کلمه جو
صفحه اصلی

احیاء


برابر پارسی : زندگان، زنده داری، زنده کردن، شب زنده داری

فارسی به انگلیسی

restoring to life, revival, spending the night awake, improvement

فارسی به عربی

صحوة

عربی به فارسی

يادبود , مجلس تذکر , مجلس يا جشن يادبود , احيا , تجديد , تمديد , استقرارمجدد , تقويت


مترادف و متضاد

regeneration (اسم)
اصلاح، تهذیب اخلاق، احیاء، باز زاد، باززایی، نوزایش

instauration (اسم)
تجدید، تعمیر، نوسازی، احیاء، تجدید بنا

wake (اسم)
رد پا، احیاء، شب زنده داری، بیداری، شب نشینی، دنباله کشتی

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (ص . ) جِ حی . ۱ - زندگان . ۲ - قبیله ها، خاندان ها.
( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) زنده کردن . ۲ - آباد کردن زمین .۳ - (مص ل . ) شب را به عبادت گذرانیدن . ۴ - شب زنده داری کردن . ۵ - (اِمص . ) زندگی .

( اَ) [ ع . ] (ص .) جِ حی . 1 - زندگان . 2 - قبیله ها، خاندان ها.


( اِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) زنده کردن . 2 - آباد کردن زمین .3 - (مص ل .) شب را به عبادت گذرانیدن . 4 - شب زنده داری کردن . 5 - (اِمص .) زندگی .


لغت نامه دهخدا

احیاء. [ اَح ْ ] (اِخ ) آبی است که جنگ عبیدةبن حارث فرستاده ٔ پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله بدانجا روی داد. و آن در فرودسوی ثنیةالمرة واقع است . (معجم البلدان ). و رجوع بامتاع الاسماع مقریزی جزء اول ص 52 شود.


احیاء. [ اَح ْ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مصرمنسوب به بنی خزرج . (منتهی الارب ). قریه هائی است واقع در کنار نیل از جهت صعید که آنها را احیاء بنی خزرج گویند و آن شامل حی ّ کبیر و حی ّ صغیر است و بین آنها و فسطاط قریب ده فرسنگ مسافت است . (معجم البلدان ).


احیاء. [ اَح ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حَی ّ. زنده ها. زندگان : و لا تحسبن َّ الذین قُتلوا فی سبیل اﷲ امواتاً بل اَحیاءٌ عند ربهم یُرزقون . (قرآن 169/3).
به قسطنطین برند از نوک کلکم
حنوط و غالیه ، موتی و احیا.

خاقانی .


|| قبیله ها. قبائل : بفرمودش طلب کردن و در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند. (گلستان ). || ج ِ حَیاء. رجوع به حَیاء شود.

احیاء. [ اَح ْ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ حَی . زنده ها. زندگان : و لا تحسبن َّ الذین قُتلوا فی سبیل اﷲ امواتاً بل اَحیاءٌ عند ربهم یُرزقون. ( قرآن 169/3 ).
به قسطنطین برند از نوک کلکم
حنوط و غالیه ، موتی و احیا.
خاقانی.
|| قبیله ها. قبائل : بفرمودش طلب کردن و در احیاء عرب بگردیدند و به دست آوردند. ( گلستان ). || ج ِ حَیاء. رجوع به حَیاء شود.

احیاء. [ اِح ْ ] ( ع مص ) اِحیا. زنده گردانیدن. زنده کردن : و تواتر دخلها و احیاء اموات و ترفیه ایشان به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ).
از مثال شه امید مرده من زنده گشت
روح را برهان احیا برنتابد بیش ازین.
خاقانی.
احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم.
سعدی.
- احیاء ارض ؛ احیاء موات.
- احیاء موات ؛ احیاء ارض. آباد کردن زمین ویران و عمارت خراب. آبادان کردن زمین و جز آن
|| رواج و رونق دوباره بخشیدن. تقویت کردن : بر آن جمله که در احیاء سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین... سعی نمود تا آن را به لواحق خویش بیاراست. ( کلیله و دمنه ). || یافتن زمین را فراخ نعمت و بسیارنبات : اَحْیَیْنا الأرض ؛ یافتیم زمین را فراخ نعمت بسیارنبات. || در فراخی نعمت شدن. زیستن در فراخی نعمت : اَحْیَت ِ القوم ؛ زیستند مواشی قوم و نیکوحال شدندو گشتند در فراخی عیش و نعمت. اَحْیَت ِ الناقةُ؛ زیست بچه ناقه. ( منتهی الارب ). || در باران شدن. || شب زنده داری کردن. شب را بیدار گذاشتن. شب زنده داری.
- شبهای احیاء. رجوع به ترکیبات شب شود.

احیاء. [ اَح ْ ] ( اِخ ) آبی است که جنگ عبیدةبن حارث فرستاده پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله بدانجا روی داد. و آن در فرودسوی ثنیةالمرة واقع است. ( معجم البلدان ). و رجوع بامتاع الاسماع مقریزی جزء اول ص 52 شود.

احیاء. [ اَح ْ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مصرمنسوب به بنی خزرج. ( منتهی الارب ). قریه هائی است واقع در کنار نیل از جهت صعید که آنها را احیاء بنی خزرج گویند و آن شامل حی کبیر و حی صغیر است و بین آنها و فسطاط قریب ده فرسنگ مسافت است. ( معجم البلدان ).

احیاء. [ اِح ْ ] (ع مص ) اِحیا. زنده گردانیدن . زنده کردن : و تواتر دخلها و احیاء اموات و ترفیه ایشان به عدل متعلق است . (کلیله و دمنه ).
از مثال شه امید مرده ٔ من زنده گشت
روح را برهان احیا برنتابد بیش ازین .

خاقانی .


احیای روان مردگان را
بویت نفس مسیح مریم .

سعدی .


- احیاء ارض ؛ احیاء موات .
- احیاء موات ؛ احیاء ارض . آباد کردن زمین ویران و عمارت خراب . آبادان کردن زمین و جز آن
|| رواج و رونق دوباره بخشیدن . تقویت کردن : بر آن جمله که در احیاء سوابق معدلت امیر عادل ناصرالدین ... سعی نمود تا آن را به لواحق خویش بیاراست . (کلیله و دمنه ). || یافتن زمین را فراخ نعمت و بسیارنبات : اَحْیَیْنا الأرض ؛ یافتیم زمین را فراخ نعمت بسیارنبات . || در فراخی نعمت شدن . زیستن در فراخی نعمت : اَحْیَت ِ القوم ؛ زیستند مواشی قوم و نیکوحال شدندو گشتند در فراخی عیش و نعمت . اَحْیَت ِ الناقةُ؛ زیست بچه ٔ ناقه . (منتهی الارب ). || در باران شدن . || شب زنده داری کردن . شب را بیدار گذاشتن . شب زنده داری .
- شبهای احیاء . رجوع به ترکیبات شب شود.

فرهنگ فارسی ساره

زندگان، زنده داری، زنده کردن


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] • احیاء، احیاء از صفات فعل خداوند است و به معنای زنده کردن می باشد.• احیاء، در فقه، در مورد شب زنده داری ( تهجد ) و آباد کردن زمین موات ( احیاء موات ) به کار رفته است.

پیشنهاد کاربران

زندگان

تجدید بنا

روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن :
فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود
نظر بروی تو امروز روح پروردن.
سعدی.


کلمات دیگر: