کلمه جو
صفحه اصلی

درجه


مترادف درجه : پایه، رتبه، مرتبه، حد، میزان، جایگاه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب، پله، نردبان

برابر پارسی : زینه، پایه، رده، جایگاه، دسته، میزان

فارسی به انگلیسی

degree, honours, grade, rank


degree, dimension, extent, gauge, gradation, grade, level, order, pitch, quantum, range, rank, rate, rating, step, badge, clinical thermometer, distinction, peg, place, point, remove, honours, notch, once

degree, dimension, distinction, extent, gauge, gradation, grade, level, order, peg, pitch, place, point, quantum, range, rank, rate, rating, remove, step


فارسی به عربی

تدریج , خطوة , درجة , سبیکة , طول , علامة , مقیاس , نقطة , وتد

عربی به فارسی

زينه , درجه , رتبه , پايه , ديپلم يا درجه تحصيل , نمره , درجه بندي کردن , نمره دادن , پله , نردبان , پله کان , مرتبه


مترادف و متضاد

پایه، رتبه، مرتبه


measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

length (اسم)
مد، درجه، طول، مدت، قد، درازا، امتداد

point (اسم)
پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، نوک، فقره، ممیز، اصل، لبه، پایان، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس

gage (اسم)
درجه، وثیقه، اندازه، مبارزه طلبی، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری

gauge (اسم)
درجه، وثیقه، اندازه، پیمانه، معیار، مقیاس، گرو، اندازه گیر، وسیله اندازه گیری، مصرف سنج

mark (اسم)
حد، مرز، نقطه، هدف، نشان، نشانه، درجه، خط، پایه، مارک، داغ، علامت، نمره، علامت مخصوص، خط شروع مسابقه، علامت سلاح، چوب خط، مدل مخصوص

alloy (اسم)
بار، عیار، درجه، ماخذ، الیاژ فلز مرکب، ترکیب فلز با فلز گرانبها، الودگی، شایبه

degree (اسم)
درجه، پایه، طبقه، سیکل، مرتبه، رتبه، مرحله، منزلت، زینه، پله، سویه، دیپلم یا درجه تحصیل

grade (اسم)
درجه، پایه، طبقه، درجه بندی، سانتیگراد، رتبه، مرحله، نمره، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی

rating (اسم)
درجه، دسته بندی، رتبه

scale (اسم)
درجه، تناسب، وزن، ترازو، نسبت، اندازه، معیار، پوسته، مقیاس، پله، فلس، گام، کفه ترازو، مقیاس نقشه، خط مقیاس، هر چیز مدرج، وسیله سنجش، هر چیز پله پله، اعداد روی درجه گرما سنج و غیره، پولک یا پوسته بدن جانور

quantum (اسم)
ذره، میزان، درجه، مقدار، مبلغ، اندازه، پله، کمیت

proportion (اسم)
قیاس، درجه، مقدار، شباهت، تناسب، قرینه، قسمت، نسبت

peg (اسم)
پا، درجه، دندانه، چنگک، میخ، میخ چوبی

gradation (اسم)
درجه، درجه بندی، سلسله، ارتقاء، انتقال تدریجی، تدریج

thermometer (اسم)
درجه، گرماسنج، حرارت سنج، گرمانما، دماسنج، میزان الحراره

thermometre (اسم)
درجه، گرماسنج، گرمانما، دماسنج، میزان الحراره

pitch (اسم)
اوج، درجه، پرتاب، استقرار، سرازیری، گام، پلکان، زیر و بمی صدا، قیر، دانگ صدا، لباب، ضربت با چوگان، اوج پرواز، جای شیب

stair (اسم)
درجه، مرتبه، پله، نردبان، پلکانی، پله کان

step (اسم)
رفتار، درجه، رتبه، مرحله، پله، قدم، گام، پلکان، صدای پا، رکاب

حد، میزان


جایگاه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب


پله، نردبان


۱. پایه، رتبه، مرتبه
۲. حد، میزان
۳. جایگاه، مرتبت، مقام، مکانت، منزلت، منصب،
۴. پله، نردبان


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پایه پله رتبه . ۲ - نردبان . ۳ - هر یک از تقسیمات آلات علمی مانند : گرماسنج هواسنج باد سنج . ۴ - میزان الحراره گرما سنج . ۵ - مقام منزلت رتبه : بدرجه بلندی رسیده . ۶ - مرتبه نظامی . ۱ / ۳۶٠ - ۷ محیط دایره جمع درجات .
مرغی است

فرهنگ معین

(دَ رَ جِ ) [ ع . درجة ] (اِ. ) ۱ - پایه ، رتبه . ۲ - نردبان . ۳ - حد و اندازة چیزی . ۴ - مقام ، منزلت . ۵ - مرتبة نظامی . ۶ - واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل ۱۳۶٠ یک دور کامل . ۷ - بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت

(دَ رَ جِ) [ ع . درجة ] (اِ.) 1 - پایه ، رتبه . 2 - نردبان . 3 - حد و اندازة چیزی . 4 - مقام ، منزلت . 5 - مرتبة نظامی . 6 - واحد اندازه گیری زاویه و کمان معادل 1360 یک دور کامل . 7 - بالاترین توان مجهول در هر معادله پس از تبدیل معادله به ساده ترین صورت . 8 - هر بخشی از 360 بخشِ محیط دایره . ج . درجات .


لغت نامه دهخدا

درجه. [ دَ رَ ج َ ] ( ع اِ ) درجة. پله. ( ناظم الاطباء ). نردبان. سلم. مرقات. زینه. پایه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به درجة شود. || پایگاه و پایه. ( غیاث ). پایه. و مرتبه. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). پایگاه. ( مجمل اللغة ). رتبه. مرتبه. جاه. منزلت. مقام. طبقه. صف. منصب. پغنه. ( ناظم الاطباء ). شأن. رجوع به درجة شود : شما دانید که خوارزم شاه چند کوشید تا شما را بدین درجه رسانید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358 ). عبدالجبار پسر خواجه احمد چون پدرش درجه وزارت یافت بسر تواند برد. ( تاریخ بیهقی ص 374 ). اگر پادشاهی بر وی اقبال کند و شعر خواهد،وی سخن را به کدام درجه رساند. ( تاریخ بیهقی ص 277 ).تا کار وی [ بوسهل ] بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. ( تاریخ بیهقی ص 334 ). ایزد... چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود، بر روی زمین سبکتگین رااز درجه کفر به درجه ایمان رسانید. ( تاریخ بیهقی ). و سوم درجه آنست که هرچه بدیده باشد، فهم تواند کرد. ( تاریخ بیهقی ص 95 ). بحکم آنکه خدمتی پسندیده کرد [ افشین ]... از حد اندازه افزون بنواختیم [ معتصم ] و درجه ای سخت بزرگ بنهادیم. ( تاریخ بیهقی ص 170 ).
مر ترا بر چهارمین درجه
که نشانده ست وین چه بازار است.
ناصرخسرو.
کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم. ( کلیله و دمنه ). از حقوق رعیت بر پادشاه آنست که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت... به درجه ای رساند. ( کلیله و دمنه ).
باش یکدل که هرکه یکدل نیست
درجه ش را ز یک به ده نکنند.
خاقانی.
- درجه دادگاهها ؛ ( اصطلاح حقوقی ) محلی که یک محکمه در سلسله مراتب دادگاههای هم صنف ( مدنی یااداری یا کیفری ) دارد، درجه آن دادگاه است. مثلاً در دادگاههای مدنی ، دادگاه شهرستان درجه اول و دادگاه استان درجه دوم است. ( از فرهنگ حقوقی ).
- درجه قرابت ؛ ( اصطلاح حقوقی ) از روی عده نسلها معین می شود. مثلاً فرزند چون نسل اول پدر است ، قرابت او با پدر قرابت درجه اول است و قرابت نواده که نسل دوم جد است ، قرابت درجه دوم ( نسبت به جد ) است. ( از فرهنگ حقوقی ).
- درجه گونه ؛ مرتبه. دستامک. در حکم پایگاه : پس از گذشتن خداوندش چون درجه گونه ای یافت و نواختی از سلطان مسعود، اما ممقوت شد.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254 ).
|| هر یک از طبقات بهشت که روی به بالا دارد، مقابل دَرَک و درکة. ج ، درجات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). پایگاه به بالابر. ( ترجمان القرآن جرجانی ). پایه به بالابر. ( مهذب الاسماء ). || حد. اندازه. مرحله : کار او از درجه سخن به درجه شمشیر کشید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 241 ). احمد گفت : کار از این درجه گذشته است. ( تاریخ بیهقی ص 355 ). || ( اصطلاح نظام امروز ) مرتبه نظامی. رتبه نظامی. || علائم مختلف نماینده مراتب نظامی با اشکال متناسب با هر مرتبه که درجه داران بر بازو و افسران بر دوش نصب کنند. || ( اصطلاح طب و داروی قدیم ) مراد اطباء است ازحار یا بارد و جز آن ، از درجه اول و دوم و سوم و چهارم. در درجه اولی ، یعنی تأثیر آن در هوای تن باشد. درجه ثانیه ، یعنی اثر آن تأثیر از هوای تن تجاوز کند و در رطوبت آن رسد. در درجه ثالثه ، یعنی اثر دوا از رطوبت تن تجاوز کند و در پیه رسد. در درجه رابعه ، یعنی اثر دوا از پیه تجاوز کند و به اعضای اصلیه رسد و بر طبیعت مستولی گردد. ( یادداشت مرحوم دهخدا از بحرالجواهر ). و رجوع به تذکرة داود ضریر انطاکی شود. || ( اصطلاح علم هیئت و نجوم و فلک و جغرافیا ) 1360 محیط دایره ، سه صدوشصتم حصه از فلک باشد. فلک را چون دوازده بخش کنند، هر بخش را برج نامند و چون برج را سی حصه کنند، هر حصه را درجه گویند وچون درجه را شصت پاره سازند، هر پاره را دقیقه خوانند و چون دقیقه را شصت جا قسمت کنند، هر قسمت را ثانیه گویند. و همچنانکه فلک را سه صدوشصت درجه است به مقابله آن زمین را نیز سه صدوشصت درجه فرض کنند، مگر این نیست که مسافت درجه فلک با مسافت درجه زمین برابر باشد؛ بلکه میان مسافت درجه فلک و درجه زمین تفاوت عظیم است. ( از غیاث ). جزئی از سیصدوشصت جزء از اجزاء منطقه فلک هشتم ، پس درجه ثلث عشر برج است. عبدالعلی بیرجندی در حاشیه چغمینی گوید: دایره بروج درج نامیده می شود، زیرا گویی آفتاب در آن بالا رود و فرودآید، و اجزای سایر دوایر نامیده می شوند به اجزاء به رسم عام ، و این اصل است ، سپس توسع کردند و نامیدند اجزاء مناطق افلاک را مطلقاً به درجات تا تشبیه کرده باشند آن را به اجزای منطقةالبروج. و سیدشریف در ملخص ذکر کرده که قوم محیط هر دایره را به سیصدوشصت قسم متساوی قسمت کرده و هر واحدی از آنرا درجه و جزء نام نهاده ، و اختیار این عدد بخصوص برای آسانی درحساب است ، زیرا این کسور نه گانه از آن صحیح بیرون آید مگر سبع، پس هر درجه را به شصت قسمت متساوی تجزیه کرده و هر قسمتی را دقیقه نام گذارده و دقیقه را نیز به شصت جزء متساوی قسمت کرده و هر واحدی از آنرا ثانیه خوانده اند و همین عمل در ثوالث و روابع و خوامس انجام داده اند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). مقداری است از فلک که خورشید در یک شبانه روز می پیماید، و درمساحت زمین بیست وپنج فرسخ است. ( از معجم البلدان ). قسمتی از 360 قسمت فلک و آن اقل عددی است که دارای کسور تسعه به استثنای سبع است. سی یک یک برج است ، یعنی یک برج سی درجه باشد و هر درجه به شصت دقیقه تقسیم شده است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حصه یک درجه فلکی را از زمین در مساحتی که به عهد مأمون خلیفه کردندپنجاه وشش میل و دوبهر میلی یافتند. ( از جهان دانش ). واحد اندازه گیری زاویه برابر1360 محیط دایره ، و علامت آن «ه » است که در طرف راست و بطرف بالای اندازه زاویه نوشته میشود، مثلاً 5ْ 3 یعنی 35 درجه. درجه به 60 دقیقه و هر دقیقه به 60 ثانیه و هر ثانیه به 60 ثالثه قسمت میشود و هکذا اما معمولاً اجزای ثانیه را بصورت اعشاری می نویسند. اجزای دیگر اندازه گیری زاویه رادیان و گراد است ، و 360 درجه مساوی 2 پی ( 2p ) رادیان و 400 گراد. بوسیله این واسطه اگر تعداد زاویه بر حسب یکی از سه واحد در دست باشد، میتوان مقدارش را بر حسب دو واحد دیگر بدست آورد. ( از دائرةالمعارف فارسی ).

درجة. [ دُ ج َ ] (ع اِ) یکی دُرج ، پیرایه دان زنان . (از منتهی الارب ). رجوع به دُرج شود.


درجة. [ دَ رَ ج َ ] (ع اِ) پایه و نردبان . (منتهی الارب ). مرقاة. (اقرب الموارد). ج ، دَرَج َ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پایگاه . (منتهی الارب ). طبقه ای از مراتب ، و از آن جمله است در قرآن : و رفعبعضهم درجات . (قرآن 253/2). و نیز از آنست درجات کاهنی در عرف مسیحیت . (از اقرب الموارد). ج ، دَرَجات . (منتهی الارب ). || منزلت و رتبه در شرف ، و از آن جمله است : و للرجال علیهن درجة. (قرآن 228/2). (از اقرب الموارد). پایه ٔ بالاتر. (دهار) : فضل اﷲ المجاهدین بأموالهم و أنفسم علی القاعدین درجة. (قرآن 95/4)؛ خداوند برتری داده است منزلت و رتبه ٔ مجاهدان بوسیله ٔ مال و جانشان را بر نشینندگان . الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل اﷲبأموالهم و أنفسهم أعظم درجة عنداﷲ و اولئک هم الفائزون . (قرآن 20/9)؛ کسانی که ایمان آوردند و مهاجرت کردند و در راه خداوند بوسیله ٔ اموال و جانهای خود جهاد کردند در منزلت و رتبه نزد خداوند بزرگترند وآنان همان رستگارانند. لایستوی منکم من أنفق من قبل الفتح و قاتل اولئک أعظم درجة من الذین أنفقوا من بعد و قاتلوا... (قرآن 10/57)؛ کسانی که از بین شما پیش از فتح انفاق کردند و جنگیدند. آنان برابر نیستند و در منزلت و رتبه عظیم ترند از کسانی که پس از آن انفاق کردند و جنگیدند. رجوع به درجه شود. || یک جزء از سیصدوشصت جزء محیط دایره ، خواه بزرگ باشد خواه کوچک . (از المنجد). و رجوع به درجه شود.
- درجه ٔ سینیه ؛ یک جزء از نود جزء زاویه ٔ قائمه و آن برابر شصت دقیقه و دقیقه برابر شصت ثانیه و ثانیه برابر ده ثالثه و ثالثه برابر ده رابعه است . و اعراب ثانیه را به شصت ثالثه و ثالثه را به شصت رابعه ... تقسیم می کردند. (از المنجد).
- درجه ٔ مئویه یا (گراد) ؛ یک جزء از صد جزء زاویه ٔ قائمه ، که بر حسب روش متریک ، به ده دسی گراد و دسی گراد به ده سانتی گراد و آن به ده میلی گراد تقسیم می گردد. (از المنجد).


درجة. [ دِ رَ ج َ ] (ع اِ) ج ِ دُرْج ، پیرایه دان زنان . (از منتهی الارب ). رجوع به دُرج شود.


درجة. [ دُ ج َ ] (ع اِ) خرقه یا چیزی که در شرم و دبر ماده شتر گذارند. چند روز چشم و بینی او را بسته دارند، پس او را از این حال اندوهی و دردی همچواندوه و درد زه عارض می گردد، سپس بندها را می گشایندو آن درجه را از آن محل برآورده بچه ٔ دیگری را بدان بیالایند، پس شتر ماده آن بچه را می بوید و بچه ٔ خود گمان می کند و بر وی مهربانی می نماید. آنچه را که چشمان وی را بدان می بندند، غمامة گویند و آنچه بینی را با آن می بندند، صفاع گویند و آنچه در شرم او گذارند،درجة نامیده می شود. (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). || پارچه ای که در آن دوانهاده در شرم ناقه گذارند جهت بیماری که بر آن عارض گردیده . ج ، دُرَج . (منتهی الارب ). و در حدیث است که «یبعثن بالدرجة» که لته های انباشته از پنبه که زن حائض بکار می برد، تشبیه به درجه ای شده است مر زنان را،و برخی آنرا دَرَجَه خوانده اند. (از منتهی الارب ).


درجة. [ دُ ج َ / دُ رَ ج َ / دُ رَج ْ ج َ ] (ع اِ) پایه و نردبان . (منتهی الارب ). دَرَجَة. و رجوع به دَرَجَة شود.


درجة. [ دُ رَ ج َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ). پرنده ای است که داخل بالهای او سیاه رنگ و خارج آنها خاکی رنگ است و آن بشکل قطا باشد ولی ظریف تر و لطیف تر. (از اقرب الموارد).


درجه . [ دَ رَ ج َ ] (ع اِ) درجة. پله . (ناظم الاطباء). نردبان . سلم . مرقات . زینه . پایه . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درجة شود. || پایگاه و پایه . (غیاث ). پایه . و مرتبه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). پایگاه . (مجمل اللغة). رتبه . مرتبه . جاه . منزلت . مقام . طبقه . صف . منصب . پغنه . (ناظم الاطباء). شأن . رجوع به درجة شود : شما دانید که خوارزم شاه چند کوشید تا شما را بدین درجه رسانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 358). عبدالجبار پسر خواجه احمد چون پدرش درجه ٔ وزارت یافت بسر تواند برد. (تاریخ بیهقی ص 374). اگر پادشاهی بر وی اقبال کند و شعر خواهد،وی سخن را به کدام درجه رساند. (تاریخ بیهقی ص 277).تا کار وی [ بوسهل ] بدان درجه رسید که از وزارت ترفع می نمود. (تاریخ بیهقی ص 334). ایزد... چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود، بر روی زمین سبکتگین رااز درجه ٔ کفر به درجه ٔ ایمان رسانید. (تاریخ بیهقی ). و سوم درجه آنست که هرچه بدیده باشد، فهم تواند کرد. (تاریخ بیهقی ص 95). بحکم آنکه خدمتی پسندیده کرد [ افشین ] ... از حد اندازه افزون بنواختیم [ معتصم ] و درجه ای سخت بزرگ بنهادیم . (تاریخ بیهقی ص 170).
مر ترا بر چهارمین درجه
که نشانده ست وین چه بازار است .

ناصرخسرو.


کار من بدان درجه رسید که به قضای آسمانی رضا دادم . (کلیله و دمنه ). از حقوق رعیت بر پادشاه آنست که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت ... به درجه ای رساند. (کلیله و دمنه ).
باش یکدل که هرکه یکدل نیست
درجه ش را ز یک به ده نکنند.

خاقانی .


- درجه ٔ دادگاهها ؛ (اصطلاح حقوقی ) محلی که یک محکمه در سلسله مراتب دادگاههای هم صنف (مدنی یااداری یا کیفری ) دارد، درجه ٔ آن دادگاه است . مثلاً در دادگاههای مدنی ، دادگاه شهرستان درجه ٔ اول و دادگاه استان درجه ٔ دوم است . (از فرهنگ حقوقی ).
- درجه ٔ قرابت ؛ (اصطلاح حقوقی ) از روی عده ٔ نسلها معین می شود. مثلاً فرزند چون نسل اول پدر است ، قرابت او با پدر قرابت درجه ٔ اول است و قرابت نواده که نسل دوم جد است ، قرابت درجه ٔ دوم (نسبت به جد) است . (از فرهنگ حقوقی ).
- درجه گونه ؛ مرتبه . دستامک . در حکم پایگاه : پس از گذشتن خداوندش چون درجه گونه ای یافت و نواختی از سلطان مسعود، اما ممقوت شد.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254).
|| هر یک از طبقات بهشت که روی به بالا دارد، مقابل دَرَک و درکة. ج ، درجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). پایگاه به بالابر. (ترجمان القرآن جرجانی ). پایه به بالابر. (مهذب الاسماء). || حد. اندازه . مرحله : کار او از درجه ٔ سخن به درجه ٔ شمشیر کشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 241). احمد گفت : کار از این درجه گذشته است . (تاریخ بیهقی ص 355). || (اصطلاح نظام امروز) مرتبه ٔ نظامی . رتبه ٔ نظامی . || علائم مختلف نماینده ٔ مراتب نظامی با اشکال متناسب با هر مرتبه که درجه داران بر بازو و افسران بر دوش نصب کنند. || (اصطلاح طب و داروی قدیم ) مراد اطباء است ازحار یا بارد و جز آن ، از درجه ٔ اول و دوم و سوم و چهارم . در درجه ٔ اولی ، یعنی تأثیر آن در هوای تن باشد. درجه ٔ ثانیه ، یعنی اثر آن تأثیر از هوای تن تجاوز کند و در رطوبت آن رسد. در درجه ٔ ثالثه ، یعنی اثر دوا از رطوبت تن تجاوز کند و در پیه رسد. در درجه ٔ رابعه ، یعنی اثر دوا از پیه تجاوز کند و به اعضای اصلیه رسد و بر طبیعت مستولی گردد. (یادداشت مرحوم دهخدا از بحرالجواهر). و رجوع به تذکرة داود ضریر انطاکی شود. || (اصطلاح علم هیئت و نجوم و فلک و جغرافیا) 1360 محیط دایره ، سه صدوشصتم حصه از فلک باشد. فلک را چون دوازده بخش کنند، هر بخش را برج نامند و چون برج را سی حصه کنند، هر حصه را درجه گویند وچون درجه را شصت پاره سازند، هر پاره را دقیقه خوانند و چون دقیقه را شصت جا قسمت کنند، هر قسمت را ثانیه گویند. و همچنانکه فلک را سه صدوشصت درجه است به مقابله ٔ آن زمین را نیز سه صدوشصت درجه فرض کنند، مگر این نیست که مسافت درجه ٔ فلک با مسافت درجه ٔ زمین برابر باشد؛ بلکه میان مسافت درجه ٔ فلک و درجه ٔ زمین تفاوت عظیم است . (از غیاث ). جزئی از سیصدوشصت جزء از اجزاء منطقه ٔ فلک هشتم ، پس درجه ثلث عشر برج است . عبدالعلی بیرجندی در حاشیه ٔ چغمینی گوید: دایره ٔ بروج درج نامیده می شود، زیرا گویی آفتاب در آن بالا رود و فرودآید، و اجزای سایر دوایر نامیده می شوند به اجزاء به رسم عام ، و این اصل است ، سپس توسع کردند و نامیدند اجزاء مناطق افلاک را مطلقاً به درجات تا تشبیه کرده باشند آن را به اجزای منطقةالبروج . و سیدشریف در ملخص ذکر کرده که قوم محیط هر دایره را به سیصدوشصت قسم متساوی قسمت کرده و هر واحدی از آنرا درجه و جزء نام نهاده ، و اختیار این عدد بخصوص برای آسانی درحساب است ، زیرا این کسور نه گانه از آن صحیح بیرون آید مگر سبع، پس هر درجه را به شصت قسمت متساوی تجزیه کرده و هر قسمتی را دقیقه نام گذارده و دقیقه را نیز به شصت جزء متساوی قسمت کرده و هر واحدی از آنرا ثانیه خوانده اند و همین عمل در ثوالث و روابع و خوامس انجام داده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). مقداری است از فلک که خورشید در یک شبانه روز می پیماید، و درمساحت زمین بیست وپنج فرسخ است . (از معجم البلدان ). قسمتی از 360 قسمت فلک و آن اقل عددی است که دارای کسور تسعه به استثنای سبع است . سی یک یک برج است ، یعنی یک برج سی درجه باشد و هر درجه به شصت دقیقه تقسیم شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). حصه ٔ یک درجه ٔ فلکی را از زمین در مساحتی که به عهد مأمون خلیفه کردندپنجاه وشش میل و دوبهر میلی یافتند. (از جهان دانش ). واحد اندازه گیری زاویه برابر1360 محیط دایره ، و علامت آن «ه » است که در طرف راست و بطرف بالای اندازه ٔ زاویه نوشته میشود، مثلاً 5ْ 3 یعنی 35 درجه . درجه به 60 دقیقه و هر دقیقه به 60 ثانیه و هر ثانیه به 60 ثالثه قسمت میشود و هکذا اما معمولاً اجزای ثانیه را بصورت اعشاری می نویسند. اجزای دیگر اندازه گیری زاویه رادیان و گراد است ، و 360 درجه مساوی 2 پی (2p) رادیان و 400 گراد. بوسیله ٔ این واسطه اگر تعداد زاویه بر حسب یکی از سه واحد در دست باشد، میتوان مقدارش را بر حسب دو واحد دیگر بدست آورد. (از دائرةالمعارف فارسی ).
- درجه ٔ طلوع کوکب ؛ (اصطلاح هیئت ) درجه ای است از فلک البروج که طلوع می کند از افق با طلوع کوکب . (کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به التفهیم ص 204 شود.
- درجه ٔ غروب کوکب ؛ (اصطلاح هیئت ) درجه ای است از فلک البروج که غروب می کند با غروب کوکب . و مراد از طلوع و غروب کوکب ، طلوع آنست از جانب مشرق ؛ زیرا اعتباری نیست مر طلوع او را از جانب مغرب در بعضی از مواضع، و همچنین است حال در غروب کوکب . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
- درجه ٔ کوکب ؛ (اصطلاح هیئت ) عبارتست از مکان ستاره نسبت به فلک البروج و این لفظ را گاهی بنام درجه ٔ تقویم کوکب نیز نامیده اند، درجه ٔ طول کوکب هم آنرا گفته اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- درجه ٔ ممر کوکب ؛ (اصطلاح هیئت ) درجه ای است از فلک البروج که بر دائره ٔ نصف النهار گذر کند با گذر کردن کوکب بر آن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین مأخذ و نیز به التفهیم ص 204 شود.
|| (اصطلاح اهل جفرو ارباب علم تکسیر) اطلاق می شود بر حرفی از حروف سطرتکسیر، چنانچه در پاره ای از رسایل است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح فیزیکی ) هر یک از خطوط که برای تقسیم چیزی بر آن کشند. واگیره . (یادداشت مرحوم دهخدا). هر یک از تقسیمات آلات علمی ، مانند: گرماسنج ، هواسنج ، بادسنج . هر یک از تقسیمات میزان الهواء و میزان الحراره . || (اصطلاح جبر) 1 - درجه ٔ یک جمله ٔ صحیح ، مجموع نماینده های حروف آنست ، مثلاً درجه ٔ یک جمله ٔ a3bX2 2 مساوی 2 + 1 + 3 یعنی 6 است . 2 - درجه ٔ یک جمله ٔ صحیح نسبت به یکی از حروف آن عبارتست از نماینده ٔ آن حرف در یک جمله ای ، مثلاً یک جمله ای سابق الذکر نسبت به «a» از درجه ٔ سوم و نسبت به «b» از درجه ٔ اول و نسبت به «x» از درجه ٔ دوّم است . 3 - درجه ٔ یک معادله ٔ صحیح یک مجهولی بالاترین درجه ٔ حرف مجهول است در معادله پس از تحویل معادله به ساده ترین صورت آن ، مثلاً معادله ٔ 0= 3 - 2X + X2 از درجه ٔ دوم و معادله ٔ X2= 3 - 2X + X2 (پس از تحویل 0 = 3 - 2X) از درجه ٔ اول است . (از دائرةالمعارف فارسی ). || (اصطلاح فرهنگی امروز) عنوانی است که یک دانشگاه یا دانشکده معمولاً به محصلی که برنامه ٔ کمابیش مشخص را با موفقیت به اتمام رسانده است ، و گاه نیز افتخاراً به اشخاص عالیمقام اعطا می کند. سابقه ٔ درجات دانشگاهی کنونی ازقرون وسطی است و چنانکه اصطلاحاتی مانند دکتر و لیسانسیه گواهی می دهد این عناوین اصلاً جز جواز تدریس چیزی نبوده است و پس از چند قرن کمابیش به معانی کنونی تحول یافته . دوره ٔ تحصیلات و مقررات مربوط به اعطای درجات دانشگاهی در ممالک مختلف متفاوت است ، درجات دانشگاهی ایران لیسانس و مهندس و دکتری (در بعضی رشته ها) است ، در سالهای اخیر بسبب تعداد نسبتاً معتنابه ایرانیان فارغ التحصیل ممالک خارجه اسامی بعضی از درجات دانشگاهی ممالک خارجه زیاد شنیده میشود. (از دائرةالمعارف فارسی ). || میزان الحراره . میزان الهواء و هرچه بدان ماند. (یادداشت مرحوم دهخدا). گرماسنج . میزان الحراره ٔ طبی ، و آن میزان الحراره ای است که از 34 تا 44 درجه را نشان می دهد و برای تعیین حرارت غریزی بکار می رود.

فرهنگ عمید

۱. پایه، پله.
۲. رتبه، مرتبه.
۳. هر یک از تقسیمات یک وسیله مثل بارومتر و ترمومتر یا چیز دیگر که به چند قسمت تقسیم شده باشد.
۴. (ریاضی ) یک جزء از ۳۶۰ جزء محیط دایره.
۵. (نظامی ) مقام و رتبۀ نظامی: درجهٴ سرهنگی.

دانشنامه عمومی

درجه می تواند در یکی از موارد زیر بکار رود:
درجه نظامی
درجه (زاویه)
درجه (دما)
درجه (موسیقی)
درجه (گراف)
درجه آزادی (مکانیک)
درجه آزادی (آمار)
درجه (کیفیت)
درجه چندجمله ای

دانشنامه آزاد فارسی

درجه (ریاضیات). درجه (ریاضیات)(degree)
در ریاضیات، واحد اندازه‎گیری زاویه یا کمان، با علامت ْ. دایره یا یک‎ دور چرخش کامل به ْ۳۶۰ تقسیم می‎شود. هر درجه را به ۶۰ دقیقه، با علامت َ، و هر دقیقه را به ۶۰ ثانیه، با علامت ً، تقسیم می کنند. دما را نیز برحسب درجه و با مقیاس دهدهی اندازه‎گیری می‎کنند (← سلسیوس). یک درجۀ عرض جغرافیایی طول کمانی از یک نصف‎النهار است که روبه‎روی زاویۀ یک درجه در مرکز زمین باشد. یک درجۀ طول جغرافیایی طولی بین دو نصف‎النهار است که روبه‎رو به زاویه‎ای یک درجه در مرکز زمین است.

فرهنگ فارسی ساره

زینه، پایه، دسته، جایگاه، میزان


فرهنگستان زبان و ادب

{class} [گردشگری و جهانگردی] هریک از سطوح خدمات مسافرتی بر مبنای کیفیت و کمیت خدمات
{rate} [گردشگری و جهانگردی] ملاک سنجش کیفیت کالا یا خدمات

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دَرَجَةً: درجه و مرتبه صعودی (درج به معنی "پله "را در جائی بکار میبرند که مساله بالا رفتن و صعود را در نظر داشته باشند )
معنی دَرَجَاتٍ: درجه ها - مرتبت ها
معنی حَامِیَةً: گداخته - درنهایت درجه حرارت
معنی سَنَسْتَدْرِجُهُم: به زودی درجه او را پایین و پایینترخواهیم آورد (از مصدراستدراج به این معنا که درجه کسی را به تدریج و خرده خرده پایین بیاورند ، تا جایی که شقاوت و بدبختیش به نهایت برسد و در ورطه هلاکت بیفتد )
معنی تَصْلِیَةُ جَحِیم: داخل کردن در آتش به حدی که نهایت درجه حرارت آتش را لمس کند
معنی سَوْفَ نُصْلِیهِ نَاراً: به زودی اورا ملازم وداخل آتشی می کنیم به تمام وکمال(آن قدر داخل آتشش می کنیم که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً: به زودی ملازم وداخل آتشی افروخته می شوند به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شوند که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کنند)
معنی سَیَصْلَیٰ نَاراً: به زودی ملازم وداخل آتشی می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی نُصْلِیهِ: او را می سوزانیم ( اصلاء به نار به معنای سوزاندن با آتش است البته سوزاندنی که نهایت درجه ی حرارت آتش لمس شود )
معنی تَصْلَیٰ نَاراً: ملازم وداخل آتشی هست به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی لَا یَصْلَاهَا: در آن در نیاید - ملازم وداخل آن نمی شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش نمی شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس کند)
معنی یَصْلاَهَا: در آن درآید - ملازم وداخل آن می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس کند)
معنی یَصْلَوْنَهَا: ملازم وداخل آن آتش می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
معنی یَصْلَیٰ: ملازم وداخل آتشی می شود به تمام وکمال(آن قدر داخل آتش می شود که نهایت درجه حرارت آتش را لمس می کند)
ریشه کلمه:
درج (۲۰ بار)

«دَرَجات» جمع «درجه» معمولاً به پله هایی گفته می شود، که از آن به سمت بالا می روند، لذا در مورد بهشت، درجات گفته می شود. تعبیر به «دَرَجات» (به صورت نکره با صیغه جمع) در سوره «مجادله» اشاره به درجات عظیم و والائی است که خداوند به این گونه افراد که علم و ایمان را توأماً دارا هستند می دهد، در حقیقت کسانی که به تازه واردان در کنار خود جا دهند، درجه ای دارند و آنها که ایثار کنند و جای خود را به آنها بسپارند و از علم و معرفت بهره داشته باشند، درجات بیشتر دارند. و در این گونه موارد (سوره نساء) برای بیان عظمت و اهمیت است، گویا آن قدر درجه آنها بالا است که کاملاً شناخته نمی شود و این همانند چیزی است که به هنگام بیان ارزش فوق العاده چیزی گفته می شود که هیچ کس قیمت آن را نمی داند.

واژه نامه بختیاریکا

رجِه

پیشنهاد کاربران

سِمَت

برابر درجه تازی واژه پهلوی نمرگ یا همون نمره هست در زبان سیستانی هنوز شنیدم میگن نمرشو بالا و پایین بردن ک همون درجه مرادشونه

رچان ( واژه یاب پرتو )

برابر این واژه پله میباشد ک بدینگونه کژکاری پیشین خود را ویرایش و ویرسته میکنم باشد ک همگان بویژه ایرانیان میهن پرست از ما خشنود باشند ایرانی باشیم و پارسی سخن بگوییم و گپ بزنیم

پیش از پیشنهاد جایگزین فارسی نخست ببینم واژه ای که فکر می کنیم عربی است ، به راستی عربی است یا نه ، چون بیش از هفتاد درصد زبان عربی ، ایرانی است ، زبان عربی کنونی زبانی ساختگی است که پس از اسلام ایرانی ها ساختند
واژه درجه ، واژه ای ایرانی است که با واژه رج همخانواده است

اول اینکه باید ببینیم این واژه هایی که می پنداریم عربی هستند در زبان های دیگر ایرانی بوده اند یا نه مانند سانسکریت، پارسی پهلوی اشکانی و ساسانی، پارسی باستان، و. . . اونوقت واسه شون برابر و همتا بسازیم! لغت رج فارسی ست و درجه از آن گرفته شده!

رتبه، پایه، مقام، مرتبه، جایگاه، حد

پله، پایه،


کلمات دیگر: