کلمه جو
صفحه اصلی

شیرخوار

فارسی به انگلیسی

infant, suckling, sucking

infant, suckling


فرهنگ فارسی

( صفت ) بچه ای که هنوز شیر خورد شیر خواره شیر خور .
آنکه یا آنچه شیر بیشه را بخورد .

کودکی که کمتر از یک سال سن دارد


لغت نامه دهخدا

شیرخوار. [ خوا /خا ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه شیر بیشه را بخورد. آنکه خون شیر را بخورد. آنکه شیر را بکشد :
چو روباه شد شیر جنگی چو دید
قوی خنجر شیرخوار علی .

ناصرخسرو.



شیرخوار. [ خوا / خا ] ( نف مرکب ) طفلی که هنوز شیر می خورد. ( ناظم الاطباء ). رضیع. شیرخواره. شیرخور. کودکی که هنوز از پستان مادر شیر خورد. کودک خرد. ( یادداشت مؤلف ). طفلی که شیرخورد. ( آنندراج ). رَضِع. ( منتهی الارب ) :
پس آن پیکر رستم شیرخوار
ببردند نزدیک سام سوار.
فردوسی.
اسیران رومی که آورده اند
بسی شیرخوار اندر او بوده اند.
فردوسی.
ز رنج و ز پروردن شیرخوار
ز تیمار وز گردش روزگار.
فردوسی.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمان باشد.
فرخی.
خاک پنداری به ماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار.
منوچهری.
به خوبی چهر و به پاکی تن
فروماند از آن شیرخوار انجمن.
اسدی.
ز هر شاخی یکی میوه برآویخت
چو از پستان مادر شیرخواری.
ناصرخسرو.
آدم به گاهواره او بود شیرخوار
ادریس هم به مکتب او گشت درسخوان.
خاقانی.
گشت ز پهلوی باد خاک سیه سبزپوش
گشت ز پستان ابر دهر خزف شیرخوار.
خاقانی.
آنکه ترا دیده بود شیرخوار
شیر تو زهریش بود ناگوار.
نظامی.
من که خوردم شکر ز ساغر او
شیرخواری بدم برابر او.
نظامی.
بیاد آرم چو شیر خوشگواران
فراموشم مکن چون شیرخواران.
نظامی.
به گوری چون بری شیر از کنارم
که شیرینم نه آخر شیرخوارم.
نظامی.
ای که وقتی نطفه بودی در شکم
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار.
سعدی.
قصر نوشروان کجا ماند به کلبه پیرزن
تخت کیخسرو کجا ماند به مهد شیرخوار.
قاآنی.
و رجوع به شیرخواره شود.
- شیرخوار شدن ؛ شیر خوردن :
چو با سرکه سازی مشو شیرخوار
که با شیرسرکه بود ناگوار.
نظامی.
- طفل شیرخوار؛ بچه خرد که شیر مادر خورد. کودک شیرخوار. ( یادداشت مؤلف ) :
چون پیر روزه دار برم سجده کو مرا
چون طفل شیرخوار عرب طوقدارکرد.
خاقانی.
رجوع به ترکیب کودک شیرخوار و طفل شیرخواره شود.
- کودک شیرخوار؛ بچه خرد که شیر مادر خورد. ( یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت کاین کودک شیرخوار

شیرخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) طفلی که هنوز شیر می خورد. (ناظم الاطباء). رضیع. شیرخواره . شیرخور. کودکی که هنوز از پستان مادر شیر خورد. کودک خرد. (یادداشت مؤلف ). طفلی که شیرخورد. (آنندراج ). رَضِع. (منتهی الارب ) :
پس آن پیکر رستم شیرخوار
ببردند نزدیک سام سوار.

فردوسی .


اسیران رومی که آورده اند
بسی شیرخوار اندر او بوده اند.

فردوسی .


ز رنج و ز پروردن شیرخوار
ز تیمار وز گردش روزگار.

فردوسی .


گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمان باشد.

فرخی .


خاک پنداری به ماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار.

منوچهری .


به خوبی ّ چهر و به پاکی ّ تن
فروماند از آن شیرخوار انجمن .

اسدی .


ز هر شاخی یکی میوه برآویخت
چو از پستان مادر شیرخواری .

ناصرخسرو.


آدم به گاهواره ٔ او بود شیرخوار
ادریس هم به مکتب او گشت درسخوان .

خاقانی .


گشت ز پهلوی باد خاک سیه سبزپوش
گشت ز پستان ابر دهر خزف شیرخوار.

خاقانی .


آنکه ترا دیده بود شیرخوار
شیر تو زهریش بود ناگوار.

نظامی .


من که خوردم شکر ز ساغر او
شیرخواری بدم برابر او.

نظامی .


بیاد آرم چو شیر خوشگواران
فراموشم مکن چون شیرخواران .

نظامی .


به گوری چون بری شیر از کنارم
که شیرینم نه آخر شیرخوارم .

نظامی .


ای که وقتی نطفه بودی در شکم
وقت دیگر طفل بودی شیرخوار.

سعدی .


قصر نوشروان کجا ماند به کلبه ٔ پیرزن
تخت کیخسرو کجا ماند به مهد شیرخوار.

قاآنی .


و رجوع به شیرخواره شود.
- شیرخوار شدن ؛ شیر خوردن :
چو با سرکه سازی مشو شیرخوار
که با شیرسرکه بود ناگوار.

نظامی .


- طفل شیرخوار؛ بچه ٔ خرد که شیر مادر خورد. کودک شیرخوار. (یادداشت مؤلف ) :
چون پیر روزه دار برم سجده کو مرا
چون طفل شیرخوار عرب طوقدارکرد.

خاقانی .


رجوع به ترکیب کودک شیرخوار و طفل شیرخواره شود.
- کودک شیرخوار؛ بچه ٔ خرد که شیر مادر خورد. (یادداشت مؤلف ) :
بدو گفت کاین کودک شیرخوار
ز من روزگاری به زنهار دار.

فردوسی .


ز صندوق وز کودک شیرخوار
ز دینار وز گوهر شاهوار.

فردوسی .


ببستند یک گوهر شاهوار
به بازوی آن کودک شیرخوار.

فردوسی .


رجوع به ترکیب طفل شیرخوار و کودک شیرخواره شود.

فرهنگ عمید

ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است.

فرهنگستان زبان و ادب

{infant} [علوم سلامت] کودکی که کمتر از یک سال سن دارد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کودکی که تنها از شیر تغذیه می کند را شیرخوار گویند. از این عنوان در باب طهارت و زکات سخن گفته اند.
مراد از شیرخوار، کودکی است که غذای او شیر است و با میل و اراده خود غذای دیگری نمی خورد. بنابر این، خوردن غذایی دیگر به صورت نادر یا خوردن دارو، ضرری به صدق عنوان شیرخوارگی ندارد. برخی، کودک شیرخوار را به کودکی که غذایی دیگر، همپای شیر یا بیشتر از آن نمی خورد، تعریف کرده اند.
ادرار کودک
ادرار دختر شیرخوار و نیز بنابر قول مشهور، بلکه بنابر اجماع ادعا شده، ادرار پسر شیرخوار، نجس است. از برخی قدما قول به طهارت ادرار پسر بچه نقل شده است.
لباس نجس شده
بنابر قول مشهور، اگر چیزی مانند لباس و بدن با ادرار پسر شیرخوار نجس شود، با یک بار ریختن آب به محل نجس شده، به گونه ای که آن را فرا بگیرد، پاک می گردد، بدون آنکه نیاز به فشردن لباس و جدا شدن آب از آن و جریان بر نجاست باشد. برخی، حکم یاد شده را نسبت به دختر شیر خوار نیز جاری دانسته اند. چنان که بعضی، جریان آب بر موضع نجس را لازم دانسته اند. برخی نیز احتیاط را در دو بار آب ریختن بر موضع نجس دانسته اند. در اینکه حکم یاد شده اختصاص به کودک زیر دو سال دارد یا شامل پس از آن نیز تا زمانی که غذای او شیر است، می شود، اختلاف است. چنان که در اختصاص حکم یاد شده به کودک مسلمانی که از شیر زن مسلمان تغذیه می کند یا شمول آن نسبت به کودکی که از شیر زن کافر یا حیوان نجس العین، همچون خوک و سگ نیز تغذیه می کند، اختلاف است.
چاه نجس شده
...


کلمات دیگر: