کلمه جو
صفحه اصلی

عمره

فارسی به انگلیسی

the lesser pilgrimage

فرهنگ فارسی

یکی ازاقسام حج که اعمال آن کمترازحج تمتع یاحج اکبروعبارت ازاحرام وطواف وسعی بین صفاومروه است
( اسم ) یکی از اعمال حج و آن اعمالی است که حاجیان در مکه انجام دهند حج اصغر جمع : عمرات عمر .
بنت زید بن عبیده کلابیه از همسران مطلقه پیغمبر اکرم ( ص ) بود

فرهنگ معین

(عُ مْ رِ ) [ ع . عمرة ] (اِ. ) از اقسام حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع می باشد.

لغت نامه دهخدا

عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت حزم انصاریة. از راویان حدیث ازپیغمبر اکرم (ص ). و جابربن عبداﷲ از وی روایت کرده است . رجوع به الاستیعاب ، الاصابة و اعلام النساء شود.


عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت افعی . از راویان حدیث بود و از ام سلمة روایت کرد. و عمار ذهبی از او روایت کرده است . (از تاج العروس ).


عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت حارث خزاعیة. از راویان حدیث از پیغمبر اسلام (ص ). و برادرزاده اش محمدبن حارث از او روایت کرده است . رجوع به الاستیعاب و اعلام النساء شود.


عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت رواحة. از شعرای عرب بود. و او را با نعمان بن بشیر انصاری حکایتی است که در عهد یزیدبن معاویة روی داده است . رجوع به الاغانی ، الاستیعاب و اعلام النساء شود.


عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت زیدبن عبیده ٔ کلابیة. از همسران مطلقه ٔ پیغمبر اکرم (ص ) بود. رجوع به سیره ٔ ابن هشام ، الاصابة و اعلام النساء و العقد الفرید شود.


عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت صامت . از زنان فاضل و سخنور عهد خویش بود. و او را با حسان بن ثابت حکایتی است که در اغانی آمده است . رجوع به الاغانی و اعلام النساء شود.


عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت طبیخ . از راویان حدیث از علی بن ابی طالب (ع ) بوده است . رجوع به طبقات ابن سعد و اعلام النساء شود.


عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت عبدالرحمان بن سعدبن زراةبن عدس انصاریة. از بنی نجّار. از زنان فقیه در قرن اول هجری بود که بسال 21 هَ .ق . تولد یافت و در 98 هَ .ق . درگذشت . (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 169 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 727). رجوع به اعلام النساء، تاج العروس و طبقات ابن سعد شود.


عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت علقمه ٔ حارثیة. از زنان شجاع و دلیر بود که در غزوه ٔ احد با همسرش که از بنی عبدالدار بود شرکت کرد. رجوع به سیره ٔ ابن هشام ، الاغانی و اعلام النساء شود.


عمرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) بنت نعمان بن بشر انصاریة. وی همسر مختار ثقفی و از زنان ادیب و شاعر بود. و بسال 67 هَ .ق . به امر مصعب بن زبیردر بین راه کوفه و حیرة بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ). رجوع به تاریخ طبری ، الاغانی و اعلام النساء شود.


عمرة. [ ع َ رَ ] (ع اِ) آنچه بر سر نهند از عمامه و کلاه و جز آن . || مهره ای که بدان میان سلک مروارید فصل کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- ابوعمرة ؛ کنیه است برای افلاس و گرسنگی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عمرة. [ ع َ رَ ] (ع اِ) یک دانه عَمر. یک درخت دراز. رجوع به عَمر شود.


عمرة. [ ع َ رَ] (اِخ ) بنت اسعدبن اسامة. از قوم عمالقة. زوجه ٔ اول حضرت اسماعیل (ع ) بود که به امر ابراهیم (ع ) وی راطلاق گفت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 55 شود.


عمرة. [ع َ رَ ] (اِخ ) بنت مرداس بن ابی عامر. مادر وی خنساء شاعر بود. عمرة نیز مانند مادرش شاعر بود و در مرگ دو برادر خود مرثیه های حزن آوری دارد. ابوتمام برخی ازاشعار عمرة را در دیوان حماسه ٔ خویش آورده است . وی در حدود سال 48 هَ .ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ). رجوع به الاغانی ، الحماسه ٔ ابی تمام و اعلام النساء شود.


( عمرة ) عمرة. [ ع ُ رَ ] ( ع اِ ) عمره. یکی از ارکان حج ، و آن از «اعتمار» مشتق شده است بمعنی زیارت کردن یا قصد مکانی آباد کردن. و در شرع آن را «حج اصغر» نیز گویند و آن را چهار عمل است : احرام ، طواف ، سعی بین صفا و مروه ، حلق. ج ، عُمَر، عُمُرات. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تعظیم.
ناصرخسرو.
یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه سلیم.
ناصرخسرو.
خدمت بارگاه مجلس او
عمره و مروه و صفا باشی.
مسعودسعد.
پس چرا اندرو مرا نبود
حج مقبول و عمره مبرور.
مسعودسعد.
بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
بعمره و حجر و مروه و صفا و منی.
ادیب صابر.
گر حج و عمره کرده اند از در کعبه رهروان
ما حج و عمره میکنیم از درخسرو سری.
خاقانی.
گر بخت باز بر در کعبه رسانَدَم
کاحرام حج و عمره مثنّی ̍ برآورم.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 251 ).
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم بر آن آیین که حج را ساز و سامان دیده اند.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 101 ).
استمتاع ؛ عمره گزاردن با حج. تمتع؛ عمره با حج آوردن. ( از منتهی الارب ). || زفاف مرد با زن در خانه خود زن. و اگر مرد زن را بخانه خود آورد و زفاف کند، آن را عرس گویند. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

عمرة. [ ع َ رَ ] ( ع اِ ) آنچه بر سر نهند از عمامه و کلاه و جز آن. || مهره ای که بدان میان سلک مروارید فصل کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
- ابوعمرة ؛ کنیه است برای افلاس و گرسنگی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عمرة. [ ع َ رَ ] ( ع اِ ) یک دانه عَمر. یک درخت دراز. رجوع به عَمر شود.

عمرة. [ ع َ رَ] ( اِخ ) بنت اسعدبن اسامة. از قوم عمالقة. زوجه اول حضرت اسماعیل ( ع ) بود که به امر ابراهیم ( ع ) وی راطلاق گفت. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 55 شود.

عمرة. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) بنت افعی. از راویان حدیث بود و از ام سلمة روایت کرد. و عمار ذهبی از او روایت کرده است. ( از تاج العروس ).

عمرة. [ ع َ رَ ] ( اِخ ) بنت حارث خزاعیة. از راویان حدیث از پیغمبر اسلام ( ص ). و برادرزاده اش محمدبن حارث از او روایت کرده است. رجوع به الاستیعاب و اعلام النساء شود.

عمرة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) عمره . یکی از ارکان حج ، و آن از «اعتمار» مشتق شده است بمعنی زیارت کردن یا قصد مکانی آباد کردن . و در شرع آن را «حج اصغر» نیز گویند و آن را چهار عمل است : احرام ، طواف ، سعی بین صفا و مروه ، حلق . ج ، عُمَر، عُمُرات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
آمده سوی مکه از عرفات
زده لبیک عمره از تعظیم .

ناصرخسرو.


یافته حج و عمره کرده تمام
بازگشته بسوی خانه سلیم .

ناصرخسرو.


خدمت بارگاه مجلس او
عمره و مروه و صفا باشی .

مسعودسعد.


پس چرا اندرو مرا نبود
حج مقبول و عمره ٔ مبرور.

مسعودسعد.


بزمزم و عرفات و حطیم و رکن و مقام
بعمره و حجر و مروه و صفا و منی .

ادیب صابر.


گر حج و عمره کرده اند از در کعبه رهروان
ما حج و عمره میکنیم از درخسرو سری .

خاقانی .


گر بخت باز بر در کعبه رسانَدَم
کاحرام حج و عمره مثنّی ̍ برآورم .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 251).


پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم بر آن آیین که حج را ساز و سامان دیده اند.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 101).


استمتاع ؛ عمره گزاردن با حج . تمتع؛ عمره با حج آوردن . (از منتهی الارب ). || زفاف مرد با زن در خانه ٔ خود زن . و اگر مرد زن را بخانه ٔ خود آورد و زفاف کند، آن را عرس گویند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

نوعی حج که اعمال آن کمتر از حج تمتع یا حج اکبر و عبارت از احرام، طواف، و سعی بین صفا و مروه است، حج اصغر.

دانشنامه عمومی

عمره تمتع یکی از سلسله اعمال حج است و مختص کسانی است که از راه های دور برای مراسم حج می آیند.با این تفسیر کسانی که از بیرون مکّه (تا فاصله ۱۶ فرسخ یا بیشتر) برای انجام حج می روند، باید قبل از اعمال حج «عُمره تَمتُّع» بجا بیاورند.
وبگاه آموزش اعمال حج
عمره مفرده یکی دیگر از انواع عمره است که به تنهایی و بدون انجام حج انجام می شود و اساساً مستحب است و نه واجب و لذا در هر زمانی امکان پذیر است.
اعمال عمره تمتع عبارت است از:

دانشنامه آزاد فارسی

عُمرِه
میقات: مسجد شجره
مناسکی مخصوص که در مکه و اطراف آن به جا آورده می شود و برای همۀ عمر، یک بار برای مکلف مستطیع واجب است؛ اما تکرار عمره، مانند تکرار حج مستحب است. به عقیدۀ بسیاری باید فاصله زمانی دو عمره، کمتر از یک ماه نباشد. عمره بر دو نوع است: تمتّع و اِفراد. عمره تمتع که حجاج پیش از حج تمتع به جا می آورند، ابتدا با احرام در یکی از میقات ها آغاز می شود. سپس به مکه می روند. هفت بار طواف دور کعبه و دو رکعت نماز طواف، هفت بار سعی بین صفا و مروه، سپس تقصیر می کنند. با تقصیر تمام محرمات احرام، حلال می شود و عمرۀ تمتع پایان می پذیرد. عمرۀ مفرده نیز که پس از حج افراد به جا آورده می شود جز با سه فرق به همین ترتیب است: ۱. در عمرۀ تمتع فقط با تقصیر از احرام به در می آیند، ولی در عمرۀ مفرده مُخَیَّر بین حلق و تقصیرند؛ ۲. عمرۀ تمتع به نظر بسیاری فقیهان طواف نسا و نماز طواف نسا ندارد، به خلاف عمرۀ مفرده؛ ۳. در عمرۀ تمتع در یکی از میقات های معروف مُحرم می شوند، ولی در عمرۀ مفرده، بین آن میقات و ادنی الحل مخیرند. طواف نسا و نماز آن در عمرۀ مفرده بعد از تقصیر به جا آورده می شود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عمره نوعی زیارت خانه خدا با کیفیتی خاص می باشد.
عمره در لغت به معنای زیارت آمده و در اصطلاح عبارت است از زیارت خانه خدا با انجام دادن اعمالی خاص نزد آن یا به جا آوردن اعمالی مخصوص در میقات و مکّه .
کاربرد فقهی
از آن در باب حج سخن گفته اند.
حکم تکلیفی
عمره همچون حج بر هر مکلف در طول عمر با دارا بودن شرایطی که برای حج بیان شده یک بار واجب می شود.
اقسام
...

پیشنهاد کاربران

/ﻋﻤﺮﻩ/ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﺮﻛﺲ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻜّﻪ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺣﺮﺍم ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﻌﺒﻪ ﻭ ﻃﻮﺍﻑ ﺁﻥ ﺑﺮﻭﺩ. ﺣﺞ ﻭ ﻋﻤﺮﻩ ﻣﺜﻞ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ، ﺩﻭ ﻋﻤﻞ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺍﻧﺪﻛﻲ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺩﺍﺭﻧﺪ. ( برگرفته از تفسیر نور استاد قرائتی )


کلمات دیگر: