کلمه جو
صفحه اصلی

تخمه


مترادف تخمه : اصل، نژاد، نسب، نسل، بذر، تخم، دانه، نطفه

فارسی به انگلیسی

descent, extraction, stock, indigestion

indigestion


roasted seed, ovum, ovule, [fig.] stock, origin


descent, extraction, stock


عربی به فارسی

پر کردن , اشباء کردن , پر خوردن


مترادف و متضاد

اصل، نژاد، نسب، نسل


بذر، تخم، دانه


نطفه


۱. اصل، نژاد، نسب، نسل
۲. بذر، تخم، دانه
۳. نطفه


فرهنگ فارسی

فسادغذادرمعده وبدی گوارش که ازپرخوری بهم میرسد، اصل، نژاد، تبار، دانه های هندوانه یاخربزه یاکدوکه آنهاراتف دهند
( صفت ) سوئ هضم سوئ هاضمه هیضه.
ناگوارد . ناگوار . ناگواره . در عربی بمعنی بد هضمی طعام که از ابتلای معده پیدا شود . ناگواری و ناگوار شدن طعام و در شعر حرف ثانی که خای معجمه است ساکن هم می آید .

فرهنگ معین

(تُ مِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - اصل ، نسب . ۲ - دانه های داخل خربزه ، هندوانه و کدو که آن ها را تف داده و آجیل سازند.
(تُ خَ مِ ) [ ع . ] (اِ. ) سوءهاضمه .

(تُ مِ) [ په . ] (اِ.) 1 - اصل ، نسب . 2 - دانه های داخل خربزه ، هندوانه و کدو که آن ها را تف داده و آجیل سازند.


(تُ خَ مِ) [ ع . ] (اِ.) سوءهاضمه .


لغت نامه دهخدا

( تخمة ) تخمة. [ ت ُ خ َ م َ / ت ُ م َ ] ( ع اِ ) ناگوارد. ( دهار ) ( منتهی الارب )( زمخشری ). ناگوار. ( صحاح الفرس ) ( ربنجنی ) ( زمخشری ).ناگواره. ( زمخشری ). در عربی بمعنی بدهضمی طعام که از ابتلای معده پیدا شود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ناگواری و ناگوار شدن طعام و در شعر حرف ثانی که خای معجمه است ساکن هم می آید. ( آنندراج ). ناگوارد و فساد غذا در معده که خلاشمه نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). ثقل غذا. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). ج ، تُخَم ،تُخَمات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بضم تاء دونقطه در بالا و خاء منقوطه مفتوحه ، ناگوار شدن طعام و جز آن. و در اصل وخمة بوده و آنرا قلب به تا کرده اند و آن در اصطلاح پزشکان عبارتست از تباه شدن خوراک در معده و استحاله خوراک به کیفیتی غیرصالحه. کما فی بحرالجواهر. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تخمه شود.
تخمه. [ ت ُ م َ / م ِ ] ( اِ ) اصل و نژاد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اصل. نسل و بدین معنی تخم هم آمده است. ( شرفنامه منیری ). از: تخم + ه ( نسبت ). پهلوی تخمک . ( حاشیه برهان چ معین ).تخم. دوده. تیره. خاندان. ریشه. سلسله :
بخوردند سوگند یکسر سپاه
کزین تخمه کس رانخواهیم شاه.
فردوسی.
هشیوار و از تخمه گیوکان
که بر درد و سختی نگردد ژکان.
فردوسی.
سرافراز وز تخمه کیقباد
ز مادر سوی تور دارد نژاد.
فردوسی.
کشم هرچه زین تخمه آرم بدست
اگر خود بر شاه دارد نشست.
( گرشاسب نامه ).
بریدم پی و تخمه اژدها
جهان گشت از جادوئیها رها.
( گرشاسب نامه ).
بت زابلی گفت از این چهار
نیم من جز از تخمه شهریار.
( گرشاسب نامه ).
چنان زندگانی کن که سزاوار تخمه پاک تست و بدان ای پسر که ترا تخمه و تیره بزرگست و شریف ، و از هر دو جانب کریم الطرفین. ( منتخب قابوسنامه ص 3 ). سوم آنکه بر خاندان و تخمه ما جز آزادگان فرس را ولی نگردانی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 57 ). در این میانه بهرام هفت کس از پادشاهزادگان که از تخمه او بودند و به مردانگی معروف ، اختیار کرد. ( فارسنامه ٔابن البلخی ص 79 ). پس به بغداد آمد [مأمون ] با رایت و علامات سبز، پس آل عباس درخواستند... و طاهربن الحسین شفاعت کرد و گفت این [رنگ سیاه ] لونی مبارک است بر این تخمه [بر آل عباس یا بنی عباس ]. ( مجمل التواریخ ). و سلمان فارسی را برادرزاده ای بود نام او مادربن فروخ بن بدخشان و تخمه ایشان به شیراز است و عهدی دارند از پیغامبر. ( مجمل التواریخ ). و بعد از این نام کس برنیاید از این تخمه. ( مجمل التواریخ ).

تخمة. [ ت ُ خ َ م َ / ت ُ م َ ] (ع اِ) ناگوارد. (دهار) (منتهی الارب )(زمخشری ). ناگوار. (صحاح الفرس ) (ربنجنی ) (زمخشری ).ناگواره . (زمخشری ). در عربی بمعنی بدهضمی طعام که از ابتلای معده پیدا شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناگواری و ناگوار شدن طعام و در شعر حرف ثانی که خای معجمه است ساکن هم می آید. (آنندراج ). ناگوارد و فساد غذا در معده که خلاشمه نیز گویند. (ناظم الاطباء). ثقل غذا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ج ، تُخَم ،تُخَمات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بضم تاء دونقطه در بالا و خاء منقوطه ٔ مفتوحه ، ناگوار شدن طعام و جز آن . و در اصل وخمة بوده و آنرا قلب به تا کرده اند و آن در اصطلاح پزشکان عبارتست از تباه شدن خوراک در معده و استحاله ٔ خوراک به کیفیتی غیرصالحه . کما فی بحرالجواهر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به تخمه شود.


تخمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ) اصل و نژاد. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اصل . نسل و بدین معنی تخم هم آمده است . (شرفنامه ٔ منیری ). از: تخم + ه (نسبت ). پهلوی تخمک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).تخم . دوده . تیره . خاندان . ریشه . سلسله :
بخوردند سوگند یکسر سپاه
کزین تخمه کس رانخواهیم شاه .

فردوسی .


هشیوار و از تخمه ٔ گیوکان
که بر درد و سختی نگردد ژکان .

فردوسی .


سرافراز وز تخمه ٔ کیقباد
ز مادر سوی تور دارد نژاد.

فردوسی .


کشم هرچه زین تخمه آرم بدست
اگر خود بر شاه دارد نشست .

(گرشاسب نامه ).


بریدم پی و تخمه ٔ اژدها
جهان گشت از جادوئیها رها.

(گرشاسب نامه ).


بت زابلی گفت از این چهار
نیم من جز از تخمه ٔ شهریار.

(گرشاسب نامه ).


چنان زندگانی کن که سزاوار تخمه ٔ پاک تست و بدان ای پسر که ترا تخمه و تیره بزرگست و شریف ، و از هر دو جانب کریم الطرفین . (منتخب قابوسنامه ص 3). سوم آنکه بر خاندان و تخمه ٔ ما جز آزادگان فرس را ولی نگردانی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 57). در این میانه بهرام هفت کس از پادشاهزادگان که از تخمه ٔ او بودند و به مردانگی معروف ، اختیار کرد. (فارسنامه ٔابن البلخی ص 79). پس به بغداد آمد [مأمون ] با رایت و علامات سبز، پس آل عباس درخواستند... و طاهربن الحسین شفاعت کرد و گفت این [رنگ سیاه ] لونی مبارک است بر این تخمه [بر آل عباس یا بنی عباس ]. (مجمل التواریخ ). و سلمان فارسی را برادرزاده ای بود نام او مادربن فروخ بن بدخشان و تخمه ٔ ایشان به شیراز است و عهدی دارند از پیغامبر. (مجمل التواریخ ). و بعد از این نام کس برنیاید از این تخمه . (مجمل التواریخ ).
از نسل حسین بن علی شاه شهیدی
نز تخمه ٔ جمشیدی ، نز گوهر مهراج .

سوزنی .


ثنا و مدح تو بر سوزنی فریضه شده ست
ز اتحاد تو با فخر تخمه ٔ نبوی .

سوزنی .


تو از نژاد و تخمه ٔ سگبان قیصری
من از نژاد سلمان یار پیمبرم .

سوزنی .


یک تخم به خسروی نشانده
وز تخمه ٔ کیقباد مانده .

نظامی .


تخمه ٔ بهمنی و دارایی
از تو می باید آشکارایی .

نظامی .


به گیتی چنین بود بنیادشان
که تخمه به گیتی برافتادشان .

نظامی .


تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه ٔ جمشید و فریدون باشی .

حافظ.


- سر تخمه ؛ سرسلسله ٔ خاندان . نخستین کسی از خاندان . بزرگ خانواده :
گرازه سر تخمه ٔ گیوکان
زواره نگهبان تخت کیان .

فردوسی .


دریغ آن سر تخمه ٔ اردشیر
دریغ آن جوان وسوار هژیر.

فردوسی .


که آمد ز توران سپهدار شاد
سر تخمه ٔ نامور کیقباد.

فردوسی .


- کیان تخمه ؛ تخمه ٔ کیان . نسل کیان . نژاد کیان . خاندان کیان :
چو سالار چین دید نستور را
کیان تخمه و پهلوان پور را.

فردوسی .


|| مرضی است که آدمی و حیوانات دیگر را از چیزی خوردن بسیار بهم میرسد، خصوصاً کبوتر را و بعربی هیضه خوانند. (برهان ). نوعی از بیماری باشد، که انواع مرغان را بهم رسد خصوصاً کبوتر را... ناگواریدن طعام باشد و بتازی هیضه خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). لیکن بتازی به فتح خا است و در اصل وخمه بوده مأخوذ از وخامت . (فرهنگ رشیدی ) :
تخمه چون هاضمه تباه شود
معده پژمرده و تباه شود.

سنایی (از فرهنگ جهانگیری ).


سگ کلوچه کوفتی در زیر پا
تخمه بودی گرگ صحرا از نوا.

مولوی .


از ضعیفی چون نتاند راه رفت
خلق گوید تخمه است از لوت زفت .

مولوی .


کم خوری خوی بد و خشکی و دق
پر خوری شد تخمه را تن مستحق .

مولوی .


رجوع به تخمة شود. || علتی است که اسبان را شود. (شرفنامه ٔ منیری ). || بیماریی که با قی و اسهال همراه است و اکنون به اسم وبا شهرت دارد. (ناظم الاطباء). || تخمهای معطری که بروی نان در وقت پختن پاشند، مانند سیاهدانه و زینیان و نانخواه و تخم خشخاش . (ناظم الاطباء) : بقول روات ثقات هر روزه موازی بیست ویک خروار تخمه بر روی نان می کرده اند. (تاریخ نگارستان ). || تخم هندوانه و خربزه و کدو و جز آن ها که بو داده و مغز کرده مانند تنقل خورند. (ناظم الاطباء) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
- تخمه بو دادن برای کسی ؛ تملق او کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- امثال :
مشتهای بی پول تخمه سیری سه پول ؛ نظیر: شتر آمدبه یک قاز، کو یک قاز؟
|| مهمترین یاخته های کیسه ٔ رویانی یاخته ایست که در بالا و در وسط قرار گرفته و آنرا تخمه می گویند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 182). رجوع به تخمک شود.

فرهنگ عمید

فساد غذا در معده و بدی گوارش که از پرخوری به هم می رسد، سوءهضم.
۱. اصل، نژاد، تبار.
۲. دانه های میان هندوانه، خربزه، یا کدو که آن ها را تف می دهند و آجیل درست می کنند.
۳. سیاه دانه و امثال آن که روی نان بزنند.

۱. اصل؛ نژاد؛ تبار.
۲. دانه‌های میان هندوانه، خربزه، یا کدو که آن‌ها را تف می‌دهند و آجیل درست می‌کنند.
۳. سیاه‌دانه و امثال آن که روی نان بزنند.


فساد غذا در معده و بدی گوارش که از پرخوری به هم می‌رسد؛ سوءهضم.


دانشنامه عمومی

تخمه دانه های پر چربی یا پر پروتئین گیاهان است که معمولاً به صورت بوداده و گاهی خام خورده می شود.
تخمه ژاپنی
تخمه هندوانه
تخمه آفتاب گردان
تخمه سیاه
تخمه کدو
تخمه خربزه

دانشنامه آزاد فارسی

تُخَمَه
واژه ای مهجور برای نامیدن بیماری سوء هاضمه در کتب طبی قدیم. اصل این واژۀ عربی، وُخَمَه از ریشۀ وخم است که واژه های وخیم و وخامت نیز از آن مشتق شده است. گاه در ادبیات عرب به معنی بیماری آزاردهنده آمده است. برخی مؤلفان به اشتباه این واژه را معادل هیضَه (وبا) و یا بَرَدَه (از عوارض وبا) دانسته اند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تُخَمَه (جمع آن: تُخَم و تُخَمات)، سوءهضم یا سوء هاضمه می باشد.
اصل این واژه عربی، وُخَمَه از ریشه وخم است، که واژه های وَخیم و وَخامت نیز از آن مشتق شده است (چه بسا گرسنگی بدتر از تخمه باشد). این واژه، با تلفظ تُخْمه نیز در شعر فارسی به ضرورت وزن به کار رفته است.

پیشینه
واژه تخمه در ایران تا دوره معاصر به کار می رفته است، ولی اکنون از آن استفاده نمی شود. مترادف دانستن تخمه با هیضَة ( وبا ) و بَرَدَة (در واقع «ثقلِ سرد»، که ممکن است از عوارض وبا نیز باشد) نیز نادرست و ناشی از خلط یکی از عوارض وبا (سوءهضم، شکمروش) با خود آن بیماری است. این واژه نه در قدیمترین پزشکینامه فارسی (سده چهارم)، هدایة المتعلمین فی الطب اخوینی بخاری، به کار رفته است (وی این بیماری را با عنوان «سوءالهضم» و «ناگواریدن طعام » وصف کرده است) و نه در قدیمترین دارونامه فارسی، یعنی الابنیة عن حقائق الادویة موفق هروی (سده چهارم).

بررسی علل
برخی مؤلفان علت های تخمه را چنین دانسته اند:
پُرخوری، بدی کیفیت غذا ، خوردن غذاهایی که به آن عادت ندارند، خوردن غذاهای سنگین و سفت، رعایت نکردن ترتیبِ خوردن (اول غذای لطیف و پس از آن غذای سفت)، ناتوانی معده در این که طعام را کاملاً «به گوهر خویش گرداند» (هضم کند)، آماس یا زخم معده ، آمیختن طعام های مختلف باهم، خوردن طعام «بادناک»، نوشیدن آب پس از طعام، کارهای سنگین جسمانی پس از طعام، گرمابه رفتن پیش یا پس از طعام، «به کار ناداشتن سببها و تحلیل کننده (ها) چون استفراغ »، سستی و خواب زیاد (ارخیگنس/ ارجنجانس؛ نیمه اول سده دوم میلادی). به نظر غیاث الدین علی حسینی اصفهانی (زنده در ۸۷۱) علت ناگوارده ماندن (هضم نشدن) طعام، نبودن «خَمْل» (پُرز) و درشتی ای است که باید در معده باشد تا «طعام درو آویزد و بماند تا آن دَم که کیلوس (= شیره معده که با طعام آمیخته شود) گردد».
به نوشته اخوینی بخاری ، بسته به گرم یا سرد بودن طعام، سوءهضم ممکن است همراه با تب ، آروغ ترش و باد معده باشد. تخمه را از علایم بروز هیضه و از علت های دُبَیْلَه (دُمّل) و کری دانسته اند.

راه های پیشگیری
...

جدول کلمات

اموس

پیشنهاد کاربران

حالت معده که موجب سکسکه و آروق میشود

ریشه، نسل، دودمان، تبار، نژاد، تَنُخمَن در زبان اوستایی در زبان پارسی باستانی : تَئوما و در زبان سنسکریت: توکمَنَ

تُخمه tuxmə یا تَخماق taxmanq: [اصطلاح صنایع دستی] چکشی از جنس چوب کیش، ویژه ی صاف کردن حلب ها بر روی صندوق

تخمه ( texma ) در فرهنگ بجنوردی کهن به معنای شخصی است که انقدر بخورد و بخورد تا جایی برای نفس کشیدن نداشته باشد که اگر کمی خم شود از دهانش برآید
معمولا به طنز چنین شخصی با چنین ولع در خوردن نیازمند کمک است
تا دهانش را باز کنند و لگد کوب نمایند خوراک خورده را تا باز هم بتواند بخورد

در گویش شهرستان بهاباد به تخمه به معنای دانه های آجیلی، تُخمو می گویند مثل، تخمو هندونه ( هندوانه ) ، تخمو خیار ( در گویش شهرستان بهاباد به خربزه، خیار و به خیار، خیار سبز می گویند ) ، تخمو گُلو ( در گویش این شهرستان به تخمه آفتابگردان، تخمو گلو گفته می شود ) ، تخمو کُدو ( بهابادی ها به کَدو، کُدو می گویند )

Treadmill be food

تخمه: [ اصطلاح در تداول عامه ]به دانه های هندوانه ، خربزه ، مخصوصا آفتاب گردان گفته می شود . که به شکل آجیل باشد . تخمه شکستن یعنی شکستن و خوردن دانه آفتابگردان .
( ( چند تا تخمه برداشت "خب تجارت می کنند نه؟یا شغل آزاد دارند یا ___"طوری تخمه شکست که
ماتیکش پاک نشود . هر چند که ماتیک نزده بود . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص 137. ) )


کلمات دیگر: