مترادف طیلسان : دستار، ردا، فوطه
طیلسان
مترادف طیلسان : دستار، ردا، فوطه
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
دستار، ردا، فوطه
فرهنگ فارسی
( اسم ) جامه گشاد و بلند که به دوش اندازند ردا نوعی ردا و فوطه که عربان و خطیبان و قاضیان و کشیشان مسیحی بر دوش اندازند جمع طیالس طیالسه . یا طیلسان مزعفر . شعاع آفتاب . یا طیلسان مطرا . شب لیل .
اقلیمی است وسیع در نواحی دیلم
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان
برق از میانْش تابان چون بسدین چلیپا.
گسترد رداهای طیلسان.
جهان گوئی همه پُروشّی و پُرپَرنیانستی.
نشان مدبریت این بس که هرگز
چو عباسی نشوئی طیلسانت.
در طلب اسب و طیلسان وردائی.
ازبهر طیلسان وْعِمامه وْ ردا شده ست.
سخنْت نیکو باید نه طیلسان و ردی.
گلبن ز گل همی همه شب طیلسان کند.
کیسه و صره اصل مال بود.
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان
برق از میانْش تابان چون بسدین چلیپا.
کسائی .
ابر آمد بر شاخ و بر درخت
گسترد رداهای طیلسان .
ابوالعباس عباسی .
درخت سیب را گوئی ز دیبا طیلسانستی
جهان گوئی همه پُروشّی و پُرپَرنیانستی .
فرخی .
من [ احمدبن ابی دؤاد ] اسب تاختن گرفتم چنانکه ندانستم که بر زمینم یا در آسمان ، طیلسان از من جدا شده و من آگاه نه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171).
نشان مدبریت این بس که هرگز
چو عباسی نشوئی طیلسانت .
ناصرخسرو.
زآنکه نجوئی همی ز علم و ز دین بل
در طلب اسب و طیلسان وردائی .
ناصرخسرو.
بر این بلند منبر با بانگ قال و قیل
ازبهر طیلسان وْعِمامه وْ ردا شده ست .
ناصرخسرو.
به اسب و جامه ٔ نیکو چرا شدی مشغول
سخنْت نیکو باید نه طیلسان و ردی .
ناصرخسرو.
وَاکنون چوبلبل است خطیب العجب مرا
گلبن ز گل همی همه شب طیلسان کند.
مسعودسعد.
طیلسان و ردا کمال بود
کیسه و صره اصل مال بود.
سنائی (در تعبیر رؤیا).
طیلسان موسی و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون داری صدهزار.
سنائی .
کند بساط سخن طی بسان اهل هنر
چنو بگسترد از فضل طیلسان سخن .
سوزنی .
گر خضر گردم بر آن غمرالردا
هم ردا هم طیلسان خواهم فشاند.
خاقانی .
این چو مگس خونخور ودستاردار
وآن چون خره سرزن و باطیلسان .
خاقانی .
بدل سازم به زنار و به برنس
ردا و طیلسان چون پور سقا.
خاقانی .
وی مشتری ردا بنه از سر که طیلسان
درگردن محمد یحیی طناب شد.
خاقانی .
در گوش گوشوار سمعنا کشد عراق
بر دوش طیلسان اطعنا برافکند.
خاقانی .
بر قدحهای آسمان زنار
مشتری طیلسان دراندازد.
خاقانی .
گر شیردلتر از تو شناسیم هیچ مرد
مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست .
خاقانی .
سبحه داران از پس سبوح گفتن در صبوح
بر سر زنار ساغر طیلسان افشانده اند.
خاقانی .
مستان صبح چهره مطرا به می کنند
کاین پیر طیلسان مطرا برافکند.
خاقانی .
ازو خلعت تربیت تا نبودش
نشد طیلسان دار برجیس خاطب .
نظام قاری (دیوان البسه ).
قضا را سجاده مگر با ردا
دگر خرقه و طیلسان و عصا.
نظام قاری (دیوان البسه ).
به طیلسان چه کند فخر مشتری کاو را
سپهر کرده به سجاده داریش مأمور.
نظام قاری (دیوان البسه ).
که ردای دعای استسقاست
میکنندش به طیلسان احبار.
نظام قاری (دیوان البسه ).
و رجوع به ص 166 ج 2 فرهنگ شعوری شود.
طیلسان . [ طَ ل َ ] (اِخ ) اقلیمی است وسیع در نواحی دیلم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به «طالش » شود. اقلیمی است پهناور دارای شهرستان بسیار از نواحی دیلم یا خزر که ولیدبن عقبة آن را بسال 35 هجری بگشود. (معجم البلدان ). ولایت طالش در دیلمستان . معرب طالشان و نام طایفه ای از دیلم . و رجوع به ص 128 ج 1 البیان و التبیین چ مطبعة الرحمانیه بمصر و تصحیح «حسن سندوبی » شود.
فرهنگ عمید
* طیلسانِ مطرا: [قدیمی، مجاز] شب، تاریکی شب: .مستان صبح چهره مطرا به می کنند / کاین پیر طیلسان مطرا برافکنند (خاقانی: ۱۳۳ ).
* طیلسانِ مزعفر: [قدیمی، مجاز] شعاع آفتاب: تا زمین بر کَتِف ز خلعت روز / طیلسان مزعفر اندازد (خاقانی: ۱۲۶ ).
نوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند، و شبیه شنل که خواص، مشایخ، یا زردشتیان بر دوش میانداختند؛ ردا.
〈 طیلسانِ مطرا: [قدیمی، مجاز] شب؛ تاریکی شب: ◻︎.مستان صبح چهره مطرا به می کنند / کاین پیر طیلسان مطرا برافکنند (خاقانی: ۱۳۳).
〈 طیلسانِ مزعفر: [قدیمی، مجاز] شعاع آفتاب: ◻︎ تا زمین بر کَتِف ز خلعت روز / طیلسان مزعفر اندازد (خاقانی: ۱۲۶).
دانشنامه آزاد فارسی
(یا: طرحه؛ طاق) پارچه ای ساده که آن را، برای محافظت سر و گردن از تابش آفتاب، به روی عمامه و گاه قَلَنسوه می انداختند و تا روی شانه ها و کتف ها و گاه تا پایین تر را می پوشاند. این پوشش را خلفا و امرای عباسی و گاه مردم عادی بر سر می نهادند. بعدها مخصوص قضات، به ویژه علما و فقها شد. رفته رفته طول طیلسان بلندتر شد، بلندی آن در دورۀ صفاریان و بعد سامانیان، از پشت تا کمر و گاه پایین تر از آن می رسید و با وجودی که آستین نداشت، اما دست ها را تا نیمه می پوشاند؛ لبه های آن حاشیه دوزی و معمولاً به رنگ های سیاه و سبز بود. دو نوع دیگر از طیلسان در دورۀ سامانی رواج داشت. یک نوع که در قسمت گردن با دوختی ساده یا با گذراندن بندی، قسمت بالای طیلسان را، که سر را می پوشاند، از قسمت پایین آن، که از شانه ها تا حدود زانوان و ساق پا ادامه داشت، جدا می کرد؛ البته این دو قسمت کاملاً به هم متصل بودند. سرپوش نوع دیگر آهاردار و همچون سرپوشِ بارانی بود و مابقی آن همچون شنل یا ردایی از روی شانه ها تا پایین ادامه داشت و بدین ترتیب تاحدودی شبیه برُنس بلند بود. نوع آهارزدۀ آن را طرحه می نامیدند. طرحه مخصوص قضات، به ویژه قاضی شافعی، و نیز خطیبان بود. طیلسان شالیکاران گرگان در روزگار علویان طبرستان همچون لباس پوشیدنی بود و در دورۀ غزنویان، سلجوقیان و خوارزمشاهیان همچنان رواج داشت. در اسپانیا پوشیدن طیلسان در میان مردم و بزرگان قوم عمومیت داشت و آن را روی شانه ها می انداختند و فقط شیوخ بزرگ آن را بر سر می نهادند.
دانشنامه اسلامی
واژه طیلسان مفرد «طیالسه» عربی برگردانده شده از «تالشان» فارسی و عبارت است از نوعی بالاپوش ضخیم و بدون آستین که تار آن ابریشم و پودش از پنبه بوده و بالای بدن؛ کتفها و پشت را می پوشانید. از کلام برخی لغویان، پوشاندن سر نیز استفاده می شود. غالباً به صورت یک پارچه، بدون برش و دوخت، از جنس های گوناگون، مختلف که در اندازه های کوچک تر همچون روسری یا شال بر سر و در اندازه های بزرگ تر همچون بالاپوش، بر شانه انداخته یا بر شانه ها افکنده می شده است. طیلسان را معمولاً روی عمامه و سرپوش های دیگر بر سر می کشیدند یا آن را بر یک شانه یا هر دو شانه حمایل می کردند معمولی ترین رنگ برای طیلسان ها، سبز و سیاه بوده، ولی ظاهراً طیلسان محدودیت رنگ نداشته است و از جمله از طیلسانهایی به رنگهای سفید (که ظاهراً بیشتر زنان بر سر می کشیدند) و آبی هم گزارش هایی هست بنا بر گزارش های اندکی نیز هست که نشان می دهد در برخی انواع طیلسان، ها برش و دوخت و دوزی انجام می گرفته و تزیین آن ها با زردوزی و مطرز ساختن آن ها نیز معمول بوده است.
احکام مرتبط
از احکام مرتبط با آن به مناسبت در باب طهارت و حج سخن گفته اند.
← در طهارت
از طیلسان در بسیاری از منابع با عنوان طرحه نیز یاد شده است. و بنا بر استدلال دوزی ، نمی توان طرحه را پوشاک متمایزی دانست، بلکه باید آن را نام عنوان مصری طیلسان بوده تلقی کرد. به ویژه، از این رو که بیشترین ذکر از طرحه بیش تر در منابع مصر دوره ممالیک ذکر شده است و نیز رواج این واژه به در اطلاق بر شالی سیاه رنگ، که بیش تر زنان روستایی مصر آن را تا (قرن) چهاردهم/ بیستم بر سر می کشیده اند، اطلاق شده است. همچنین؛ ضمن آن که این اصطلاح در منابع عربی پیش از قرن ششم در مرکز و شرق جهان اسلام ر رایج نبوده و ظاهراً ابن جوزی ، نخستین نویسنده عراقی بوده است که از آن یاد کرده است.
انواع طیلسان
...
پیشنهاد کاربران
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی "طیلسان " می نویسد : ( ( طیلسان لباس ویژه ی فقها بوده است و تقریباً برابر با کلمه ی طاق و در فارسی غالباً طاق و طیلسان به عنوان لباس نشان رسمی علمای دین به کار می رود. بعدها گویا به عنوان لباس طبقات دیگر مردم نیز به کار رفته است. ) )
( ( چون به حکمِ اوست، خواهی تاج خواهی پای بند
چون نشانِ اوست، خواهی طیلسان خواهی غیار ) )
توضیح بیت: : چه تاج و چه پایبند، چه طیلسان و چه غیار ، چون داده ی خداوند است در نظر عارف یکسان است .
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 339. )