل حنیذ؛ و همانا فرستادگان ما (از فرشتگان) برای ابراهیم بشارت (یافتن فرزند و هلاکت قوم لوط) آوردند؛ آنها سلام گفتند، او نیز سلام گفت، پس درنگی نکرد که (برای مهمان ها) گوساله ای بریان شده و روغن چکان حاضر آورد.»

گویش اصفهانی

تکیه ای: guǰi
طاری: güči
طامه ای: guǰi
طرقی: güči
کشه ای: güči
نطنزی: guǰi/ guǰile


گویش بختیاری

گوساله.


واژه نامه بختیاریکا

( گوساله(نر) ) پِلّو؛ پِل
پارنِه
گَر؛ گولو؛ گووَر

پیشنهاد کاربران

واژه ی گوساله در ریخت وسالک=گوساله از ریشه هندواروپایی vet - ( e ) s o به معنای یکساله گرفته شده است . همانطور که امروزه در شوماشتی ( غرب پاکستان و شرق افغانستان ) وسالک vaċolik* به معنای گوساله است.


کلمات دیگر: