مترادف غدر : بی وفایی، پیمان شکنی، نقض عهد، جفا، جور، خیانت، تزویر، حیله، فریب، مکر
برابر پارسی : فریب، نابکاری، پیمان شکنی، دورویی
to be treacherous
بیوفایی، پیمانشکنی، نقضعهد
جفا، جور
خیانت
تزویر، حیله، فریب، مکر
۱. بیوفایی، پیمانشکنی، نقضعهد
۲. جفا، جور
۳. خیانت
۴. تزویر، حیله، فریب، مکر
غدر. [ غ ُ دَ ] (اِخ ) بر وزن زفر، از دهستانهای یمن ودر آنجاست «ناعط» که دژ عجیبی از بناهای قدیم است . غدر را به تصحیف عُذَر نیز گویند. (معجم البلدان ).
غدر. [ غ َ ] (اِ) جیبه ٔ جامه . (برهان ) (جهانگیری ). جبه و جامه ٔ رزم است که در هند متعارف بوده و آن را غدرک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). گدر. گدرک . (برهان ذیل همین کلمات ). || سلاح جنگ . (برهان ). رجوع به غدرک شود.
غدر. [ غ َ ] (اِخ ) دهی است به انبار. (منتهی الارب ). از قرای انبار است . (معجم البلدان ). شهری است به انبار و به گفته ٔ مالینی احمدبن محمدبن الحسین الغدری بدان نسبت داده شده است . (از تاج العروس ). || محله ای است به مصر. (تاج العروس ).
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
سعدی (بوستان ).
سعدی (بوستان ).
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی ).
غدر. [ غ ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ غدیر. (اقرب الموارد). || ج ِ غَدور. (اقرب الموارد). حیله گران و غدّاران . (ناظم الاطباء).
غدر. [غ َ دَ ] (ع اِ) ج ، اغدار. واحد آن غدرة. (از اقرب الموارد). جای درشت سنگریزه ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زمین درشت پر از سنگ ، چنانکه ستور در آن نفود نتواند کرد، و گفته اند زمین نرم ناهموار است که در آن پناهگاه درندگان و جاهای فروریخته و شکافها باشد. (از اقرب الموارد). زمین سوراخهای گذاره دیرینه دار که ستور در آن نتوانست رفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هرآنچه ترا پنهان کند و دیدگان را سد کند. (از اقرب الموارد). || سنگ بزرگ . (منتهی الارب ). سنگها با درختان . (اقرب الموارد). || رجل ثبت الغدر، مرد ثابت و برپای در کارزار، و در جمیع امور که پیش گیردو درآید در آن ، و یقال : ما اثبت غدره ؛ ای اثبته فی الغدر، و یقال : ذلک للفرس و للرجل اذا کان لسانه یثبت فی موضع الزلل و الخصومة. (منتهی الارب ). || آنچه سپس گذارند آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).آنچه فروگذاشته شود از چیزی . (اقرب الموارد). غدرة.(منتهی الارب ). غدارة. || فی النهر غدر؛ هو ان ینضب الماء و یبقی الوحل . (اقرب الموارد). || (مص ) آب باران خوردن : غدر غدراً. || تاریک گردیدن شب : غدر اللیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تاریک شدن شب . (تاج المصادر بیهقی ). || سپس ماندن ناقه از گله : غدرت الناقة؛ غدرت الشاةعن الغنم کذلک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پا پس ماندن شتر و گوسفند از گله . (تاج المصادر بیهقی ). || بازماندن کسی پس از مرگ دیگران : غدر فلان بعد اخوته ؛ ماتوا و بقی هو. (از اقرب الموارد). || عقب ماندن : غدر عن اصحابه ؛ تخلف . (از اقرب الموارد). || سنگریزه ناک گردیدن زمین : غدرت الارض . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || سیر شدن گوسفندان در چراگاه به اول گیاه : غدرت الغنم فی المرتع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غدرت الغنم ؛ شبعت فی المرتع فی اوّل نبته . (اقرب الموارد).
غدر. [ غ ُ دَ ] (ع ص ) مرد بیوفا، و اکثرما یستعمل هذا بالنداء فی الشتم ، یقال : یا غدر (ممنوعة) الست اسعی فی قدرتک ، و یقال فی الجمع یا آل غدر.(منتهی الارب ). غادر. (اقرب الموارد). || (اِ) پارگین . (منتهی الارب ). || آب که توجبه سپس گذارد. (منتهی الارب ) . قطعه ای از آب که سیل آن را باقی گذاشته باشد، مثل غدیر. (شرح قاموس ). صاحب تاج العروس گوید: «غدر را به معنی غدیر در امّهات کتب لغت ندیدم و عبارت قاموس نارساست و آنچه از تکمله و لسان العرب بر می آید غدر جمع غدرة است » - انتهی ، و اشتباهی که صاحب منتهی الارب و شرح قاموس بدان دچار شده اند ناشی از همین جاست .
۱. خیانت کردن.
۲. بیوفایی کردن.
۳. نقض عهد؛ بیوفایی.
۴. خیانت.
۵. مکر؛ فریب.
〈 غدر اندیشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غدر کردن
〈 غدر داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 غدر کردن
〈 غدر کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. بیوفایی کردن؛ پیمان شکستن.
۲. خیانت کردن.
۳. فریب دادن؛ حیله کردن.