عهدة. [ ع ُ دَ ] (ع اِ)نبشته ٔ سوگند و پیمان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوشته ٔ حِلف . (از اقرب الموارد). عهدنامه . || نبشته ٔ خرید و فروخت و تاوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوشته ٔ شراء. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سستی خط. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضعف در خط. (از اقرب الموارد). گویند: فی خطه عهدة؛ یعنی او بدخط است . (از اقرب الموارد). || سستی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ضعف در عقل و خرد. (از اقرب الموارد). گویند: فی عقله عهدة؛ یعنی در عقل او ضعفی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بازگشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازگشت و رجعت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): لی فی الامر عهدة؛ مرا در این کار بازگشتی است برای اصلاح آن ،چه آن هنوز مستحکم نشده است و صاحب آن برای محکم ساختن آن بازمیگردد. وثیقه ٔ متبایعین نیز عهدة نامیده میشود زیرا هنگام بروز اشتباه و التباس بدان بازمیگردند. (از اقرب الموارد). || از نظر شرعی ، ضمان ثمن است ازبرای مشتری هرگاه مدت بیع سر رسد و یادر آن عیبی یافت شود. (از تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد)
: قسط من و فرزندان من از ترکه واموال شوهرم از من بخر، و آن چندین جزو است و درک وعهده ٔ آن بر من بود. (تاریخ قم ص
249). || عهدته علی فلان ؛ یعنی اصلاح عیبی که در آن یافت شود بر اوست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || المَلَسی ̍ لا عهدة له ؛ مثلی است که در کراهت معایب زنند، و آن را در مورد کسی گویند که به وفا و امانت وی اعتماد نشاید. و «ملسی » این است که کسی مال سرقت شده ای را بفروشد و پس از دریافت بهای آن مخفی گردد، این لغت در اینجا بمعنی «ذوالملسی » به کار رفته است ، یعنی آنکه بصورت ملسی چیزی را بفروشد عهده و ضمانی بر او نیست . رجوع به اقرب الموارد شود. || عهده . در فارسی بمعنی تعهد و ضمان و ذمه بکار رود: در عهده ٔ کسی ؛ در گردن او. بر عهده ٔ کسی ؛ بر ذمه ٔ او و بر گردن او. العهدة علی الراوی ؛ تعهد و ضمان آن بر روایت کننده باشد
: از آن عهده که در سر دارد این عهد
بدین مهدی توان رستن ازین مهد.
نظامی .
مجنون بگذاشت از بسی جهد
تا عهده بسر برددر آن عهد.
نظامی .
-
امثال :
هرچه نکرد اهمن و بهمن ، عهده ٔ همه با من . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
از عهده بدرآمدن ، از عهده درآمدن ؛ از تعهد و ذمه بیرون آمدن
: از دست و زبان که برآید
کز عهده ٔ شکرش بدرآید.
سعدی (گلستان ).
از عهده ٔ شکر آن نعمت بیرون آمدن نتوانم . (گلستان چ فروغی ص
51).
-
از عهده ٔ چیزی بیرون (برون ) آمدن ؛ تاوان دادن و از عهده ٔ عهد بیرون آمدن . (ناظم الاطباء)
: از عهده ٔ آن چنان بیرون آید که
دین و دنیا وی را به دست آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
386). امیر گفت ابوالقاسم از عهده ٔ شغل بیرون نیامده است . (تاریخ بیهقی ص
395). من از عهده ٔ قول خویش بیرون آیم . (کلیله و دمنه ). تا آخر روز بازرگان بضرورت از عهده ٔ مقرر بیرون آمد. (کلیله و دمنه ).
- || کاری را برحسب دلخواه انجام دادن . بر انجام دادن کاری توانا شدن
: از عهده ٔ عهد اگر برون آید مرد
از هرچه گمان بری فزون آید مرد.
؟ (از کلیله و دمنه ).
ای روی تو همچو مشک و موی تو چو خون
می گویم و می آیمش از عهده برون .
ظهیر.
هم تازه رویم هم خجل هم شادمان هم تنگدل
کز عهده بیرون آمدن نتوانم این پیغام را.
سعدی .
-
از عهده درآمدن ؛ کاری را برحسب دلخواه سرانجام دادن . (آنندراج ).
- || توانائی انجام دادن آن یافتن
: زه کرد کمان غمزه ٔ غماز شفائی
کو حوصله کز عهده ٔ آن ناز درآید.
شفائی (از آنندراج ).
-
بر عهده گرفتن ؛ بر ذمه گرفتن و تعهد کردن . (ناظم الاطباء). پذیرفتن . متقبل شدن . بعهده گرفتن .
-
در عهده بودن ؛ در ذمه بودن . بعهده ٔ کسی بودن
: نگهدار آنچه در عهده ٔ نگهبانی اوست . (تاریخ بیهقی ص
311).
تا دل به وصال تو رسد روزی
در عهده ٔ آن زمانه بایستی .
خاقانی .
در عهده ٔ جمعیست که پنداشته اند
آبادی خویش را ز ویرانی ما.
؟