کلمه جو
صفحه اصلی

استقرار


مترادف استقرار : استواری، اسکان، ایستادگی، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، جایگیری، قرار

برابر پارسی : برپایی، استوارشدن، جاگرفتن، جایگیری

فارسی به انگلیسی

deployment, disposition, establishment


settlement, being established or settled, rehabilitation, deployment, disposition, establishment

settlement, rehabilitation


فارسی به عربی

ضع , موسسة ، إحْلالٌ ، اِرْتکازٌ ، استتباب ، استقرار

عربی به فارسی

ثبات , آرامش , استقرار , برقرارى


مترادف و متضاد

استواری، اسکان، ایستادگی، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، جایگیری، قرار


confirmation (اسم)
تاکید، تصدیق، تایید، شهادت، تثبیت، ابرام، استقرار

establishment (اسم)
بناء، بنگاه، استقرار، سازمان، تشکیل، تاسیس، برقراری، برپایی، موسسه، دسته کارکنان

pitch (اسم)
اوج، درجه، پرتاب، استقرار، سرازیری، گام، پلکان، زیر و بمی صدا، قیر، دانگ صدا، لباب، ضربت با چوگان، اوج پرواز، جای شیب

lodgement (اسم)
استقرار، منزل گیری، سپارش پول، ودیعه گذاری

lodgment (اسم)
استقرار، منزل گیری، سپارش پول، ودیعه گذاری

solidification (اسم)
استحکام، استقرار، سفت سازی

فرهنگ فارسی

قرارگرفتن، قراروثبات ورزیدن بجائی، پابرجاشدن، جاگرفتن، استوارشدن، آرام گرفتن
۱ - ( مصدر ) قرار یافتن ثابت شدن پابر جا شدن . ۲ - آرام یافتن آرام گرفتن . ۳ - ( اسم ) ثبات سکون آرام . ۴ - رجعتی که موجب شود تا ستارگان بنقط. حرکت خود باز گردند .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . )۱ - برقرار کردن ، پابرجا شدن . ۲ - قرار یافتن .

لغت نامه دهخدا

استقرار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) ثبات. سکون. آرام گرفتن. ( غیاث ) ( تاج المصادر بیهقی ). ثابت شدن. ( غیاث ). قرار و ثبات ورزیدن به جائی. آرمیدن. ( منتهی الارب ). قرار گرفتن : احوال امیرالمؤمنین القادر باﷲو استقرار خلافت بر او. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 306 ). || جای گرفتن. ( منتهی الارب ). || قرار و ثبات دادن : ابوسعید بعد از انتظام حال و استقرار کار او با آن لشکر که در صحبت او بودند بازگشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 391 ). || ( اصطلاح فلک ) بعقیده قدما رجعتی که موجب شود تا ستارگان بنقطه حرکت خود بازگردند.
- استقرار پیدا کردن ؛ قرار گرفتن.
- استقرار دادن ؛ قرار و ثبات دادن.
- استقرار گرفتن ؛ آرام گرفتن. قرار یافتن. استوار شدن.
- استقرار یافتن ؛ آرام گرفتن. قرار یافتن. استوار شدن.

فرهنگ عمید

۱. چیزی یا کسی را در جایی ثابت کردن.
۲. مستقر شدن، ساکن شدن.

فرهنگ فارسی ساره

برپایی، جایگیر


فرهنگستان زبان و ادب

{colonisation/ colonization} [زیست شناسی-میکرب شناسی] مستقر شدن ریزاندامگان ها بر روی پوست یا غشاهای مخاطی
{deployment} [علوم نظامی] قرار گرفتن نیروها با آرایش ویژه در مناطق عملیاتی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ثبات و قرار داشتن را استقرار گویند. واژۀ استقرار در باب های بسیاری مانند طهارت، صلات، زکات، خمس، تجارت، دین، اجاره، نکاح، صید و ذباحه، ارث، قصاص و دیات به کار رفته و مراد از آن، به لحاظ آن چه بدان اضافه می شود، متفاوت است که به مهم ترین موارد آن اشاره می شود.
مراد، ثبات عادت زن در حیض از جهت عدد و زمان یا یکی از آن دو است، در مقابل مضطربه که عادت ثابتی ندارد.

← حکم این نوع عادت زن
استقرار معتبر در نماز یا به لحاظ نمازگزار است که از آن به طمأنینه، مقابل اضطراب و سکون، مقابل حرکت تعبیر می شود و یا به لحاظ مکان نمازگزار؛ هر چند خود او ایستاده و آرام باشد.

← حکم استقرار مکان نمازگزار
مراد، ثبوت وجوب بر ذمّۀ مکلّف پس از تحقّق شرایط آن است مانند استقرار وجوب حج پس از حصول استطاعت و ترک آن در سال استطاعت.
در این صورت، مکلّف موظف است به هر صورت ممکن، حج را در سال های بعد انجام دهد.

منظور از استقرار دین
...

پیشنهاد کاربران

اسکان

مستقر شدن
تثبیت

استقرار ( Setting up ) : [ اصطلاح نقشه برداری] مقصود مستقر ساختن تئودلیت بر روی سه پایه به نحوی است که بالا محور اصلی دستگاه از نقطه ( S علامت ایستگاه ) بگذرد و ثانیاً امتداد آن در راستای قائم ( شاغول ) باشد. در این صورت عمل استقرار شامل دو مرحله است.
تمرکز استگاه گذاری Centring
تراز کردن Leveling up
زاویه حامل Vector angle
کوچکترین زاویه ای که بین امتداد شمال – جنوب و امتداد مفروض تشکیل می شود زاویه حامل گویند و جهت زاویه در نظر گرفته نمی شود.


هوالعلیم

استِقرار : قرار گرفتن. . .


کلمات دیگر: