freedom, frankness, broad, mindedness
آزادگی
فارسی به انگلیسی
enlightenment, freedom, liberalism, liberality, tolerance
فرهنگ معین
(دَ یا دِ) [ په . ] (حامص .) 1 - حریت ، جوانمردی . 2 - نجابت ، اصالت . 3 - آسایش ، آسودگی .
لغت نامه دهخدا
آزادگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حریت . جوانمردی . اصالت . نجابت . شرافت . مُرُوّت . مکرمت . (دستوراللغة). وارستگی . مردمی :
همه آزادگی و همت تو
قهر کرده ست مر کیانا را.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنه ٔ آزادگی گلوی سؤال .
بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید.
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی .
به آزادگی از همه شهریاران
پدیدار همچون یقین از گمانی .
اینت آزادگی و بارخدائی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر.
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان .
نشان کریمی ّ و آزادگی
برآوردن مردم ممتحن
به آزادمردی ّ و آزادگی
تو کس دیده ای درخور خویشتن ؟
از آزادگان هرکه او پیشتر
بشکر تو دارد زبان مرتهن ...
آزادگی آموخته زو طریق
رادی گرفته زو رسوم و سنن
وآزادگان را برکشیده ز چاه
چاهی که پایانش نیابد رسن .
ای به آزادگی ّ و نیک خوئی
نه عجم دیده چون تو و نه عرب .
تو را بمردی و آزادگی میان سپاه
هزار نام بدیع است و صدهزار لقب .
ای خوی تو خجسته و رای تو چون تو راست
دائم تو را بفضل و به آزادگی هواست .
بعلم و عدل و به آزادگی ّ و نیکخوئی
مؤیّد است و موفق مقدم است و امام .
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکده ٔ فرخار.
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.
ای بحرّی و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان .
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی ّ و آزادگی داستان .
دانش و آزادگی ّ و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
هزار سال همیدون بزی بپیروزی
بمردمی ّ و به آزادگی ّ و نیک خوی .
خوی بد اندر ره آزادگی
قید دو دست و غل بر گردنست .
در ره آزادگیست قول وی و فعل وی
پاک ز تزویر و زرق دور ز تلبیس و بند.
طریق صدق بیاموز ز آب صاف ای دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن .
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گردهد دست که دامن ز جهان درچینم .
|| آسایش . آسودگی . شادی :
هست خلّت عین کارافتادگی
گر خلیلی کم طلب آزادگی .
- آزادگی کردن ؛ جوانمردی نمودن :
نه جز آزادگی کردن ترا کاری همی بینم .
بر ظن نیکوقصد کردم بدو
آزادگی کرد و وفا کرد ظن .
- آزادگی نمودن ؛ ابراز، اظهار و اعلام آزادگی :
آزاده برکشیدن و رادان رسوم اوست
وآزادگی نمودن و رادی شعار او.
زآزادگی نمودن کردارهای نیک
آزادگان بشکر تو گشتند مرتهن .
- امثال :
آزادگی و طمع بهم ناید .
همه آزادگی و همت تو
قهر کرده ست مر کیانا را.
خسروانی یا خسروی .
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنه ٔ آزادگی گلوی سؤال .
منجیک .
بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید.
فردوسی .
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی .
طیان مرغزی .
به آزادگی از همه شهریاران
پدیدار همچون یقین از گمانی .
فرخی .
اینت آزادگی و بارخدائی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر.
فرخی .
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان .
فرخی .
نشان کریمی ّ و آزادگی
برآوردن مردم ممتحن
به آزادمردی ّ و آزادگی
تو کس دیده ای درخور خویشتن ؟
از آزادگان هرکه او پیشتر
بشکر تو دارد زبان مرتهن ...
فرخی .
آزادگی آموخته زو طریق
رادی گرفته زو رسوم و سنن
وآزادگان را برکشیده ز چاه
چاهی که پایانش نیابد رسن .
فرخی .
ای به آزادگی ّ و نیک خوئی
نه عجم دیده چون تو و نه عرب .
فرخی .
تو را بمردی و آزادگی میان سپاه
هزار نام بدیع است و صدهزار لقب .
فرخی .
ای خوی تو خجسته و رای تو چون تو راست
دائم تو را بفضل و به آزادگی هواست .
فرخی .
بعلم و عدل و به آزادگی ّ و نیکخوئی
مؤیّد است و موفق مقدم است و امام .
فرخی .
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکده ٔ فرخار.
فرخی .
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.
فرخی .
ای بحرّی و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان .
فرخی .
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی ّ و آزادگی داستان .
فرخی .
دانش و آزادگی ّ و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری .
هزار سال همیدون بزی بپیروزی
بمردمی ّ و به آزادگی ّ و نیک خوی .
منوچهری .
خوی بد اندر ره آزادگی
قید دو دست و غل بر گردنست .
ناصرخسرو.
در ره آزادگیست قول وی و فعل وی
پاک ز تزویر و زرق دور ز تلبیس و بند.
سوزنی .
طریق صدق بیاموز ز آب صاف ای دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن .
حافظ.
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گردهد دست که دامن ز جهان درچینم .
حافظ.
|| آسایش . آسودگی . شادی :
هست خلّت عین کارافتادگی
گر خلیلی کم طلب آزادگی .
عطار.
- آزادگی کردن ؛ جوانمردی نمودن :
نه جز آزادگی کردن ترا کاری همی بینم .
فرخی .
بر ظن نیکوقصد کردم بدو
آزادگی کرد و وفا کرد ظن .
فرخی .
- آزادگی نمودن ؛ ابراز، اظهار و اعلام آزادگی :
آزاده برکشیدن و رادان رسوم اوست
وآزادگی نمودن و رادی شعار او.
فرخی .
زآزادگی نمودن کردارهای نیک
آزادگان بشکر تو گشتند مرتهن .
فرخی .
- امثال :
آزادگی و طمع بهم ناید .
ناصرخسرو.
فرهنگ عمید
۱. آزاد بودن.
۲. وارستگی.
۳. جوانمردی.
کلمات دیگر: