تابوت . (ع اِ)
صندوق چوبی ، صندوق مرده . (غیاث اللغات ). ظرف صندوق مانند که میت را در آن گذاشته به قبرستان برند. (فرهنگ نظام ). صندوق جنازه و آنچه در تربت میدارند. (آنندراج ). صندوق چوبی برای مرده (از المنجد). صندوق ، اصله تابو سکنت الواد فانقلبت هاء التانیث تاء ولغة الانصار التابوه بالهاء(منتهی الارب ). صندوقی که مرده را در آن نهند، ظرفی چوبین که مرده را با آن به گورستان برند. صندوق چوبی یا فلزی که جسد مرده را در آن گذارند و سپس روی آنرا می پوشانند، ج ، توابیت . (مهذب الاسماء)
: تراشید تابوتش ازعود خام
برو بر زده بند زرین ستام .
فردوسی .
بپوشید بازش بدیبای زرد
سرتنگ تابوت را سخت کرد.
فردوسی .
ز تیماراو بد دلش بر دو نیم
یکی تنگ تابوت کردش ز سیم .
فردوسی .
بتابوت زرینش اندر نهاد
تو گفتی زریر از بنه خود نزاد.
فردوسی .
تراتنگ تابوت بهر است و بس
خورد رنج تو ناسزاوار کس .
فردوسی .
سقف گفت ما بندگان توایم
نیایش کن پاک جان توایم
که این دخمه پر لاله باغ تو باد
کفن دشت شادی و راغ تو باد
بگفتند و تابوت برداشتند
ز هامون سوی دخمه بگذاشتند.
فردوسی .
روانت گر از آز فرتوت نیست
نشست تو جز تنگ تابوت نیست .
فردوسی .
نخست آنکه تابوت زرین کنید
کفن بر تنم عنبر آگین کنید.
فردوسی .
برومش فرستاد شاپور شاه
بتابوت و از مشک بر سر کلاه .
فردوسی .
سر نیزه و گرز خم داده بود
همه دشت پرکشته افتاده بود
بسی کوفته زیر نعل اندرون
کفن سینه ٔ شیر و تابوت خون .
فردوسی .
نه تابوت یابم نه گور و کفن
نه بر من بگرید کسی زانجمن .
فردوسی .
پشوتن همی رفت گریان براه
پس و پشت تابوت و اسپ سیاه .
فردوسی .
خروشان بزاری و دل سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار.
فردوسی .
خروشی بزاری و دل سوگوار
یکی سیم تابوتش اندر کنار.
فردوسی .
بتابوت زر اندرون پرنیان
نهاده سر ایرج اندرمیان .
فردوسی .
ز تابوت زر تخته برداشتند
که گفتار او
خیره پنداشتند.
فردوسی .
ز تابوت چون پرنیان برکشید
سر ایرج آمد بریده پدید.
فردوسی .
کنون چون زمان وی اندر گذشت
سرگاه اوچوب تابوت گشت .
فردوسی .
که بهر تو این آمد از رنج تو
یکی تنگ تابوت شد گنج تو.
فردوسی .
خروشی بر آمد از آن سوگوار
یکی زر تابوتش اندر کنار.
فردوسی .
تو رنجی و آسان دگر کس خورد
سوی گور و تابوت تو ننگرد.
فردوسی .
همی آرزو گاه و شهر آمدش
یکی تنگ تابوت بهر آمدش .
فردوسی .
سپه پیش تابوت می راندند
بزرگان بسر خاک بفشاندند.
فردوسی .
چو تابوت را دید دستان سام
فرود آمد از اسب زرین لگام .
فردوسی .
سر تنگ تابوت کردند سخت
شد آن سایه گستر دلاور درخت .
فردوسی .
چون جای دگر نهاد می باید رخت
نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت .
عنصری .
چون خوارزمشاه فرمان یافت ممکن نشد تابوت و جز آن ساختن . (تاریخ بیهقی ). گفتند شما بشستن وتابوت ساختن مشغول شوید. (تاریخ بیهقی ).
تنت گور است و پا لحد و دلت تابوت و جان مرده
فراغت روضه ٔ خرم مشقت دوزخ یزدان .
ناصرخسرو.
گر رسیدی دست غسلش ز آب حیوان دادمی
بلکه چون اسکندرش تابوت زرفرمودمی .
خاقانی .
سرتابوت بازگیر و ببین
که چه رنگ است آنچه پیکر اوست .
خاقانی .
بگذاریم زر چهره ٔ خاقانی را
حلی آریم و بتابوت پسر بربندیم .
خاقانی .
پای تابوت تو چون تیغ بزر درگیرم
سرخاک تو چو افسر بگهر در گیرم .
خاقانی .
تابوت او چه عکس فکنده ست بر شما
کز اشک رخ چو تخته ٔ او غرق زیورید.
خاقانی .
تابوت او که چارفلک بر کتف برند
بر چار سوی مهلکه یکره بر آورید.
خاقانی .
آنچه مادر بر سر تابوت اسکندر نکرد
من بزاری بر سر تابوت او بنمودمی .
خاقانی .
این توانید که مادر بفراق پسر است
پیش مادر سر تابوت پسر بگشایید.
خاقانی .
پیش کان گوهر تابنده بتابوت کنید
تاب دیده بدو یاقوت و درر باز دهید.
خاقانی .
سر تابوت مرا باز گشائید همه
خود ببینید و بدشمن بنمائید همه .
خاقانی .
سرتابوت شاهان را اگر در گور بگشایند
فتاده در یکی کنجی دوپاره استخوان بینی .
خاقانی .
خاک تب آرنده به تابوت بخش
آتش تابنده به یاقوت بخش .
نظامی .
که آن ناجوانمردبرگشته بخت
که تابوت بینم منش جای تخت .
سعدی (بوستان ).
اولش مهد و آخرش تابوت
در میان جستجوی خرقه و قوت .
اوحدی .
کفن بیاور و تابوت جامه نیلی کن
که روزگار طبیب است و عافیت بیمار.
عرفی .
-
امثال :
تو کی مردی ما تابوت حاضر نکردیم . || جایی که در آن بقایای اجساد پاکان و اولیأاﷲرا در آن نگاهداری کنند. (دزی ج
1 ص
138). || گویا ظرفی چوبین که بدان خاک و خشت و جز آن میکشیده اند
: کنون کنده و سوخته خانه هاشان
همه باز برده به تابوت و زنبر.
دقیقی .
|| ساختمان کوچک و مستطیل چوبین که برسقف گوری سازند. (دزی ج
1 ص
138). || (عربی مستحدث ) نوعی ماشین آبی . (دزی ج
1 ص
138). || صندوقی که
موسی علیه السلام چون حرب کردی آنرا پیش داشتی . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || آنچه یهودان
تورات در آن نهند. (السامی فی الاسامی ). آن جای که تورات در آن نهند.
رجوع به تابوت عهد شود. || صندوقی که حق تعالی به آدم فرستاد و در آن صورت انبیاء علیهم السلام بود.