کلمه جو
صفحه اصلی

ابوالفضل بیهقی

دانشنامه عمومی

ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی (زاده ۳۷۰ ه. ش. ۹۹۵ در روستای حارث آباد بیهق در نزدیکی سبزوار، درگذشته ۴۵۶ ه. ش ۱۰۷۷ در غزنین) مورخ و نویسنده معروف ایرانی در دربار غزنوی است.
درباره ابوالفضل بیهقی در سایت ایرنا، ۱۳۹۵
درباره ابوالفضل بیهقی در سایت تبیان، ۱۳۸۹
درباره ابوالفضل بیهقی در سایت ایسنا، ۱۳۹۶
درباره ابوالفضل بیهقی در سایت روزنامه اطلاعات، ۱۳۹۵
درباره ابوالفضل بیهقی در سایت بی بی سی، ۱۳۹۱
درباره ابوالفضل بیهقی در سایت دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۹۶
شهرت او بیشتر به خاطر نگارش کتاب معروف به تاریخ بیهقی است که مهمترین منبع تاریخی در مورد دوران غزنوی است. او اوایل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشت، سپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شد و در سال ۴۱۸ ه. ش. پس از درگذشت استادش بونصر مشکان به سمت دبیر دیوان شاهی برگزیده شد.
در روزگار عبدالرشید غزنوی، هفتمین امیر غزنوی، بیهقی به بالاترین مقام در دیوان، صاحب دیوان رسالت رسید. در همین دوران گرفتار تهمت و کین بداندیشان شد. امیربدگمان او را از کار برکنار کرد و به زندان انداخت.
طغرل، غلام گریخته دربار محمود بر امیر عبدالرشید شورید و او را کشت. باز بیهقی به زندان افتاد به همراه گروهی دیگر از درگاهیان و درباریان.وی در سال ۴۳۷ ه. ش. پس از آزادی از زندان شروع به نوشتن کتاب معروف خود، تاریخ بیهقی، نمود.

دانشنامه آزاد فارسی


نقل قول ها

ابوالفضل بیهقی، ابوالفضل محمدبن حسین بیهقی در سال (۳۸۵ هجری قمری) در ده حارث آباد بیهق زاده شد. اوائل عمر را در نیشابور به تحصیل دانش اشتغال داشته وسپس به سمت دبیری وارد دیوان محمود غزنوی و حکمرانان بعد از او شده است. وی در ماه صفر (۴۷۰ هجری قمری) در غزنین درگذشت.
• «غرض من آن است که تاریخ پایه ای بنویسم و بنائی بزرگ افراشته گردانم چنان که ذکر آن تا آخر روزگار باقی ماند.»ص. ۹۶• «هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته ای که به کار آید، خالی نباشد.»• «چنان دان که مردم را، به دل، مردم خوانند؛ و دل، از بشنودن و دیدن، قوی و ضعیف گردد؛ که تا بد و نیک نبیند و نشنود، شادی و غم نداند اندر این جهان.»• «خبر و سخنی را که با خِرَد سازوار نباشد، استوار مدار و باور نکن.»• «هر کس که خِرَد او قوی تر، زبان ها در ستایش او گشاده تر! و هرکه خِرَد وی اندک تر، او به چشم مردُمان سبُک تر!.»• «در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان تر گرفته اند و شمه ای بیش یاد نکرده اند اما چون من این کار را پیش گرفتم می خواهم که داد این تاریخ را به تمامی بدهم و گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ از احوال پوشیده نماند.»• «و بیشترِ مردمِ عامه آنند که باطلِ ممتنع را دوست تر دارند:چون اخبارِ دیو و پری و غولِ بیابان و کوه و دریا که احمقی هنگامه سازد و گروهی همچنو گردآیند و وی گوید: «در فلان دریا جزیره ای دیدم و ۵۰۰ تن جایی فرود آمدیم در آن جزیره؛ و نان پختیم و دیگ ها نهادیم، چون آتش تیز شد و تَبِش بدان زمین رسید، از جای برفت، نگاه کردیم ماهی بود! و به فلان کوه، چنین و چنین چیزها دیدیم، و پیرزنی جادو، مردی را خر کرد و باز پیرزنی دیگر جادو، گوشِ او را به روغنی بیندود تا مردم گشت!» و آنچه بدین مانَد از خرافات که خواب آرد نادانان را چون شب برایشان خوانند. و آن کسان که سخن راست خواهند تا باور دارند، ایشان را از دانایان شمرند، و سخت اندک است عدد ایشان، نیکو فراستانندو سخت زشت را بیندازند.»صص. ۶۶۶–۶۶۷.• «اگرچه این اقاصیص از تاریخ دور است چه در تواریخ چنان می خوانند که فلان پادشاه فلان سالار را به فلان جنگ فرستاد و فلان روز جنگ یا صلح کردند و این آن را بزد و برین بگذشتند اما من آنچه واجب است بجای آرم.»• «که کتاب، خاصه تاریخ به چنین چیزها خوش باشد که از سخن، سخن می شکافد تا خوانندگان را نشاط افزاید و خواندن زیادت گردد.»• «اما ملوک هرچه خواهند گویند و با ایشان حجت گفتن روی ندارد.»• «پادشاهان بزرگ آن فرمایند که ایشان را خوش تر آید.»• «از گفتار بازتوان ایستاد و از نبشته باز نتوان ایستاد.»• «به مرو گرفتیم هم به مرو از دست رفت.»• «بی وزیر کار راست نیاید.»• «آدمی معصوم نتواند بود.»• «از حدیث حدیث شکافد.»• «با قضای آمده برنتوان آمد.»• «پدر خواست و خدا نخواست.»• «پشیمانی در دام چه سود.»• «تا جان در تن است امید صد راحت و فرج.»• «تا سر به جای است خلل ها را دریافت باشد.»• «جان باید که بماند مال آید و شود.»• «چاکر بی نوا نباید.»• «چاکرپیشه را پیرایهٔ بزرگ تر راستی است.»• «چون دوست زشت کند چه چاره از بازگفتن.»• «چون آسان گرفته آید آسان گردد.»• «چون دشمن از خانه خیزد با بیگانه جنگ بالا گیرد.»• «حق همیشه حق باشد و باطل باطل.»• «حکمای بزرگ تر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ذات خویش را بدان که چون ذات خویش بدانستی چیزها را دریافتی.»• «خدایگانا چون جامه است شعر نکو// که تا ابد نشود پود او جدا از تار»• «خردمند آنست که درِ قناعت زند که برهنه آمده است و برهنه خواهد گذشت.»• «خودکرده را درمان نیست.»• «خون ریختن کار بازی نیست.»• «دشمن دوست چون تواند بود.»• «دشمن هرگز دوست نگردد.»• «دو تن نه چون یک تن باشد.»• «دو تیغ به هم در یک نیام نتوان نهاد که نگنجد.»• «دولت افتان و خیزان باید که پایدار باشد.»• «دولت افتان و خیزان بهتر باشد.»• «دیگ با همبازان بسیار به جوش نیاید.»• «رعیت را با جنگ چکار باشد.»• «رعیت را نرسد دست با لشکری برآوردن.»• «روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود که صید گوزنان نمایند.»• «سخن حق تلخ باشد.»• «سخن حق و نصیحت تلخ باشد.»• «سخن راست و درشت حق باشد.»• «سخنی که ناخوش خواهد آمد ناگفته به.»• «کار امروز به فردا افکندن از کاهلی تن است.»• «کان نیاورد دُر و دریا سیم.»• «گفت زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنی دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست.»• «مردمان این جهان اسیر زر و سیم باشند.»• «نگر تا کار امروز به فردا نیفکنی که هر روزی که می آید کار خویش می آورد.»• «پس اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه، چنان که در بهار و تابستان ابر باشد.»• «و گذشته شدنِ این جهان، نادیده قصه ای است.»• «چون دوست زشت کند چه چاره از بازگفتن!؟»• «چنین حکایات از آن آرم، هر چند در تصنیف سخن دراز می شود، که از این حکایات فایده ها به حاصل شود تا دانسته آید».• «گنجشک را آشیانه باز طلب کردن مُحال است.»• «سخنی نرانم تا خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را.»• «بیهقی گاهی از رسم و شرط تاریخ سخن به میان می آورد و آن هنگامی است که ناگریز می شود مطلبی را قطع کند و به مطلب دیگری که در نظر او مهمتر است و برای فهم تاریخ لازم است، بپردازد (مثلاً در صفحهٔ ۴۰۶). از رسوم تاریخ نویسی که یاد می کند یکی هم آن است که در نوشتن نام کسان القاب احترام آمیز را ننویسند. در باب خواجه عبدالغفار می گوید: ‹لازم چنان کردی بلکه از فرایض بود که من حق خطاب وی نگاه داشتمی اما در تاریخ بیش از این که راندم رسم نیست. › (صفحهٔ ۱۱۰)».

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بِیْهَقی، ابوالفضل محمد بن حسین (اواخر ۳۸۵- صفر۴۷۰ق/۹۹۵- سپتامبر۱۰۷۷م)، دبیر و رئیس دیوان رسالتِ دستگاه غزنویان و مورخ معروف ایرانی بود.
مورخان و زندگی نامه نویسان با عناوین خواجه، شیخ، کاتب امام و عمید، از او یاد کرده اند. خود او در تاریخ خویش همه جا عبارتِ «من که ابوالفضلم» را به کار می برد. او در حارث آبادِ بیهق تولد یافت. سال تولد وی، یعنی ۳۸۵یا۳۸۶ق، از فحوای دو عبارت از تاریخ بیهقی مستفاد می شود که خود را، در یکی در سنۀ ۴۰۲ق/۱۰۱۱م، شانزده ساله، و در دیگری، در سنۀ ۴۵۰ق/۱۰۵۸م، شصت و پنح ساله می خواند.
خانواده بیهقی
دربارۀ خانوادۀ بیهقی اطلاعی در دست نیست، خود او در تاریخ، تنها یک بار در این عبارت از پدر خویش یاد می کند: «خواجه ابوالفرج علی بن المظفر... که امروز در دولتِ فرخِ سلطان معظم ابوشجاع فرخ زاد بن ناصرالدین... شغل اشرافِ مملکت او دارد و نایبانِ او؛ و او مردی است در فضل و عقل و علم و ادب یگانۀ روزگار؛ این سال (سال فتح) سومنات (۴۱۶-۴۱۷ق) آمده بود به سیستان و آن جا او را با خواجه پدرم ـ رحمةالله علیه ـ صحبت و دوستی افتاد». پدر بیهقی در ۴۰۴ق در سیستان بوده، و گویا در خدمت محمود منصب مهمی داشته است؛ و از آن جا که تنها اعضای خانواده های مالدار ـ آن هم با تُحَف گران بها ـ می توانستند به خدمات دیوانی دست یابند، می توان گفت که خانوادۀ او ثروتمند بوده است.
بیهقی در دربار سلطان محمود
بیهقی روزگارِ جوانی را ظاهراً در نیشابور ـ که مرکزی فرهنگی با مدارس و کتابخانه های بزرگ بوده ـ گذراند. از سخنان او برمی آید که هم در آن اوان، پیش از شروع خدمت دیوانی و به تعبیر خودش «سعادتِ خدمتِ این دولت... را نایافته»، به حوادث تاریخی و سماع از منابع و مراجع و ثبت مسموعات علاقه داشته است. وی پس از آن، به غزنه رفت و به دیوان رسالتِ محمود راه یافت. در ذکر وفات استادش، ابونصر مشکان در ۴۳۱ق/۱۰۴۰م می گوید: ۱۹سال پیش او بودم حال اگر تاریخ ورود او به دستگاه غزنوی را با دبیری دیوان رسالتش مقارن بدانیم، می توانیم بگوییم که در ۴۱۲ق/۱۰۲۱م در ۲۷سالگی، به خدمت دیوانی درآمده بوده است. وی به نیابت ابونصر مشکان، در دیوان رسالتِ محمود به شغل دبیری اشتغال داشت و از ابونصر نواخت ها می دید و «عزیزتر از فرزندان» او بود. ابونصر مشکان در مواقعی او را محرم می گرفت و نزد او راز دل می گشود و حتیٰ اسرار دیوان را با او در میان می نهاد.
← بیهقی در کلام علی بیهقی
...


کلمات دیگر: