کلمه جو
صفحه اصلی

استیصال


مترادف استیصال : اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری

برابر پارسی : بی چارگی

فارسی به انگلیسی

desperation, frustration, neediness


desperation, frustration, neediness, extreme poverty

extreme poverty


عربی به فارسی

ريشه کني , ساييدگي , قطع , قطع عضوي از بدن , فرساب


ريشه كنى , نابود كردن , از بيخ بر كندن , از ريشه درآوردن , از ميان بردن


مترادف و متضاد

اضطرار، پریشانی، تهیدستی، درماندگی، عجز، فقر، فلاکت، لاعلاجی، ناچاری


فرهنگ فارسی

ازبیخ وبن برکندن، ریشه کن ساختن، ازبن برافکندن، برانداختن ، درمانده وبیچاره شدن، بی چیزشدن
۱ -( مصدر ) از ریشه کندن از بیخ بر آوردن . ۲ - ( مصدر ) بر کنده شدن از بیخ بر کنده گشتن . ۳ - درمانده و بیچاره شدن . ۴ - ( اسم ) ناچاری درماندگی .

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . )از ریشه کندن . ۲ - (مص ل . ) کنده شدن . ۳ - درمانده و بیچاره شدن . ۴ - (اِمص . ) درماندگی ، بیچارگی .

لغت نامه دهخدا

استئصال. [ اِ ت ِءْ ] ( ع مص ) رجوع به استیصال شود.

استیصال. [ اِ ] ( ع مص ) بیخ برآوردن. ( غیاث ). از بن برکندن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ). از بیخ برکندن. ریشه کن کردن. بیخ کند کردن. از بن برانداختن. از بن برافکندن. برکندن. برانداختن. اِجتیاح ِ. اصطلام. اخترام. ابتیاض. استباحة. دوع : اگر پس از این خیانتی ظاهر گردد استیصال خاندانش باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 520 ). اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس اگرچه استیصال او در آن باشد زهره دارد که ننویسد. ( تاریخ بیهقی ص 26 ). و چون... خواستی که حشمت و سطوت براند که اندر آن ریختن خونها و استیصال خاندانها باشد ایشان [ خردمندان ] آنرا دریافتندی. ( تاریخ بیهقی ص 100 ). و زن وکودکان را ببرده بیاورد و جهودان را استیصال کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 6 ). و خاندانهای بزرگ را استیصال کردی و با این همه عیب ها بخیل بودی [ یزدجرد ]. ( فارسنامه ابن البلخی ص 74 ). قصد خاندانهای قدیم و دودمان های کریم نامبارک باشد، و اقدام بر استیصال و اجتیاح پادشاهان منکر و ملوم. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 240 ). عزیمت استیصال او مصمم فرمود... ( جهانگشای جوینی ). || برکنده شدن. || موی در موی خویش پیوند کردن. ( زوزنی ). موی در موی پیوستن خواستن. موی کسی بموی خود بستن خواستن. آنک کسی خواهد تا موی در موی وی پیوندد. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ عمید

۱. از بیخ و بن کندن، ریشه کن کردن، برانداختن.
۲. درمانده و بیچاره شدن، درماندگی: با حالت استیصال پرسید: حالا چه کار کنم؟.

فرهنگ فارسی ساره

بی چارگ


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] از بن برکندن را استیصال گویند و واژۀ استیصال در باب هایی مانند طهارت و دیات به کار رفته و موجب ثبوت احکامی گشته است.
استیصال در چیدن ناخن برای مردان و عدم استیصال موضع ختنه در زنان مستحب است.
دیه بریدن زبان
در بریدن زبان شخص سالم از بن، اعم از بزرگسال و خردسال، دیۀ کامل و در بریدن زبان لال و نیز زبان کودکی که به سنّ نطق رسیده، ولی توانایی سخن گفتن ندارد، یک سوم دیه ثابت است.
دیه بریدن بینی و گوش
استیصال بینی و نیز هر دو گوش، دیۀ کامل و استیصال یک گوش، نصف دیه دارد.


پیشنهاد کاربران

کاری که از سر اجبار انجام شود

ناچاری، درماندگی

ناگزیری

ناچاری

ازبن برکندن, ریشه کن کردن, برانداختن, درمانده وبیچاره شدن

درماندگی

عذاب استیصال چیست و چه تفاوتی با دیگرعذاب ها دارد؟
خداوند دو نوع مجازات دارد:1 - مجازاتهای تربیتی 2 - مجازاتهای پاک سازی واستیصال.
هدف در مجازاتهای قسم اول آن است که در سختی ورنج قرار گیرند وضعف وناتوانی خودرا در یابند واز مرکب غرور پیاده شوند.
ولی هدف در قسم دوم که در مورد افراد غیر قابل اصلاح صورت می گیرد این است که به حکم فرمان آفرینش ریشه کن شوندچرا که در این نظام حق حیات برای انها باقی نمانده واین خارهای راه تکامل انسانها باید کنار زده شوند.


کلمات دیگر: