کلمه جو
صفحه اصلی

غدر


مترادف غدر : بی وفایی، پیمان شکنی، نقض عهد، جفا، جور، خیانت، تزویر، حیله، فریب، مکر

برابر پارسی : فریب، نابکاری، پیمان شکنی، دورویی

فارسی به انگلیسی

to be treacherous


فارسی به عربی

خیانة

مترادف و متضاد

perfidy (اسم)
نقض عهد، خیانت، غدر، پیمان شکنی، بی دینی

betrayal (اسم)
خیانت، غدر، افشاء سر

treason (اسم)
خیانت، غدر، پیمان شکنی، بی وفایی

treachery (اسم)
خیانت، غدر، بی وفایی، نارو

بی‌وفایی، پیمان‌شکنی، نقض‌عهد


جفا، جور


خیانت


تزویر، حیله، فریب، مکر


۱. بیوفایی، پیمانشکنی، نقضعهد
۲. جفا، جور
۳. خیانت
۴. تزویر، حیله، فریب، مکر


فرهنگ فارسی

خیانت کردن، بی وفائی کردن، نقض عهد، بی وفائی، مکروفریب
۱ - بیوفایی کردن نقض عهد کردن ۲ - خیانت ورزیدن . ۳ - ( اسم ) بیوفایی ۴ - خیانت . ۵ - فریب مکر حیله .
جمع غدیر جمع غدور حیله گران و غداران

فرهنگ معین

(غَ دْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بی وفایی کردن ، خیانت ورزیدن . ۲ - (اِمص . ) بی وفایی ، خیانت . ۳ - (اِ. ) مکر، حیله .

لغت نامه دهخدا

غدر. [ غ ُ دَ ] (اِخ ) بر وزن زفر، از دهستانهای یمن ودر آنجاست «ناعط» که دژ عجیبی از بناهای قدیم است . غدر را به تصحیف عُذَر نیز گویند. (معجم البلدان ).


غدر. [ غ َ ] (اِ) جیبه ٔ جامه . (برهان ) (جهانگیری ). جبه و جامه ٔ رزم است که در هند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). گدر. گدرک . (برهان ذیل همین کلمات ). || سلاح جنگ . (برهان ). رجوع به غدرک شود.


غدر. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است به انبار. (منتهی الارب ). از قرای انبار است . (معجم البلدان ). شهری است به انبار و به گفته ٔ مالینی احمدبن محمدبن الحسین الغدری بدان نسبت داده شده است . (از تاج العروس ). || محله ای است به مصر. (تاج العروس ).


غدر. [ غ َ ] (ع مص ) بیوفائی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیوفائی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). نقض عهد و خیانت ، و گویند غدر برای معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد از آن مأخوذ است . (از اقرب الموارد). ضد وفا یا ترک وفا. غدران . (اقرب الموارد). دخل . (تفسیر ابوالفتوح رازی ذیل آیه ٔ 98 سوره ٔ نحل ). پیمان شکنی . زنهارخواری . زینهارخواری . به سر نبردن پیمان و دوستی . || غدر زن کودک خود را؛ تغذیه ٔ وی به طرز بد، مانند دغر. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) در نثر و نظم فارسی به معانی مکر و حیله و فریب و خیانت آمده : به آن طریق که بازگردم ازراهی که به آن راه میرود، و کسی که زبون نمیگیرد امانت را، و حلال نمیداند غدر و خیانت را... ایمان نیاورده ام به قرآن بزرگ . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318). می باید که با ما راست روند و از هیچ طرف با ما غدری و مکری نرود تا بیارامیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599).
بیحاصل و مکار جهان است پر از غدر
باید که چومکار بخواندت برانیش .

ناصرخسرو.


و آگاه کن ای برادر از غدرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.

ناصرخسرو.


وز شوی نهان به غدر و مکاری
در جام شراب زهر بگمارد.

ناصرخسرو.


شتربه گفت واجب نکند که شیر بر من غدر کند. (کلیله و دمنه ). کمین غدر که از مأمن گشایند جایگیرتر آید. (کلیله و دمنه ).
هم ز غدر خود تکلم کرد چرخ
کآن تظلّم گوش من بشنود و بس .

خاقانی .


وفا طبع گردان و ایمن مباش
ز غدری که طبع است آن خلق را.

خاقانی .


عجوز جهان در نکاح فلک شد
که جز غدر زادنش رایی نیابی .

خاقانی .


غادر را در ششدره ٔ غدر راه خلاص بسته است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 405). لشکر ابوعلی چون غدر دارا بدیدند از دیگران ناایمن گشتند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 109).
چون ز من نآمداستعانت او
نکنم غدر در امانت او.

نظامی .


شبانگه ز آنچه برفته بود از حالت کشتی ... و غدر کاروانیان با پدر میگفت . (گلستان سعدی ). یکی را از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود. (گلستان سعدی ).
سپاهی که عاصی شود بر امیر
ورا تاتوانی به خدمت مگیر
ندانست سالار خود را سپاس
ترا هم نداند ز غدرش هراس .

سعدی (بوستان ).


قدیمان خود را بیفزای قدر
که هرگز نیاید ز پرورده غدر.

سعدی (بوستان ).


تو بنشنیدی که آن پر قند لب
غدر خیّاطان همی گفتی به شب .

مولوی (مثنوی ).


سبق برده رحمتش آن غدررا
داده نوری کآن نباشد بدر را.

مولوی (مثنوی ).


|| (مص ) آب از آبگیر خوردن . (منتهی الارب ): غدر الرجل غدراً؛ آب غدیر خورد. ازهری گفته قیاساً به این معنی از باب علم یعلم آمده نه از باب ضرب یضرب مثل کرع به معنی شرب الکرع . (از اقرب الموارد). || شورش و عصیان . || غافلگیر کردن شهری : وصله الخبر بغدر الفسقة اصحاب ابن همشک مدینة قرمونة. غدر النصاری مدینة باجة و اتفق غدرها من البرج المستقبل بباب قصبتها. || واگذار کردن شهر از روی خیانت : عبداﷲبن شراحیل الذی غدر مدینة قرمونة و مکن منها بدلسة لابن همشک . (دزی ج 2 ص 201).

غدر. [ غ ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ غدیر. (اقرب الموارد). || ج ِ غَدور. (اقرب الموارد). حیله گران و غدّاران . (ناظم الاطباء).


غدر. [غ َ دَ ] (ع اِ) ج ، اغدار. واحد آن غدرة. (از اقرب الموارد). جای درشت سنگریزه ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین درشت پر از سنگ ، چنانکه ستور در آن نفود نتواند کرد، و گفته اند زمین نرم ناهموار است که در آن پناهگاه درندگان و جاهای فروریخته و شکافها باشد. (از اقرب الموارد). زمین سوراخهای گذاره دیرینه دار که ستور در آن نتوانست رفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هرآنچه ترا پنهان کند و دیدگان را سد کند. (از اقرب الموارد). || سنگ بزرگ . (منتهی الارب ). سنگها با درختان . (اقرب الموارد). || رجل ثبت الغدر، مرد ثابت و برپای در کارزار، و در جمیع امور که پیش گیردو درآید در آن ، و یقال : ما اثبت غدره ؛ ای اثبته فی الغدر، و یقال : ذلک للفرس و للرجل اذا کان لسانه یثبت فی موضع الزلل و الخصومة. (منتهی الارب ). || آنچه سپس گذارند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).آنچه فروگذاشته شود از چیزی . (اقرب الموارد). غدرة.(منتهی الارب ). غدارة. || فی النهر غدر؛ هو ان ینضب الماء و یبقی الوحل . (اقرب الموارد). || (مص ) آب باران خوردن : غدر غدراً. || تاریک گردیدن شب : غدر اللیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تاریک شدن شب . (تاج المصادر بیهقی ). || سپس ماندن ناقه از گله : غدرت الناقة؛ غدرت الشاةعن الغنم کذلک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پا پس ماندن شتر و گوسفند از گله . (تاج المصادر بیهقی ). || بازماندن کسی پس از مرگ دیگران : غدر فلان بعد اخوته ؛ ماتوا و بقی هو. (از اقرب الموارد). || عقب ماندن : غدر عن اصحابه ؛ تخلف . (از اقرب الموارد). || سنگریزه ناک گردیدن زمین : غدرت الارض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || سیر شدن گوسفندان در چراگاه به اول گیاه : غدرت الغنم فی المرتع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غدرت الغنم ؛ شبعت فی المرتع فی اوّل نبته . (اقرب الموارد).


غدر. [ غ َ ] ( اِ ) جیبه جامه. ( برهان ) ( جهانگیری ). جبه و جامه رزم است که در هند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). گدر. گدرک. ( برهان ذیل همین کلمات ). || سلاح جنگ. ( برهان ). رجوع به غدرک شود.

غدر. [ غ َ ] ( ع مص ) بیوفائی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). بیوفائی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). نقض عهد و خیانت ، و گویند غدر برای معنی اخلال در چیزی و ترک آن وضع شده و معنی نقض عهد از آن مأخوذ است. ( از اقرب الموارد ). ضد وفا یا ترک وفا. غدران. ( اقرب الموارد ). دخل. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ذیل آیه 98 سوره نحل ). پیمان شکنی. زنهارخواری. زینهارخواری. به سر نبردن پیمان و دوستی. || غدر زن کودک خود را؛ تغذیه وی به طرز بد، مانند دغر. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) در نثر و نظم فارسی به معانی مکر و حیله و فریب و خیانت آمده : به آن طریق که بازگردم ازراهی که به آن راه میرود، و کسی که زبون نمیگیرد امانت را، و حلال نمیداند غدر و خیانت را... ایمان نیاورده ام به قرآن بزرگ. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ). می باید که با ما راست روند و از هیچ طرف با ما غدری و مکری نرود تا بیارامیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599 ).
بیحاصل و مکار جهان است پر از غدر
باید که چومکار بخواندت برانیش.
ناصرخسرو.
و آگاه کن ای برادر از غدرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.
ناصرخسرو.
وز شوی نهان به غدر و مکاری
در جام شراب زهر بگمارد.
ناصرخسرو.
شتربه گفت واجب نکند که شیر بر من غدر کند. ( کلیله و دمنه ). کمین غدر که از مأمن گشایند جایگیرتر آید. ( کلیله و دمنه ).
هم ز غدر خود تکلم کرد چرخ
کآن تظلّم گوش من بشنود و بس.
خاقانی.
وفا طبع گردان و ایمن مباش
ز غدری که طبع است آن خلق را.
خاقانی.
عجوز جهان در نکاح فلک شد
که جز غدر زادنش رایی نیابی.
خاقانی.
غادر را در ششدره غدر راه خلاص بسته است. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 405 ). لشکر ابوعلی چون غدر دارا بدیدند از دیگران ناایمن گشتند.( ترجمه تاریخ یمینی ص 109 ).
چون ز من نآمداستعانت او
نکنم غدر در امانت او.شبانگه ز آنچه برفته بود از حالت کشتی... و غدر کاروانیان با پدر میگفت. ( گلستان سعدی ). یکی را از آنان که غدر کردند با من دم دوستی بود. ( گلستان سعدی ).

غدر. [ غ ُ دَ ] (ع ص ) مرد بیوفا، و اکثرما یستعمل هذا بالنداء فی الشتم ، یقال : یا غدر (ممنوعة) الست اسعی فی قدرتک ، و یقال فی الجمع یا آل غدر.(منتهی الارب ). غادر. (اقرب الموارد). || (اِ) پارگین . (منتهی الارب ). || آب که توجبه سپس گذارد. (منتهی الارب ) . قطعه ای از آب که سیل آن را باقی گذاشته باشد، مثل غدیر. (شرح قاموس ). صاحب تاج العروس گوید: «غدر را به معنی غدیر در امّهات کتب لغت ندیدم و عبارت قاموس نارساست و آنچه از تکمله و لسان العرب بر می آید غدر جمع غدرة است » - انتهی ، و اشتباهی که صاحب منتهی الارب و شرح قاموس بدان دچار شده اند ناشی از همین جاست .


فرهنگ عمید

۱. خیانت کردن.
۲. بی وفایی کردن.
۳. نقض عهد، بی وفایی.
۴. خیانت.
۵. مکر، فریب.
* غدر اندیشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * غدر کردن
* غدر داشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * غدر کردن
* غدر کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. بی وفایی کردن، پیمان شکستن.
۲. خیانت کردن.
۳. فریب دادن، حیله کردن.

۱. خیانت ‌کردن.
۲. بی‌وفایی‌ کردن.
۳. نقض عهد؛ بی‌وفایی.
۴. خیانت.
۵. مکر؛ فریب.
⟨ غدر اندیشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غدر کردن
⟨ غدر داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غدر کردن
⟨ غدر کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. بی‌وفایی ‌کردن؛ پیمان شکستن.
۲. خیانت ‌کردن.
۳. فریب ‌دادن؛ حیله ‌کردن.


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] غَدْر مصدر غَدَرَ در لغت به معنی نقض پیمان و وفا نکردن به عهد است.
در اصطلاح فقهی از نظر نظامی نقض امانی است که به کافر جنگی داده شده و از نظر شرع حرام است.
غدر در کلام پیامبر
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمود:
«ایَّاکَ وَ الْغَدْرِ، فَانَّهُ اقْبَحُ الْخِیانَةَ...» «بپرهیز از غدر و نقض عهد، زیرا آن بدترین خیانت است.»
غدر در کلام امیر المومنین
امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: «الْوَفاءُ لِاهْلِ الْغَدْرِ غَدْرٌ عِنْداللَّهِ، وَالْغَدْرُ بِاهْلِ‏الْغَدْرِ وَفاءٌ عِنْدَاللَّهِ» «وفا به خیانتکاران، نزد خدا دغلی است، وبیوفائی‏بدانان، از نظر خدا عین وفاداری است.»


[ویکی الکتاب] معنی قَدَرٍ: اندازه ای معین ( در عبارت "وَأَنزَلْنَا مِنَ ﭐلسَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ ")
معنی قَدِّرْ: اندازه گیری کن (در عبارت "قَدِّرْ فِی ﭐلسَّرْدِ "یعنی در بافتن زره تقدیری بگیر معنایش این است که حلقههای زره را اندازهگیری کن ، تا متناسب و هماهنگ شوند )
معنی قُدِرَ: مقدّر شد (اصل معنای قدر ضیق و تنگی است ، تعیین حدود و تقدیر یک موضوع نیز در واقع تنگ کردن محدوده ی آن است )
معنی قَدْرِ: منزلت (کلمه قدر به معنای منزلت است ، و اگر شب نزول قرآن را شب قدر خوانده به خاطر اهتمامی بوده که به مقام و منزلت آن شب داشته ، و یا عنایتی که به عبادت متعبدین در آن شب داشته . بعضی دیگر گفتهاند : کلمه قدر به معنای ضیق و تنگی است ، و شب قدر را بدان جه...
معنی قَدَّرَ: اندازه گیری کرد - سنجید- اندازه گرفت - دارای حدود واندازه کرد - اندازه قرار داد
تکرار در قرآن: ۲(بار)
«غدر» به معنای ترک گفتن چیزی است، به همین جهت به کسی که پیمان و عهد خود را بشکند و ترک کند، می گویند: غدر کرده است.
و این که به گودال های آب «غدیر» می گویند، به خاطر آن است که، مقداری از آب باران در آنها، رها و ترک شده است.
به هر حال، جمله فوق، تأکیدی است بر این حقیقت که «معاد» یک حکم عمومی و همگانی است و هیچ کس از آن مستثنی نخواهد بود.
ترک کردن. به ترک عهد نیز غدر گویند و از آن گفته‏اند فلانی غادر (ناقض عهد) است (مفردات) . آنها را در آخرت جمع می‏کنیم و احدی را ترک نخواهیم کرد . این چه کتابی است که هیچ کوچک و بزرگ را نگذاشته مگر آنکه شمرده است. این لفظ تنها دوبار در قرآن آمده است.

پیشنهاد کاربران

حیله ، مکر ، فریب
کاربرد در جمله :🍻
تا دلایل غدر و مکر او ظاهر گشت ( زبان 86 )

از پشت خنجر زد، نارو زد، خیانت کرد

غدر= بی عهدی . بی وفایی. خیانت. . . .

غدر :خیانت، مکر
قدر:اندازه

غدر به معنی فریب وحیله با دروغ و گفتاری بدور از حق
مثال:به خدا قسم معاویه از من زیرک تر نیست. بلکه او غدر می کند و دروغ می گوید و اگر از غدر کراهت نداشتم. از زیرکترین مردم بودم ولی هر غدری جنایتی و هر جنایتی کفری


کلمات دیگر: