کلمه جو
صفحه اصلی

عقبه


مترادف عقبه : پی آمد، دنباله، نتیجه، دشوار، سخت

فارسی به انگلیسی

continuation, follow up, consequence

فارسی به عربی

تکملة

عربی به فارسی

پيچ وخميدگي , گرفتاري , مانع , محظور , گير , تکان دادن , هل دادن , بستن (به درشکه وغيره) , انداختن , رداع , سد جلو راه , پاگير


مترادف و متضاد

sequence (اسم)
تابعیت، دنباله، ترتیب، رشته، تسلسل، نتیجه، توالی، عقبه، ترادف، پی رفت

sequel (اسم)
پشت، انجام، دنباله، پشت بند، پایان، نتیجه، عاقبت، عقبه

پی‌آمد، دنباله، نتیجه


دشوار، سخت


۱. پیآمد، دنباله، نتیجه
۲. دشوار، سخت،


فرهنگ فارسی

نام ناحیه واقع بین منی و مکه است و در آن [ جمره ] - یعنی عمودی که حاجیان آنرا سنگسار کنند - واقع است .
گردنه، راه سخت کوهستانی، راه دشواردربالای کوه
( اسم ) ۱ - راه دشوار در کوه گردنه . ۲ - امری سخت و دشوار جمع : عقبات .
ابن وهب بن عقبه محدث

فرهنگ معین

(عَ قَ بِ ) [ ع . عقبة ] (اِ. ) ۱ - گردنه ، راه سخت کوهستانی . ۲ - کنایه از: کار سخت و دشوار. ج . عقبات .
(عُ قْ بَ ) [ ع . عقبة ] (اِ. ) ۱ - نوبت . ۲ - باقی - مانده هر چیزی .

(عَ قَ بِ) [ ع . عقبة ] (اِ.) 1 - گردنه ، راه سخت کوهستانی . 2 - کنایه از: کار سخت و دشوار. ج . عقبات .


(عُ قْ بَ) [ ع . عقبة ] (اِ.) 1 - نوبت . 2 - باقی - مانده هر چیزی .


لغت نامه دهخدا

عقبة. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) برگ سبز که پس برگ خشک برآید. || نوعی از جامه های نگارین هودج . (منتهی الارب ) عِقْبة. رجوع به عِقبة شود.


عقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (اِخ ) پز منی . (منتهی الارب ). عقبه ای است بین منی و مکه و فاصله ٔ آن تا مکه در حدود دو میل است . در آنجا مسجدی است که از آن رمی جمره ٔ عقبه میشود. در سال یازدهم بعثت ، پیغمبر اسلام (ص ) در این عقبه با شش تن از قبیله ٔ «اوس » برخورد نمود و آنان را به دین اسلام فراخواند. این شش تن عبارت بودند از: اسعدبن زرارة، قطبةبن عامربن حدیدة، معاذبن عفراء، جابربن عبداﷲبن رئاب ، عوف بن عفراء و عقبةبن عامر.این بیعت مشهور به بیعةالعقبة الاولی است . و این شش تن به مدینه بازگشتند و به تبلیغ اسلام پرداختند و درسالهای بعد تعداد بیشتری از اوس و خزرج در این عقبةاسلام آوردند. تعداد بیعت کنندگان را در بیعت دوم هفتاد تن و برخی هفتاد و سه تن نوشته اند. بیعت عقبه نخستین بیعت در اسلام بود و از میان انصار آنکه لقب عَقَبی دارد، در این ناحیه با پیامبر اسلام (ص ) بیعت کرده است . و از آن جمله است «و لقد شهدت لیلة العقبة و ما احب بدراً بدلها» زیرا بیعه ٔ عقبه نخستین بیعت در اسلام بوده است . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن وهب بن عقبة. محدث . رجوع به ابونعیم (عقبةبن ...) شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن ابی معیط. صحابی . رجوع به ابووهب (عقبةبن ...) شود.


عقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (اِخ )نام چند ناحیه است ، از آن جمله محله ای است در ماوراء نهر عیسی نزدیک دجله ٔ بغداد. (از معجم البلدان ).
- عقبةالرکاب ؛ عقبه ای است در نزدیکی نهاوند. و وجه تسمیه ٔ آن این است که سپاه اسلام چون آهنگ نهاوند کرد در این عقبه سواران آن ازدحام کردند. (از معجم البلدان ).
- عقبةالسیر ؛ عقبه ای است تنگ و طویل در ثغور در نزدیکی حدث . (از معجم البلدان ).
- عقبة الطین ؛ موضعی است در فارس . (از معجم البلدان ).


عقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (ع اِ) واحد عَقَب . (از اقرب الموارد). پی که از آن زه سازند و ریسمان تابند. ج ، عَقَب . (منتهی الارب ). و رجوع به عَقَب شود. || جای دشوار برآمدن بر کوه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). راه دشوار در کوه . (غیاث اللغات ). گریوه . (تفلیسی ). گریوه ؛ یعنی بلندی بلند وسخت . (ترجمان القرآن جرجانی ). یُقّوش (در تداول ترکی ). || پز و کتل . (منتهی الارب ). جای دشوار.(غیاث اللغات ). راهی که در قسمتهای بالای کوه باشد. (از اقرب الموارد). گردنه . (فرهنگ فارسی معین ). پژ. ج ، عِقاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و عَقبات . (اقرب الموارد) عقبه ِ : میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راه است اندر عقبه های سخت . (حدود العالم ). و نزدیک وی [ ده سنگس ] عقبه ای است که او را عقبه ٔ سنگس خوانند. (حدود العالم ). اگر مقام نتوانند کرد عقبه ٔ کلار را گذاره کنند. (تاریخ بیهقی ص 463).
عقبه ای زین صعبتر درراه نیست
ای خنک آن کش حسد همراه نیست .

مولوی .


هر روش هر ره که آن محمود نیست
عقبه ای و مانعی و رهزنی است .

مولوی .


این تردد عقبه ٔ راه حق است
ای خنک آن را که پایش مطلق است .

مولوی .


گر کنی قطع عقبه را این جایگاه
راه روشن گرددت تا پیشگاه .

عطار.


کیست کو را عقبه ای در راه نیست .

عطار.


- امثال :
ستوررا به پای عقبه جو دهند سود ندارد (امثال و حکم دهخدا).
|| کنایه از امر سخت و عظیم . (از غیاث اللغات ). امری سخت و دشوار. (فرهنگ فارسی معین ) : فلا أقتحم العقبة، و ما أدراک ما العقبة. (قرآن 12/90). عقبة در قرآن کریم را منزلی از «صراط» دانسته اند و برخی گویند آن هفتاد منزل از «پل صراط» است . رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294 و تفسیر کشف الاسرار ج 10 ص 499 شود.

عقبة. [ ع ِ ب َ ] (ع اِ) جامه های نگارین هودج . (منتهی الارب ). عَقَبة. و رجوع به عقبة شود. || در ماه یک مرتبه کردن کاری را، گویند مایفعل ذلک اًلا عقبة؛ یعنی هر ماه یک بار آن کار را می کند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عِقَب . (اقرب الموارد). || اثر: عقبة الجَمال ؛ اثر و نشان و هیئت زیبایی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عُقبة. و رجوع به عُقبة شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن ابی الصهباء باهلی . تابعی است . رجوع به ابوخریم شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حرام ، جدی است جاهلی از جذام از قحطانیة. فرزندان او در روزگار ابن خلدون (732 - 808 هَ . ق .) در بلاد کرک میزیستند و حفاظت راه مابین مصر و مدینه ٔ منوره را تا حوالی غزة از بلاد شام ، بعهده داشتند. (از الاعلام زرکلی از نهایةالارب و ابن خلدون ).


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن ضمره ٔحمصی . محدث . رجوع به ابوالولید (عقبةابن ...) شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حارث بن عامر. صحابی است . رجوع به ابوسروعة شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن خالد سکونی ، مشهور به مجدر. تابعی است . رجوع به ابومسعود (عقبةبن ...) شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عامربن عبس بن مالک جهنی مکنی به ابوخماد، امیر و از صحابه ٔ پیغمبر اسلام (ص ) بوده است . وی «ردیف » پیامبر (ص ) بود و در جنگ صفین با معاویه شرکت داشت و در فتح مصر همراه عمروبن عاص بود. به سال 44هَ . ق . معزول شد و به سال 58هَ . ق . در مصر درگذشت . مردی شجاع و فقیه و قاری و شاعر بود و از تیراندازان بشمار میرفت . عقبة از جمله گردآورندگان قرآن کریم است و «ابن یونس » گوید مصحف او تاکنون (تا زمان ابن یونس ) در مصر است و آن با مصحف عثمان اختلاف دارد و در انتهای آن جمله ٔ «کتبه عقبةبن عامربیده » نگاشته است . عقبة را 55 حدیث است و در قاهره «مسجدعقبةبن عامر» در کنار قبر اوست . (از الاعلام زرکلی به نقل از دول الاسلام ذهبی و الاصابة و جمهرة الانساب ).


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عبدالغافر ازدی عوذی ، مکنی به ابونهار. وی به سال 83 هَ . ق . در جماجم درگذشت . رجوع به تاج العروس ذیل ماده ٔ «ج م م » شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن علقمه ٔ بیرونی . محدث . رجوع به ابوعبدالرحمان (عقبةبن ...) شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن علقه ٔ بیرونی . محدث . رجوع به ابویوسف (عقبةبن ...) شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عمروبن ثعلبه ٔ انصاری بدری ، مکنی به ابومسعود. صحابی و از قبیله ٔخزرج بود. وی در غزوه ٔ عقبه و احد و مابعد آنها شرکت داشت . عقبة در کوفه سکنی گزید و از یاران علی (ع ) بوده است و مدتی ولایت کوفه را بعهده داشت و به سال 40 هَ . ق . در آنجا درگذشت . (از الاعلام زرکلی از کشف النقاب و الاصابة). رجوع به ابومسعود (عقبة...) شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عیسی . یکی از امرای آل ایوب است و او در یکی از جنگها اسیر نصاری گشت و وی را به اسارت به بیت المقدس بردند و در بندملک نصاری ماری بن ایوب بماند تا به مرضی صعب دچار شد و او را از زندان بیرون کردند و پس از معالجه وی را رها کردند تا به مصر شد. (یادداشت مرحوم دهخدا).


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن مغیره ٔ شیبانی راوی حدیث . رجوع به ابوالعلاء (عقبةبن ...) شود.


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن نافعبن عبدالقیس اموی قرشی فهری . از فاتحان و فرماندهان بزرگ در صدر اسلام وی در سال یکم پیش از هجرت متولد شد و او را با پیامبر اسلام (ص ) صحبتی نبود. او پسرخاله ٔ عمروبن عاص بود و از جانب وی به سال 42 هَ . ق . والی افریقیة شد و او در راه خویش بسیار از شهرها و استانهای سودان را فتح کرد. و به سال 50 هَ .ق . از جانب معاویه والی مستقل افریقیه شد. عقبة سپس تا وادی قیروان پیش رفت و در آنجا مسجدی بنا نهاد که تا امروز به نام جامع عقبة شهرت دارد. به سال 55 هَ . ق . معاویه او را عزل کرد سپس به سال 62 هَ . ق . یزید او را والی بر مغرب نمود و وی دیگر بار قصد قیروان کرد. و سرانجام به سال 63 هَ . ق . فرنگی ها وی رادر تهودة، از سرزمینهای زاب غافلگیر کردند و به قتل رساندند و در آنجا دفن شد. (از الاعلام زرکلی به نقل از الاستقصاء و البیان المغرب و فتح العرب للمغرب ).


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (ع اِ) نوبت : تمّت عقبتک . || بدل : أخذت من اسیری عقبة. || شب وروز، بدان جهت که همدیگر را تعاقب می کنند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عُقَب . (از اقرب الموارد). || آنچه از خوردنی در بن دیگ عاریتی به خداوند دیگ فرستند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || باقی مانده ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ): فلان عقبة بنی فلان ؛ او آخرین بازمانده ٔ آنان است . (از اقرب الموارد). || نشان و اثر: علیه عقبةالجَمال . || عقبة الطائر؛ مسافت ما بین ارتفاع و انحطاط پرنده ، و گویند آن دو فرسخ است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عقبةالشیطان ؛ نوعی از نشست که به نشست سگ ماند. (منتهی الارب ). عَقِب الشیطان . رجوع به عَقِب شود. || آنچه از شیرینی ، پس از طعام خورند. دسر. || عقبة الضبع؛ سختی و شدت ؛ لقیت منه عقبة الضبع و اِست الکلب ؛ از او سختی و شدت دیدم . (از اقرب الموارد).
- ابوعقبة ؛ کنیه ٔ خنزیر و خوک . (از اقرب الموارد).


عقبة. [ ع ُب َ ] (اِخ ) ابن سَکون بن أشرس . جدی است جاهلی از کندة از قحطانیة. و از جمله فرزندان او عیاض و ثعلبة بوده اند. (از الاعلام زرکلی از نهایةالارب و السبائک ).


عقبة. [ ع ُب َ ] (اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از هلال بن عامر از عدنانیه را تشکیل میدهند. و طائفه ای از آنان در اصفون و اسنا، در صعید مصر میزیستند. (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایةالارب و البیان و الاعراب ).


عقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (اِخ )خلیج باریکی است در شمال بحر احمر و جنوب شرقی شبه جزیره ٔ سینا، که در انتهای آن یعنی شمالی ترین نقطه ٔ آن بندر کوچک عقبه قرار دارد و آن امروز جزو کشور هاشمی اردن است . (فرهنگ فارسی معین ). || نام بندری کوچک در انتهای خلیج عقبه به شمال بحر احمر.


( عقبة ) عقبة. [ ع َ ب َ ] ( ع اِ ) برگ سبز که پس برگ خشک برآید. || نوعی از جامه های نگارین هودج. ( منتهی الارب ) عِقْبة. رجوع به عِقبة شود.

عقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] ( ع اِ ) واحد عَقَب. ( از اقرب الموارد ). پی که از آن زه سازند و ریسمان تابند. ج ، عَقَب. ( منتهی الارب ). و رجوع به عَقَب شود. || جای دشوار برآمدن بر کوه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). راه دشوار در کوه. ( غیاث اللغات ). گریوه. ( تفلیسی ). گریوه ؛ یعنی بلندی بلند وسخت. ( ترجمان القرآن جرجانی ). یُقّوش ( در تداول ترکی ). || پز و کتل. ( منتهی الارب ). جای دشوار.( غیاث اللغات ). راهی که در قسمتهای بالای کوه باشد. ( از اقرب الموارد ). گردنه. ( فرهنگ فارسی معین ). پژ. ج ، عِقاب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و عَقبات. ( اقرب الموارد ) عقبه ِ : میان این شهر و تبت مقدار پنج روزه راه است اندر عقبه های سخت. ( حدود العالم ). و نزدیک وی [ ده سنگس ] عقبه ای است که او را عقبه سنگس خوانند. ( حدود العالم ). اگر مقام نتوانند کرد عقبه کلار را گذاره کنند. ( تاریخ بیهقی ص 463 ).
عقبه ای زین صعبتر درراه نیست
ای خنک آن کش حسد همراه نیست.
مولوی.
هر روش هر ره که آن محمود نیست
عقبه ای و مانعی و رهزنی است.
مولوی.
این تردد عقبه راه حق است
ای خنک آن را که پایش مطلق است.
مولوی.
گر کنی قطع عقبه را این جایگاه
راه روشن گرددت تا پیشگاه.
عطار.
کیست کو را عقبه ای در راه نیست.
عطار.
- امثال :
ستوررا به پای عقبه جو دهند سود ندارد ( امثال و حکم دهخدا ).
|| کنایه از امر سخت و عظیم. ( از غیاث اللغات ). امری سخت و دشوار. ( فرهنگ فارسی معین ) : فلا أقتحم العقبة، و ما أدراک ما العقبة. ( قرآن 12/90 ). عقبة در قرآن کریم را منزلی از «صراط» دانسته اند و برخی گویند آن هفتاد منزل از «پل صراط» است. رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 294 و تفسیر کشف الاسرار ج 10 ص 499 شود.

عقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] ( اِخ ) پز منی. ( منتهی الارب ). عقبه ای است بین منی و مکه و فاصله آن تا مکه در حدود دو میل است. در آنجا مسجدی است که از آن رمی جمره عقبه میشود. در سال یازدهم بعثت ، پیغمبر اسلام ( ص ) در این عقبه با شش تن از قبیله «اوس » برخورد نمود و آنان را به دین اسلام فراخواند. این شش تن عبارت بودند از: اسعدبن زرارة، قطبةبن عامربن حدیدة، معاذبن عفراء، جابربن عبداﷲبن رئاب ، عوف بن عفراء و عقبةبن عامر.این بیعت مشهور به بیعةالعقبة الاولی است. و این شش تن به مدینه بازگشتند و به تبلیغ اسلام پرداختند و درسالهای بعد تعداد بیشتری از اوس و خزرج در این عقبةاسلام آوردند. تعداد بیعت کنندگان را در بیعت دوم هفتاد تن و برخی هفتاد و سه تن نوشته اند. بیعت عقبه نخستین بیعت در اسلام بود و از میان انصار آنکه لقب عَقَبی دارد، در این ناحیه با پیامبر اسلام ( ص ) بیعت کرده است. و از آن جمله است «و لقد شهدت لیلة العقبة و ما احب بدراً بدلها» زیرا بیعه عقبه نخستین بیعت در اسلام بوده است. ( از معجم البلدان ) ( از منتهی الارب ).

عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن ابان بن ذکوان بن امیةبن عبدشمس ، مکنی به ابوالولید و مشهور به ابن ابی مُعَیط. از پیشروان قریش در جاهلیت . در آغاز ظهور اسلام ، مسلمانان را آزار بسیار رساند و در غزوه ٔ بدر بدست مسلمین اسیر گشت و به دار آویخته شد. و وی نخستین تنی است در اسلام که به دار آویخته شده است . (از الاعلام زرکلی به نقل از الروض الانف و ابن الاثیر).


عقبة. [ ع ُ ب َ ] (اِخ ) ابن حجاج سلولی . امیر و از اشراف بنی سلول بود. به سال 116 یا 117 هَ . ق . از جانب عبیداﷲبن حجاب امیر مصر در عهد هشام بن عبدالملک ، به ولایت اندلس گماشته شد و او آن نواحی را تا اربونه و جلیقیة و پنپلونة فتح کرد و بیش از هزار تن بر دست وی اسلام آوردند. و گویند به سال 123هَ . ق . اهالی اندلس به تحریک عبدالملک بن قطن بر او شوریدند و وی را خلع کردند و اندکی بعد در قرطبه درگذشت . (از الاعلام زرکلی از نفح الطیب و ابن الاثیر و البیان المغرب ).


فرهنگ عمید

راه دشوار در بالای کوه، راه سخت کوهستانی، گردنه.

دانشنامه عمومی

ماندۀ چیزی را گویند.


دانشنامه آزاد فارسی

عَقَبه
عَقَبه
شهر و یگانه بندر اردن، واقع بر انتهای جنوب غربی اردن هاشمی، بر گوشۀ شمال شرقی خلیج عقبه. ۵۲هزار نفر جمعیت دارد (۱۹۹۶). آب و هوای ملایم و سواحل مرجانی زیبایی دارد. از مراکز مهم کشتی رانی، بازرگانی، و گردشگری است و از طریق بزرگراهی به عَمّان، پایتخت اردن، متصل می شود. بندر و تفریحگاه ایلات (ایله) در غرب عقبه واقع شده است. بنیادگذار ایلات (ایله) سلیمان نبی بود. در ۱۴۱۵ق/۱۹۹۴ گذرگاهی مرزی برای اتباع غیر اردنی و غیر یهودی در نزدیکی این دو بندر گشایش یافت. اقتصاد عقبه بر پایۀ فعالیت های بندری استوار است. نیمی از ساکنان آن به کارهای بندری اشتغال دارند. فعالیت های ساختمانی، صنایع، ماهی گیری، و کشت سبزی در لابه لای نخلستان ها نیز در آن رواج دارد. این بندر از مراکز تجاری کهن، به ویژه در دوران ادومیان، نبطیان، رومیان، و مسلمانان، و پس از اسلام منزلگاه زایران خانۀ خدا بود. تا اواخر دهۀ چهار قرن ۲۰ آبادی کوچک و کم جمعیتی بود و از ۹۲۴ق/۱۵۱۷ تا ۱۳۳۶ق/۱۹۱۷ ترکان عثمانی بر آن حکم می راندند. در ۱۳۶۲ق/۱۹۴۲، جزء مملکت اردن هاشمی شد؛ در همان سال دولت بریتانیا به تجهیز عقبه به منزلۀ بندری برای حمل اسلحه و مهمات پرداخت. گویا شهر عصیون جابر در زمان سلطنت سلیمان نبی نزدیک این بندر بوده است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عَقَبَه، به حدّ منی به سمت مکه اطلاق می شود.
عقبه در لغت عبارت است از گردنه و راه دشوار در کوه.
کاربرد در کلام فقهاء
کاربرد آن در کلمات فقها ، حدّ فاصل بین منی و مکّه است که جمره کبری ، معروف به جمره عقبه در آنجا قرار دارد و رمی آن، نخستین عمل واجب حاجیان در منی در روز عید قربان است؛ چنان که گروهی از مردم تازه مسلمان یثرب در سال سیزدهم بعثت در موسم حج در این محل با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دیدار و با آن حضرت بیعت کردند. این بیعت در تاریخ به نام «بیعت عقبه» نام گرفت.

[ویکی الکتاب] معنی عَقَبَةَ: راه سنگلاخی و دشوار است که به طرف قله کوه منتهی میشود (اقتحام عقبه در عبارت "فَلَا ﭐقْتَحَمَ ﭐلْعَقَبَةَ "اشاره است به انفاقهایی که برای انفاقگر بسیار دشوار باشد ، که بعدا هم به این معنا تصریح میکند)
معنی عَقِبِهِ: ذریه و فرزندانش ( در عبارت "جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ")
ریشه کلمه:
عقب (۸۰ بار)
ه (۳۵۷۶ بار)

«عَقِب» در اصل به معنای پاشنه پا است، ولی بعداً به صورت گسترده ای در فرزندان و فرزند فرزندان به کار رفته است.
(به فتح اول و کسر دوم) پاشنه. بطور استعاره به فرزند و نسل گفته می‏شود مثل . ابراهیم کلمه توحید را در نسل خویش باقی گذاشت. «اِنْقَلَبَ عَلی عَقِبَیْهِ» به صیغه‏تثنیه یعنی برد و پاشنه خویش بگردید مراد از آن رجوع به حالت اولیه است راغب گوید:«رَجَعَ عَلی عَقِبِهِ» یعنی برگشت «اِنْقَلَبَ عَلی عَقِبَیْهِ»یعنی به حالت اولی برگشت. جمع آن اعقاب است: . یعنی اگر پیغمبر بمیرد یا کشته شود شما به حالت اول خویش (که بت‏پرستی باشد)برخواهید گشت؟! هرکه به حالت اولی (وکفر) بازگردد ابداً به خدا ضرری نخواهد رساند. . همچنین است . یعنی به راه اولی برگشت و فرارکرد. ولی در آیه . ظاهراً مراد ازآن استکبار وعدم قبول‏است که آیه درباره کفّار گفتگو می‏کند یعنی:چون آیات من خوانده می‏شد بقهقری برمی گشتید و حاضر به قبول نبودید. عُقْب و عُقْبی:(بروزن قفل و کبری)به معنی عاقبت است . یعنی آنجاست تدبیر و ولایت برای خدای حق او بهتر است از حیث ثواب و بهتر است از حیث عاقبت. . ظاهراً مراد از «الدّار» دنیاست و عاقبت دنیا آخرت است یعنی:عاقبت خوب دنیا(که آخرت باشد)برای آنهاست . عقبی در این آیه در ثواب و عقاب به کار رفته است علی هذا نظر راغب که گفته:عقبی مخصوص به ثواب است درست نیست مگر آن که مرادش از ثواب اعّم باشد. عاقبة:پایان. و آن در عاقبت خوب و بد هر دو به کار می‏رود مثل . . و مثل . راغب گفته:عاقبة مجرداز اضافه مخصوص ثواب و در صورت مضاف بودن گاهی درعذاب به کار رود. استعمالات قرآن مؤید اوست. عقاب، عقوبت، معاقبه مخصوص به عذاب‏اند . . تعقیب: کردن کاری است بعد از کار دیگر مثل تعقیب نماز که خواندن اذکار بعداز خواندن نماز است لذابه التفات و برگشتن نیز گفته می‏شود مثل:. یعنی گریزان برگشت و برنگردید و به پشت سرش توجّه نکرد در جوامع الجامع نقل شده. فَما عَقَّبُوا اِذْ قیلَ هَلْ مِنْ مُعَقِّبٍ وَلانَزَلُوا یَوْمَ الْکَریهَةِ مَنْزِلاً آنگاه گفته‏شد: آیا برگردنده‏ای (پس از فرار) هست؟ برنگردیدند و روز سختی در منزلی نازل نشدند و لیاقت نشان ندادند. . خدا حکم می‏کند و حکم او را تعقیب کننده‏ای نیست که او را در قبال حکم مسؤل دارد . *** اِعقاب: در پی آمدن. اثر گذاشتن. . این کار تا قیامت نفاق را در قلوب آنها گذاشت و در پی آورد. عقبه: . عقبه به معنی گردنه است و راهی در قله کوه. مجمع در علّت تسمیه آن گفته: که لازم است در آن عقوبت تنگی و خطر را متحمّل شد. و به قولی آن راه تنگی در قلّه کوه است که باید با تعاقب از آن گذشت. در آیه شریفه آزاد کردن بنده و غیره به ورود در گردنه تشبیه شده است که در هر دو مجاهده نفس لازم است. . علی «علیه‏السلام» و ابن عباس و زید بن علی و قتاده «بِاَمْرِاللَّهِ» خوانده‏اند ضمیر «لَهُ - یَدَیْهِ - خَلْفِهِ - یَحْفَظُونَهُ» راجع‏اند به لفظ موصول در آیه سابق که «مَنْ اَسَرَّ الْقَوْلَ...» باشد مراد از «مِنْ اَمْرِاللَّهَ» حوادث است یعنی: برای انسان تعقیب کنندگانی و نگهبانانی است از پس و پیش که او را از امر خدا و از حوادث حفظ می‏کنند که خدا آنچه را که برای مردمی است تغییر نمی‏دهد تا آنها خود تغییر بدهند. این آیه نظیر آیه . است. ظهور آیه و روایات آن است که مراد از معقّبات ملائکه هستند اشکالی که می‏ماند آن است که در این کتاب مکرّر گفته‏ایم وصف ملائکه با الف و تاء جمع بسته نمی‏شود زیرا این جمع در صورتی است که موصوف آن مؤنّث حقیقی باشد مثل مسلمات پیداست که ملائکه مؤنّث نیستند و یا مذکّر لایعقل مثل مرفوعات و پیداست که ملائکه الوالعقل‏اند و اگر بگوئیم مراد از معقبات نیروهای لایعقل‏اند در این صورت نسبت «یَحْفَظُونَهُ» به آنها مشکل است و ایضاً با آیات دیگر نمی‏سازد. واللَّه‏العالم.

پیشنهاد کاربران

پیشینه

عَقَبِه:گذشته، سابقه، دیرینه.
عبارت ( فلانی از عقبه، عقبه ) یعنی عقبه و سابقه ی شایانی ندارد عقبه آخری در پرانتز به معنای عقب هست و دنبال هست، می باشد.


کلمات دیگر: