کلمه جو
صفحه اصلی

ترتیب


مترادف ترتیب : انتظام، انضباط، نظم، توالی، سامان، نسق، نظام، آراستگی، تنظیم، دستور، رژیم، قاعده، نهاد، رسم، شیوه، قانون، تامین، تدارک

برابر پارسی : سان، پایه، پی آیی، چیدمان، چینش، سامان

فارسی به انگلیسی

arrangement, order, manner, method, system, formula, configuration, design, disposal, disposition, form, formation, placement, scheme, sequence, setup, trim, lash-up

arrangement, order, manner, system, formula


arrangement, configuration, design, disposal, disposition, form, formation, method, order, placement, scheme, sequence, setup, system, trim


فارسی به عربی

ادارة , انضباط , ترتیب , تشکیلة , خطة , رتبة , سلسلة

عربی به فارسی

ترتيب , نظم , قرار , مقدمات , تصفيه , حالت , مشرب , خو , مزاج , تمايل


مترادف و متضاد

order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

arrangement (اسم)
قرار، تنظیم، تصفیه، ترتیب، نظم، مقدمات، ارایش، تمهید، طبقه بندی

run (اسم)
حدود، محوطه، ترتیب، رانش، سلسله، ردیف، رد پا، تک، امتداد، سفر و گردش

sequence (اسم)
تابعیت، دنباله، ترتیب، رشته، تسلسل، نتیجه، توالی، عقبه، ترادف، پی رفت

discipline (اسم)
ترتیب، نظم، تادیب، انضباط، انتظام

system (اسم)
دستگاه، جهاز، ترتیب، نظم، رشته، سبک، سلسله، روش، منظومه، اسلوب، نظام، سیستم، همست، همستاد، قاعده رویه

setup (اسم)
وضع، ترتیب، برپایی، مقدمه چینی، برپا کردن، وضع بدن

ordonnance (اسم)
وضع، حکم، سبک معماری، ترتیب، فرمان

rank (اسم)
صف، ترتیب، نظم، پایه، رشته، مقام، سلسله، شکل، ردیف، رتبه، شان، قطار

ordering (اسم)
ترتیب، مرتب سازی، سفارش دهی

serialization (اسم)
ترتیب، تسلسل

regularity (اسم)
ترتیب، نظم، نظم و قاعده، با قاعدگی

scheme (اسم)
ترتیب، تمهید، برنامه، طرح، نقشه، رویه، تدبیر، طرح کلی

assortment (اسم)
دسته، ترتیب، طبقه بندی، دسته بندی

configuration (اسم)
ترتیب، هیئت، پیکر بندی، شکل، پیگربندی، قواره، وضعیت یا موقعیت

layout (اسم)
اسباب، ترتیب، طرح، بساط، طرح بندی

management (اسم)
ترتیب، تصدی، اداره، مدیران، مدریت، کارفرمایی

collocation (اسم)
ترتیب، نظم، نوبت و ترتیب، باهم گذاری

انتظام، انضباط، نظم


توالی


سامان، نسق، نظام


آراستگی، تنظیم


دستور، رژیم، قاعده، نهاد


رسم، شیوه، قانون


تامین، تدارک


۱. انتظام، انضباط، نظم
۲. توالی
۳. سامان، نسق، نظام
۴. آراستگی، تنظیم
۵. دستور، رژیم، قاعده، نهاد
۶. رسم، شیوه، قانون
۷. تامین، تدارک


فرهنگ فارسی

ثابت واستوارکردن، راست ودرست کردن، پشت سرهم
۱- ( مصدر ) باندام کردن سامان دادن نظم دادن . ۲- هر چیزی را در جای خود قرار دادن پشت سر هم قرار دادن . ۳- ( اسم ) نظم انتظام . جمع : ترتیبات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) سامان دادن ، نظم دادن .

لغت نامه دهخدا

ترتیب. [ ت َ ] ( ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ): و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار و تمهید رونق او بهمه غایتی برسید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438 ). || یک از پس از دیگر فراکردن. ( تاج المصادر بیهقی ). از پس یکدیگر واکردن. ( زوزنی ). راست کردن درجات هرچیزی. ( منتهی الارب ) ( صراح ) ( ناظم الاطباء ). راست کردن درجه هر چیز و نهادن چند چیز را بمقام و مرتبه خود. ( غیاث اللغات ). یکی از پس دیگری فراکردن. ( مجمل اللغه ). نهادن چیزی بر موضع آن چیز، و با لفظ کردن ودادن مستعمل. ( از المنجد ) ( آنندراج ). قرار دادن چیزی در مرتبه خود. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). رتب الطلائع فی المراقب و المراتب. ( اقرب الموارد ). قرار دادن هر چیزی است در مرتبه آن ، و اصطلاحاً قرار دادن چیزهای بسیار است بدان گونه که بر همه آنها یک اسم اطلاق شود. و بعضی اجزاء آنرا نسبتی باشد با بعضی دیگر بسبب تقدم و تأخر. ( تعریفات جرجانی ) : لوا بدست سواری و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده بدست سواری دیگر در پیش رسول به ترتیب. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ). و بترتیب اسباب حرکت مشغول گشت و از اصناف ترک و خلج و هند و افغانی و حشم غز لشکری فراوان فراهم کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 297 ).
بماند سالها این نظم و ترتیب.
( گلستان ).
|| درجه و مقام. ( ناظم الاطباء ) : چون حرمت بارگاه بیابد با خلعت و نواخت و قاعده و ترتیب ، بخوارزم بازگردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ). کافّه مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت بر اندازه بداشت. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 385 ).
ترتیب عناصر را بشناس که دانی
اندازه هر چیز مکین را و مکان را.
ناصرخسرو.
|| رسم و طور و طریق. ( ناظم الاطباء ) : بر این ترتیب بمسجد جامع آمد [ مسعود ] سخت آهسته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292 ). اگر خداوند سلطان بیند، این ولایت را بر کالنجار بدارد که بروزگار منوچهر کارها همه او راندی ترتیبی بجایگاه باشد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 345 ). خواجگی سخت بزرگ بودی در روزگار، اکنون خواجگی طرح شده است و این ترتیب گذشته است. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 363 ). و بزرجمهر این باب بر آن ترتیب که مثال یافته بود بپرداخت. ( کلیله و دمنه ).
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید.

ترتیب . [ ت َ ] (ع مص ) ثابت و استوار گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد): و بحضرت سلطان رفت و سلطان در ترتیب و تبجیل قدر و تمشیت کار و تمهید رونق او بهمه غایتی برسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 438). || یک از پس از دیگر فراکردن . (تاج المصادر بیهقی ). از پس یکدیگر واکردن . (زوزنی ). راست کردن درجات هرچیزی . (منتهی الارب ) (صراح ) (ناظم الاطباء). راست کردن درجه ٔ هر چیز و نهادن چند چیز را بمقام و مرتبه ٔ خود. (غیاث اللغات ). یکی از پس دیگری فراکردن . (مجمل اللغه ). نهادن چیزی بر موضع آن چیز، و با لفظ کردن ودادن مستعمل . (از المنجد) (آنندراج ). قرار دادن چیزی در مرتبه ٔ خود. (اقرب الموارد) (آنندراج ). رتب الطلائع فی المراقب و المراتب . (اقرب الموارد). قرار دادن هر چیزی است در مرتبه ٔ آن ، و اصطلاحاً قرار دادن چیزهای بسیار است بدان گونه که بر همه ٔ آنها یک اسم اطلاق شود. و بعضی اجزاء آنرا نسبتی باشد با بعضی دیگر بسبب تقدم و تأخر. (تعریفات جرجانی ) : لوا بدست سواری و منشور و نامه در دیبای سیاه پیچیده بدست سواری دیگر در پیش رسول به ترتیب . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). و بترتیب اسباب حرکت مشغول گشت و از اصناف ترک و خلج و هند و افغانی و حشم غز لشکری فراوان فراهم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 297).
بماند سالها این نظم و ترتیب .

(گلستان ).


|| درجه و مقام . (ناظم الاطباء) : چون حرمت بارگاه بیابد با خلعت و نواخت و قاعده و ترتیب ، بخوارزم بازگردد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). کافّه ٔ مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت بر اندازه بداشت . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 385).
ترتیب عناصر را بشناس که دانی
اندازه ٔ هر چیز مکین را و مکان را.

ناصرخسرو.


|| رسم و طور و طریق . (ناظم الاطباء) : بر این ترتیب بمسجد جامع آمد [ مسعود ] سخت آهسته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 292). اگر خداوند سلطان بیند، این ولایت را بر کالنجار بدارد که بروزگار منوچهر کارها همه او راندی ترتیبی بجایگاه باشد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 345). خواجگی سخت بزرگ بودی در روزگار، اکنون خواجگی طرح شده است و این ترتیب گذشته است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 363). و بزرجمهر این باب بر آن ترتیب که مثال یافته بود بپرداخت . (کلیله و دمنه ).
کس این رسم و ترتیب و آیین ندید.

(بوستان ).


سعید آورد قول سعدی بجای
که ترتیب ملکست و تدبیر و رای .

(بوستان ).


- به ترتیب ؛ پایه به پایه . اندک اندک . خردخرد : صلاح تو [ غازی ] آنست که یک چند پیش ما نباشی و به غزنین مقام کنی ... تابه تدریج و ترتیب این نام زشت از تو بیفتد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235). اصحاب سلطان به تدریج و ترتیب وجد و جهد آن درجات یافته اند. (کلیله و دمنه ).

فرهنگ عمید

۱. ثابت و استوار کردن.
۲. هر چیزی را در جای خود قرار دادن.
۳. راست ودرست کردن.
۴. پشت سر هم قرار دادن.

دانشنامه آزاد فارسی

ترتیب (order)
نحوۀ چیدن، برحسب اندازه یا خصوصیتی دیگر. نمونه ای از ترتیب، مثلاً نوشتن نمرات بیست دانشجوی یک درس است، به نحوی که کمترین نمره در آغاز و بیشترین نمره در پایان بیاید و هر نمره از نمرۀ قبلی بیشتر یا با آن مساوی باشد (ترتیب صعودی). نمونۀ دیگر نوشتن اسامی با رعایت توالی حروف الفباست. در ریاضیات، مرتب کردن مجموعه ای متناهی به معنی قراردادن عناصر به نحو مورد نظر، و شماره گذاری آن ها به ترتیب اعداد طبیعی یا به زبان ریاضی، ایجاد تناظری یک به یک بین آن مجموعه و زیرمجموعه ای از اعداد طبیعی است. بعضی از مجموعه های نامتناهی را می توان در تناظر یک به یک با مجموعۀ همۀ اعداد طبیعی قرار داد. این مجموعه ها را شمارا می گویند. اما عموماً مجموعه ای را دارای ترتیب کلی یا کلاً مرتب می گویند که رابطه ای ترتیبی بین هر دو عضوx وy آن برقرار باشد به طوری که اگر این رابطه را با علامت < نشان دهیم، یاx < y یاy < x ویاx = y.

فرهنگ فارسی ساره

چیدمان، چینش، سامان، پی آی


دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] ترتیب به معنای قرار دادن چیزهایی که بین آنها نسبت تقدیم و تأخیر وجود دارد در جای خود است. در فقه اسلامی، رعایت ترتیب در اجزای اعمالی مثل وضو، غسل، نماز و حج واجب است. درباره ترتیب در کتاب های فقهی در باب های طهارت، نماز، حج، کفّارات، ارث و دیات سخن رفته است.
ترتیب به معنای این است که بین اجزاء یک عمل یا مراتب یک حکم، تقدم و تأخر رعایت شود. مثلا در نماز باید ابتدا رکوع و بعد سجده به جا آورده شود و اگر سجده به جای رکوع قرار گیرد، نمازگزار ترتیب نماز را از بین برده است. ولی موالات به معنای پشت سرهم بودن بدون فاصله است و منظور آن است که بین اجزاء یک عمل فاصله ای قابل توجه نیفتد. مثلا نمازگزار بعد از رکوع باید بدون فاصله زمانی به سجده برود و اگر بین این دو عمل فاصله به قدری باشد که صورت نماز از بین برود، موالات در نماز رعایت نشده است.
رعایت ترتیب در تیمم و اعضای وضو، جز در مسح پای راست و چپ، واجب است. رعایت ترتیب بین آن دو، به تقدیم مسح پای راست بر چپ بنابر مشهور واجب نیست.

پیشنهاد کاربران

چیدمان

پیایش/ از پی هم آمدن/ پی آی ش

تنظیم

وینارش ( پهلوی: vinārišn )

شیوه ( در بسیاری باره ها )

نمونه:
به هر شیوه ای ( ترتیبی ) شده، باید این کار را انجام دهم.


کلمات دیگر: