کلمه جو
صفحه اصلی

سرآب

فارسی به انگلیسی

cream


فرهنگ معین

( ~ .) (اِمر.) 1 - سرچشمه . 2 - جایی که آب از رودخانه به جوی می آید.


لغت نامه دهخدا

سرآب . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 31 هزارگزی جنوب قاین و 3 هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی قاین به بیرجند. هوای آنجا معتدل و دارای 188 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات ، زعفران و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


سرآب . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 54 هزارگزی شمال درمیان و 12 هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی درح . هوای آنجا معتدل و دارای 562تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


سرآب . [ س َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالفتاح التنکابنی المازندرانی مشهور به سرآب . از شاگردان فاضل خراسانی بود و در فقه واصول و علم مناظره مهارت و تبحر تمام داشته است . اوراست مصنفاتی از جمله سفینة النجاة در اصول الدین وضیاءالقلوب که بفارسی تألیف شده و در امامت و اثبات مذهب حق است . رسائل متعدد دیگر بعربی و فارسی دارد. رجوع به روضات الجنات خوانساری ص 646 و 647 شود.


سرآب . [ س َ ] (اِ مرکب ) آنچه در ایام گرما مسافر تشنه را بتابش آفتاب ریگ صحرا از دور چون آب نماید. و گاهی در شب ماهتاب نیز همچنین می نماید. (غیاث ). زمین شوره را گویند، در آفتاب میدرخشد و از دور به آب میماند. (برهان ) (آنندراج ). و بعضی گویند بخاری باشد آب نما که در بیابانها نماید. (برهان ). زمین شورستان که در میانه ٔ روز از دور همچون آب نماید. (اوبهی ). گوراب . (تفلیسی ) (مجمل اللغة). گوراب و آن را در نیم روزان بینند. (مهذب الاسماء) (دهار). یلمع. (دهار). کتیر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
ندیده تنبل اوی و بدیده مندل اوی
دگر نماید و دیگر بود بسان سرآب .

رودکی .


نپرّید بر آسمانش عقاب
از آن بهره ای شخ و بهری سراب .

فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 3 ص 1141).


به چه ماند جهان مگر به سرآب
سپس ِ او تو چون روی بشتاب .

ناصرخسرو.


چند در این بادیه ٔ خوب و زشت
تشنه بتازی به امید سرآب .

ناصرخسرو.


ترا ز گردش ایام نیز اگر گله ایست
به رود نیل رسیدی مخر غرور سرآب .

ابوالفرج رونی .


رهی گرفتم در پیش برکه بود در او
بجای سبزی سنگ و بجای آب سرآب .

مسعودسعد.


آن مصر مملکت که تو دیدی خراب شد
وآن نیل مکرمت که تو دیدی سرآب شد.

خاقانی .


تشنه ٔ دل به آب می نرسد
دیده جز بر سرآب می نرسد.

خاقانی .


از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک
هرگز سرآب پر نکند قربه ٔ سقا.

خاقانی .


چشمه سرآب است فریبش مخور
قبله صلیب است نمازش مبر.

نظامی .


در پیش عکس رویت شمس وقمر خیالی
در جنب طاق چشمت نیل فلک سرآبی .

عطار.


خفته باشی بر لب جو خشک لب
میروی سوی سرآب اندر طلب .

مولوی .


ای تشنه بخیره چند پویی
این ره که تو میروی سرآبست .

سعدی .


دور است سر آب از این بادیه هشدار
تا غول بیابان نفریبد به سرآبت .

حافظ.


کار دست درفشانت ناید از ابر بهار
تشنگی ننشاند ارچه آب را ماند سرآب .

ابن یمین .


جلوه ٔ خورشید و ما هم از تو کی بخشد شکیب
کی شنیدستی که گردد تشنه سیرآب از سرآب .

قاآنی .


|| خلاصه . || زنده . || سرچشمه و جایی باشد که آب از رودخانه به جوی آید. (برهان ) :
گر نه ای مست وقت آن آمد
که بدانی سرآب را ز سرآب .

ناصرخسرو.


|| کنایه از معدوم و نابود. || کنایه از غرور و تکبر. (برهان ).

سرآب . [ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 4 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آنجا گرم است و دارای 20 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین می شود و محصول آنجا غلات است . شغل اهالی زراعت . راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


سرآب . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کهنه فرود بخش حومه ٔ شهرستان قوچان واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری قوچان و 9 هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی مشهد بقوچان .هوای آنجا معتدل و دارای 933 تن جمعیت است . آب آنجااز چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات ، بنشن ، و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و کرباس بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).



کلمات دیگر: