کلمه جو
صفحه اصلی

استفراغ


مترادف استفراغ : تهوع، دل آشوب، دل بهم خوردگی، شکوفه، قی

برابر پارسی : بالا آوردن، هراش

فارسی به انگلیسی

spew, vomit, regurgitation, upchuck, vomiting

vomit


regurgitation, spew, vomit


مترادف و متضاد

puke (اسم)
قی، استفراغ، رنگ ابی تیره، ابی سیر

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - فراغت خواستن خواستار فراغت و آسودگی گشتن . ۲ - تهی کردن بدن از فضله ها و افزونیها قی کردن برگردانیدن فضول از راه گلو شکوفه .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . )۱ - فراغت طلبیدن . ۲ - قی کردن .

لغت نامه دهخدا

استفراغ . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آغاز کردن کاری و سخنی را. || کشتن بچه ٔ نخستین شتر و گوسپند را. || توانائی خود در کاری بذل کردن . (منتهی الارب ). همه ٔ توانائی خویشتن کار بستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || فراغت خواستن . (غیاث ). || (اصطلاح طب ) خروج فضول از بول و عرق و قی و خروج بلغم . پالایش . مقابل احتباس . تهی شدن تن خواستن از افزونیها که در طبیعت باشد. (تاج المصادر بیهقی ). تهی شدن بدن از فضلات . (غیاث ). تهی شدن از افزونیها که در طبیعت باشد خواستن . (زوزنی ). پالایش طبع. گشاد. مقابل احتقان ، بست . استفراغ ، تدبیر پرداختن تن باشد از فضله ٔ طعام و از خلطهای فزونی . بیرون کردن طبیعت فضول را از بدن یا برعاف یا بریستن یا به قی ٔ و یا بعرَق و مانند آن . بیرون کردن رطوبتهااز تن باشد بوسائل طبیعی و غیرطبیعی چون خوی بوسیله ٔ مسامات و بلغم بوسیله ٔ ریه و بینی و خون بفصد و حجامت و نزف و نفث و بول بوسیله ٔ مثانه و فضول معده به قی یا اسهال و منی به انزال و مباشرت و چرک گوش و چرک بن ناخن . بیرون کردن فضول از تن بوسیله ٔ مسهل یا حقنه یا قی یا مُعرق یا بوسیله ٔ مُدِرّ یا مواقعه و غیره : بباید دانست که جماع استفراغی طبیعی است که ...فضله ها از تن بدان دفع شود و تن سبکی یابد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و از همه ٔ استفراغها پرهیز کند خاصه از جماع . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هر گاه که مادّه به رگها میل کند استفراغ یا بعرق باشد و یا به ادرار بول .(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر استفراغ بحقنه کنند که از شحم حنظل و قنطوریون و... سازند روا باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر به استفراغی حاجت افتد داروی مسهل خوردن صوابتر از قی کردن و رگ زدن باشد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). خارش قضیب و خایه را استفراغ به فصد وبه اسهال ... باید کرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نشان های بحران انتقال هفت است : یکی قوت تب ، دوم نابودن هیچ نوع از انواعهای استفراغ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر امتلاء سخت به افراط باشد، از پس استفراغی کنند به مسهلی که درخورد امتلاء باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر بیماری را به استفراغ حاجت باشد، بمسهل یا بحقنه یا بشیاف یا بفصد تا آن استفراغ کرده نشود غذا نشاید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چون چهار روز بگذرد [از بیماری لقوه ] یک مثقال ایارج بر سبیل شب یار بخورد و از پس یک هفته بحقنه ٔ تیز استفراغی کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). با مسهل با فصد و حجامت با معرقها و مقیی ٔها و مدرهای بول و طمث و داروها که بلغم از شش براندازد کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و اگر با لقوه علامتها که مقدمه ٔ فلج باشد یا مقدمه ٔ سکته باشد همی بیند بباید شتافت و استفراغی قوی کرد بحقنه ٔ تیز یا مسهلی قوی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نهم از سببها که تن را سرد کند، استفراغ به افراط و بسیاری جماع از این جمله بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چهارم [ از اسباب گرم کننده ٔ تن ] ضمادها و داروها و روغنها مالیدنی و محجمه برنهادن باشد بی آزدن از بهر آنکه آزدن استفراغ باشد و استفراغ سردی فزاید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نخست استفراغی کند بحقنه ٔ تیز. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و هرچند گاهی استفراغی کردن به قی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر استفراغ کنند و آن شهوت را ساکن گردانند روا باشد و استفراغ بفصد اولی تر. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).رگ باسلیق زدن و حجامت کمرگاه و استفراغ بحقنه ٔ خسک و بابونه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). از خوردن [ جو ] خون کثیف و فاسد نخیزد که به استفراغ حاجت افتد. (نوروزنامه ). || قی کردن . (غیاث ) (منتهی الارب ).برگردانیدن فضول از راه گلو. تکلف قی . شکوفه . قی . اسهال . (تفلیسی ). تهوّع . || تهی کردن معده را از فزونیها. (منتهی الارب ). انتقاص مواد از بدن .
- استفراغ بولی ؛ خروج بول .
- استفراغ ثفلی ؛ خروج غایط. تغوّط.
- استفراغ جزئی ؛ انتقاص از عضوی مخصوص ، مانند استفراغی که از سعوطات و عطوسات کنند.
مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: استفراغ با راء مهمله عبارتست از کم شدن مواد از بدن و استفراغ کلی آن چیز را گویند که از تمامی بدن کم شود. بنابراین استفراغ جزئی آن چیزی را گویند که از عضو مخصوصی کم شود مانند سعوطات و عطوسات استفراغ شده از سر به تنهائی و گاه استفراغ کلی گویند و از آن استفراغ تمامی اخلاط خواهند و درین صورت استفراغ جزئی آن باشد که از بدن خلط مخصوصی استفراغ شود، مانند اسهال و قی . کذا فی بحرالجواهر: بحکم آنکه جماع نوعی است از استفراغ جزئی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- استفراغ کردن ؛ برگرداندن . برگردانیدن . قی کردن . هراشیدن . شکوفه افتادن بر کسی .
- || روان کردن شکم : و خداوند آماس صفرائی را استفراغ صفرا باید کردن به آب میوه ها. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و خداوند آماس بلغم را استفراغ بلغم باید کرد به ایارج فیقرا. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). پس تدبیر استفراغ کردن به اقراص بنفشه و حب صنوبر و مطبوخ هلیله و مانند آن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آنرا که زکام و نزله بسیار باشد بحب قوقایا استفراغ کردن سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- استفراغ کلی ؛ انتقاص مواد از همه ٔ بدن .
- استفراغ منوی ؛ خروج منی . بیرون کردن منی .


استفراغ. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) آغاز کردن کاری و سخنی را. || کشتن بچه نخستین شتر و گوسپند را. || توانائی خود در کاری بذل کردن. ( منتهی الارب ). همه توانائی خویشتن کار بستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || فراغت خواستن. ( غیاث ). || ( اصطلاح طب ) خروج فضول از بول و عرق و قی و خروج بلغم. پالایش. مقابل احتباس. تهی شدن تن خواستن از افزونیها که در طبیعت باشد. ( تاج المصادر بیهقی ). تهی شدن بدن از فضلات. ( غیاث ). تهی شدن از افزونیها که در طبیعت باشد خواستن. ( زوزنی ). پالایش طبع. گشاد. مقابل احتقان ، بست. استفراغ ، تدبیر پرداختن تن باشد از فضله طعام و از خلطهای فزونی. بیرون کردن طبیعت فضول را از بدن یا برعاف یا بریستن یا به قی و یا بعرَق و مانند آن. بیرون کردن رطوبتهااز تن باشد بوسائل طبیعی و غیرطبیعی چون خوی بوسیله مسامات و بلغم بوسیله ریه و بینی و خون بفصد و حجامت و نزف و نفث و بول بوسیله مثانه و فضول معده به قی یا اسهال و منی به انزال و مباشرت و چرک گوش و چرک بن ناخن. بیرون کردن فضول از تن بوسیله مسهل یا حقنه یا قی یا مُعرق یا بوسیله مُدِرّ یا مواقعه و غیره : بباید دانست که جماع استفراغی طبیعی است که...فضله ها از تن بدان دفع شود و تن سبکی یابد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و از همه استفراغها پرهیز کند خاصه از جماع. ( ذخیره خوارزمشاهی ). هر گاه که مادّه به رگها میل کند استفراغ یا بعرق باشد و یا به ادرار بول.( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر استفراغ بحقنه کنند که از شحم حنظل و قنطوریون و... سازند روا باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر به استفراغی حاجت افتد داروی مسهل خوردن صوابتر از قی کردن و رگ زدن باشد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). خارش قضیب و خایه را استفراغ به فصد وبه اسهال... باید کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نشان های بحران انتقال هفت است : یکی قوت تب ، دوم نابودن هیچ نوع از انواعهای استفراغ. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر امتلاء سخت به افراط باشد، از پس استفراغی کنند به مسهلی که درخورد امتلاء باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر بیماری را به استفراغ حاجت باشد، بمسهل یا بحقنه یا بشیاف یا بفصد تا آن استفراغ کرده نشود غذا نشاید داد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون چهار روز بگذرد [از بیماری لقوه ] یک مثقال ایارج بر سبیل شب یار بخورد و از پس یک هفته بحقنه تیز استفراغی کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). با مسهل با فصد و حجامت با معرقها و مقیی ٔها و مدرهای بول و طمث و داروها که بلغم از شش براندازد کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اگر با لقوه علامتها که مقدمه فلج باشد یا مقدمه سکته باشد همی بیند بباید شتافت و استفراغی قوی کرد بحقنه تیز یا مسهلی قوی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نهم از سببها که تن را سرد کند، استفراغ به افراط و بسیاری جماع از این جمله بود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چهارم [ از اسباب گرم کننده تن ] ضمادها و داروها و روغنها مالیدنی و محجمه برنهادن باشد بی آزدن از بهر آنکه آزدن استفراغ باشد و استفراغ سردی فزاید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نخست استفراغی کند بحقنه تیز. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و هرچند گاهی استفراغی کردن به قی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اگر استفراغ کنند و آن شهوت را ساکن گردانند روا باشد و استفراغ بفصد اولی تر. ( ذخیره خوارزمشاهی ).رگ باسلیق زدن و حجامت کمرگاه و استفراغ بحقنه خسک و بابونه. ( ذخیره خوارزمشاهی ). از خوردن [ جو ] خون کثیف و فاسد نخیزد که به استفراغ حاجت افتد. ( نوروزنامه ). || قی کردن. ( غیاث ) ( منتهی الارب ).برگردانیدن فضول از راه گلو. تکلف قی. شکوفه. قی. اسهال. ( تفلیسی ). تهوّع. || تهی کردن معده را از فزونیها. ( منتهی الارب ). انتقاص مواد از بدن.

فرهنگ عمید

۱. بالا آوردن غذای خورده شده از معده، قی کردن.
۲. (اسم ) [عامیانه] غذای بالاآورده شده از معده.

دانشنامه عمومی

استفراغ یا هَراش * خروج با فشار محتویات درون معده جانداران از راه دهان و گاه از راه بینی به بیرون است. این محتویات می تواند غذای خورده شده و یا دیگر مواد درون دستگاه گوارش مانند زردآب(صفرا) باشد. هراش یا استفراغ ممکن است به دلیل نوع ماده بلعیده شده (مثلاً غذای فاسد) و یا واکنش مغز به علت وجود تومور،حاملگی،استرس های عصبی و غیره باشد. به حالتی که پیش از استفراغ (هراش) در بیمار ایجاد می شود تهوع (بالا آوردن) می گویند. اگر هراش (استفراغ) ادامه داشته باشد، برای جلوگیری از پیامدهایی همچون دهیدراسیون(ازدست دادن آب بدن) باید درمان گردد.
استفراغ با قی کردن (برگشت غذا) که غذای هضم شده از راه مری به دهان برمی گردد اما بدون فشار است و منجر به جهیدن به بیرون نمی شود تفاوت دارد. تهوع و استفراغ یک واکنش محافظتی در پاسخ به علل متعددی هستند این علل شامل طیف وسیعی ازاختلالات، مانند شرایط کاملاً خوش خیم تا شرایط اورژانسی است. تهوع و استفراغ هر کدام می تواننند به طور مستقل رخ دهند اما معمولاً با یکدیگر مرتبطند. معمولاً تهوع منجر به ایجاد استفراغ می شود. تهوع با رنگ پریدگی، تعریق، و احساس گرگرفتگی همراه است. استفراغ تخلیهٔ همراه با فشار محتویات معده از دهان است. آروغ زدن انقباضات مکرر عضلات دیافراگم و دیوارهٔ شکم است که اغلب منجر به استفراغ می شود یا با استفراغ همراه است

دانشنامه آزاد فارسی

اِستِفراغ (vomiting)
خروج محتویات معده از راه دهان، با فشار. استفراغ علل گوناگونی دارد؛ از آن جمله است تحریک مستقیم معده، درد شدید، سرگیجه، و احساسات. استفراغ طولانی مدت یا مکرر ممکن است علامت نوعی بیماری جدی باشد. از دست رفتن آب، نمک، و اسید بدن در این حالت ممکن است خطرناک باشد.

فرهنگستان زبان و ادب

{vomit , vomiting, emesis} [علوم دارویی] خروج ناگهانی محتویات معده از راه دهان
{vomit , vomitus} [علوم دارویی] محتویات خارج شدۀ معده از راه دهان

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] قی کردن و بیرون آمدن مواد درون معده از راه گلو را استفراغ گویند. از این عنوان در باب های طهارت، صلات، صوم و حدود سخن گفته شده است.
به بیرون آمدن مواد درون معده از راه گلو به صورت عمدی یا قهری استفراغ اطلاق می شود.
واژه استفراغ در فقه
واژۀ استفراغ در تعریف اجتهاد با اضافه به وسع به کار رفته است که مراد، بذل نهایت سعی و تلاش می باشد. گاهی نیز به کلمۀ «رحم» اضافه می گردد که منظور، استبراء رحم است.
پاک بودن استفراغ
آنچه با استفراغ از گلو بیرون می آید، پاک است، مگر آن که عین نجس مانند خون همراه آن باشد.
استفراغ و نقض طهارت
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: veriǰi
طاری: kand
طامه ای: qey
طرقی: qey / qesyun
کشه ای: estefrâq
نطنزی: qey


جدول کلمات

قی

پیشنهاد کاربران

برون داد.

تهوع، دل آشوب، دل بهم خوردگی، شکوفه، قی

غثیان ( در زبان گفتاری دری )
غثیان کردن: بالا اوردن، استفراغ کردن

هراش . . . .


کلمات دیگر: