انعام . [ اِ ] (ع مص )
نعمت دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان ال
قرآن جرجانی ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد)، یقال : انعم اﷲ علیه و انعم بها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || افزودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیاده کردن .(آنندراج )، یقال : انعم ان یحسن ؛ ای زاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زیاده شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج )، || برهنه پا آمدن نزد کسی . || نعم گفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). در کسی نعم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کسی را نعم گفتن . کسی را بلی گفتن . (یادداشت مؤلف ). || مبالغه نمودن در کاری . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دقت نظر کردن در کاری و مبالغه کردن در آن . (از اقرب الموارد). امعان . انعام نظر. امعان نظر. (یادداشت مؤلف ). و اعلم یا اخی بانک ان انعمت النظر فیما وضعنا و تأملت .علمت ان ... (رسائل اخوان الصفا). || چشم روشن گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ): انعم اﷲ بک عیناً؛ خنک گرداند خدای چشم محبوب ترا بتو و یا چشم ترابه محبوب تو. || انعم اﷲ صباحک ؛ فراخ و خوش گرداند خدای بامداد ترا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || وزیدن باد از جانب جنوب . (آنندراج ). || به آرام و آسودگی داشتن ، چنانکه جایی کسی را. (یادداشت مؤلف ). منزل ینعمهم ؛ یعنی منزلی است که فرودآیندگان را به آرام وآسودگی دارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منزلی کثیرالخیر و موافق است . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) داد و دهش و عطا و بخشش . (آنندراج ). بخشش و باسگونه و بیلاک و داشن و نوش و داد و دهش و احسان و عطیه و نعمت و عطا و نوارهان و هدیه و نوعاً انعام ؛ بخشش نقدی را گویند که از جانب شخص بزرگ به کوچک داده می شود. (ناظم الاطباء). فیض . فضل . نوال . نوله . موهبت . هبه . هدیه . داد. داده . نیکی . خوبی
: هرکه از خدمتکاران خدمتی شایسته بواجب کردی در حال او را نواخت و انعام فرمودندی برقدر خدمت . (نوروزنامه ).
هست بیحد و نهایت با تو انعام خدای
تا جهان باشد تو بادی شاکر انعام او.
امیر معزی (از آنندراج ).
هر روز... درجت وی (
گاو) در احسان و انعام منیف تر می شد. (کلیله و دمنه ). شیر فرمود که اینجا مقام کن تا از... انعام ما نصیب تمام یابی . (کلیله و دمنه ).
چون خجلیم از سخن خام خویش
هم تو بیامرز به انعام خویش .
نظامی .
گزارم فام طبع خود به اندک مدح صدر تو
که از انعام اسلاف تو اندر فام بسیارم .
سوزنی .
گرچه انعام او مرا شکراست
شکر او را ز من شکایتهاست .
خاقانی .
دانگی از خود بازگیرم بهر قوت
پس دهم دیناری از انعام خویش .
خاقانی .
نماند کس که ز انعام تو به روی زمین
نیافت بیت المال و نساخت باب الطاق .
خاقانی .
منعما شکرهای انعامت
بزبان قلم نیاید راست
دوش در انتظار وعده ٔ تو
بس که بنشسته ام دلم برخاست
هر کرا لقمه در گلو گیرد
شربتی آبش از تو باید خواست .
کمال اسماعیل .
کریما برزق تو پرورده ایم
به انعام ولطف تو خو کرده ایم .
سعدی (بوستان ).
ذکر انعام در افواه عوام افکنده .
(گلستان ).
زانعام و فضل خود نه معطل گذاشتت .
سعدی (گلستان ).
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید.
حافظ.
|| در تداول امروز،
پولی یا مالی که در ازای خدمتی به کسی بخشند و عامه اَنعام تلفظ کنند. و رجوع به انعام دادن شود.